AZADİSTAN (ERKİN YURD) -XİYABANİ

Sunday, April 30, 2006



نشريه " آذربايجان جزو لاينفک ايران "
( ناشر : فرقه دموکرات ايران )

"Azerbaijan Joz'-e La- Yanfak-e Iran"
(Nasher-e: Ferqehe-ye Demokrat-e Iran)

"Azerbaijan, an Inseparable Part of Iran"
(Organ: the Democrat Party of Iran)




روزنامه " آذربايجان جزو لاينفک ايران " بمثابه ی " نخستين نشريه ايرانيان مقيم قفقاز " 1 به روز يکشنبه 27 ربيع الاخر 1336 هجری قمری مطابق 28 ژانويه 1918 ميلادی عمدتاً به زبان آذربايجانی و برخی مقالات آن به فارسی در شهر باکو( اکنون پايتخت جمهوری آذربايجان ) به نشر آغاز کردو در زيرسر لوحه آن درج گرديده بود که روزنامه به مثابه ی " نشريه سياسی، ادبی، اجتماعی متعلق به مسلمانان در حال حاضر هفته دو بار نشر می شود "
روزنامه " آذربايجان جزولاينفک ايران " در همه شماره های خويش به خط درشت خود را " ناشر : فرقه دموکرات ايران " معرفی می نمايد. اما در واقعيت امر روزنامه ارگان شاخه ای ( کميته ) باکو حزب دموکرات ايران بود، که اساس آن در سال 1914 ميلادی يعنی در نخستين سال جنگ جهانی اول گذاشته شده بود و پس از انقلاب فوريه 1917 ميلادی و فروپاشی روسيه تزاری امکان فعاليت يافت.
" فرقه دموکرات ايران با ايدولوژی دموکراسی اجتماعی اش، راديکال ترين دسته های سياسی بشمار ميرفت. . . .
. . . تشکيلات آن بر پايه احزاب سوسيال دموکرات يا « عاميون اجتماعيون » بنا گرديده بود. " 2
در حرف " ن " سرلوحه روزنامه " آذربايجان " جمله ای " جزولاينفک ايران "، نوشته شده بود که از يکسوتاکيدی است برمهر وعلاقه ايرانيان مقيم قفقاز بر يکپارچکی ايران و از سوی ديگر واکنشی بود در برابر تحريکات پان ترکيستی در قفقاز. به نظر بسياری از مهاجران ايرانی يکی از اهداف آن تحريکات زير سوال بردن تماميت ارضی ايران بود.
براساس پژوهش های پرفسور تورج اتابکی تحريکات پان ترکيستی در باکو بطور اخص از سال 1908 ميلادی شکل گرفت. در اين سال ترک های جوان دراستانبول به قدرت رسيدند و گرايشات ترک گرايانه را در دل امپراطوری عثمانی جانشين انديشه ای غالب اتحاد اسلام کرديد.
دولت عثمانی که به سود آلمان و بر ضد انگليس وارد جنگ جهانی اول شده بود، در ظاهر امر با استفاده از حربه ای پان اسلاميزم و صدور" فتوا "تلاش می کرد که مسلمان های هند، ايران، افغانستان، قفقاز و آسيای ميانه را بر ضد انگليس و روسيه بشوراند، اما هدف نهايی عثمانی ها چيرگی بر حوزه نفتی باکو و همچنين قسمت های شمالی ايران جهت راه يابی به آسيای ميانه و افغانستان بود، . . .3
در سال 1911 در شهر باکو حزب مساوات تاسيس گرديد.4 تاسيس حزب مساوات که مورد حمايت ترکان عثمانی بود، باعث تمرکز فعاليت ناسيوناليست های قفقاز گرديد . . . و واژه " ملت " جانشين " امت " و " پان تورکيسم " جايگزين " پان اسلاميزم " گرديد. در سال 1917 حزب مساوات با حزب فدراليست های ترک متحد شدند که هدف شان متحد کردن ترک زبانان در سايه قدرت دولت ترکيه بود. در اين راستا آن ها در 28 مه 1918 دولتی را تشکيل دادند و آن را در سايه حمايت لشکريان ترک در باکو مستقر گردند و حکومت " مساواتی ها "تا 28 اوريل سال 1920 ادامه يافت.5
بايد خاطر نشان ساخت که در اوخر دهه دوم قرن بيستم در " باکو و حومه ای آن دست کم پنجاه هزار " 6 مهاجر ايرانی که اکثراً آذربايجانی های ايرانی يا ترک زبان های شمال ايران بودند، زندگی ميگردند. احزاب و گروه های سياسی مختلف در بين آن ها اعم از دموکرات ها، پان اسلاميست ها و پان ترکيست ها، . . . فعاليت داشتند.
درچنين اوضاع و احوال تحريکات پان ترکيستی وطرح مساله " استقلال آذربايجان " ايران نگرانی ها و واکنش های را در بين مهاجران ايرانی مقيم قفقازبوجود آوردو قبل از همه شاخه باکو حزب دموکرات ايران بر ضد تحريکات " مساواتی ها " که آن را توطئه پان ترکيستی برای خدشه دار ساختن تماميت ارضی و حاکميت ايران می دانستند، واکنش نشان داد ودر اين راستا روزنامه دو زبانه " آذربايجان جزولاينفک ايران " را در باکو نشر کردند.
در اين رابطه ف. علی قلی زاده، از ايرانيان عشق آباد و مديرمسئول روزنامه ای " آذربايجان جزو لاينفک ايران " در شماره دوم روزنامه مورخ 3 جمادی الاول 1336 هجری قمری مطابق 2 فوريه 1918 ميلادی طی مقاله بلند از جمله می نويسد : " . . . چنان که روشن است قسمت های از قفقاز از آذربايجان جدا گرديده، فرقه نيرومندی از مسلمانان قفقاز ايجادشده و آرزوی « مختاريت آذربايجان » را دارند . . . اين مختاريت . . . موجب سروصدا های گرديده که گويا در تبريز حزبی بوجود آمده که هدف اصلی اش جدا ساختن آذربايجان از ايران و تشکيل ديرکتور جداگانه به قصد اداره جداگانه آن جا و الخ . . . "
روزنامه در رد اين سرو صد ها ابتدا " مکتوب نمره 77 19 قوس 1336 " ( 9 ژانويه 1918 ميلادی ) " کميته ايالتی آذربايجان فرقه دموکرت ايران" را در رابطه با همين مساله در ادامه سرمقاله در همان شماره نشرمی کند که در آن آمده است : " . . . که فرقه در کنفرانس ايالتی خود با آواز رسا اعلام کرد که « آذربايجان جزولاينفک ايران است، آذربايجان عضو مهم خانواده ايران خواهد بود . . .
البته غايه آذربايجانی ها اعمارايرانی است آزاد، مستقل، متحد و مقتتدر . . . تا دنيا دنياست پرچم شير و خورشيد نشان در آذربايجان در اهتزاز است . . . »
سرمقاله در پايان بار دگر تاکيد می کند که " آذربايجان روح ايران است، همان طوريکه بدن بدون روح نمی تواند زنده بماند، روح بدون بدن نيز کاری را پيش برده نمی تواند. . . .
آذربايجانی ملت . . .مهمان نواز است ليکن وقتی. . . هرکسی بخواهد آن ها را از ايران جدا کند، به دشمنی جدی در مقابل او تبديل می گردند و او را از کرده اش پيشمان می کنند. . . . "
مرام نشراتی روزنامه " آذربايجان جزولاينفک ايران " در نخستين شماره آندر طی سرمقاله از جانب " هئيت تحرير" زير عنوان " مسلکمز! " ( مسلک ما ) نشر گرديده است، که برغم انکه از نشر آن 85 سال می گذرد، بنابرتازگی برخی از مطالب آن، فراز های از آن را بر می شماريم :
سرمقاله در آغاز تصوير از اوضاع سياسی جهان ارائه می دهد و از جمله می نويسد که :
" اوضاع، با گذشت زمان وخامت بيشتر کسب می نمايد. چرخ هستی، برپايه اصول دهشتناک ميگردد. سراسر دنيا را لهيب انقلاب ها و شورش ها فرا گرفته است. بشريت در جنگ فلاکت بار می سوزد و نابود می شود. کره زمين به چنان ميدانی از آشوب و هرج ومرج بدل شده که تاريخ مانندی آن را به ياد ندارد. انسان ها بی رحمانه همديگر را می درند و صاحبان قدرت ضعيفان را سلاخ دار از بين می برند.
در چنين شرايطی فروپاشی نظام جهانی، سربرآوردن نشريه " آذربايجان " در عرصه مطبوعات اين پرسش را پيش می کشد که اين نشريه از چه راه می خواهد خدمت گذار جهان اسلام و بويژه ملت مظلوم ايران باشد؟
پيش از همه بايد اين را دريافت که شرايط فوق الذکر از آن رو انقلاب سياسی ملل ضعيف را به باتلاق جهنم گونه تباهی و اضمحلال می کشانند، چونکه ملل متکبر و جبار بی اعتناء به شعار بی طرفی اين ملل در جنگ عالمسوز، خود سرانه سرزمين آنان را به جولانگاه جنگ افروزی خويش بدل نموده و اهالی آن هارا لگد کوب خود می کنند
در وهله بعد بايد دريافت که آنان برای بيشبرد اهداف توسعه طلبانه شان چهره حمايت از ملل ضعيف را به خود می گيرند، خود بيش از هرکس همين ملل را زير پا له می کنند و سرزمين و کشور آنان را به مستملکات وسيع خويش ملحق می سازند . . .
پس چه بايد کرد؟ به نظر ما تنها راه آنست که ضعيفان بکوشند تا اقتدار کسب کنند. چاره کار در آنست که آنان با تجهيز خود به الزامات دفاع، در برابر قدرت، قدرت نشان دهند. . . . خلاصه کلام آنکه در جهان هستی هر موجود زنده نيازمند کسب قدرت معنوی است. . .
اما يک ملت چگونه و از چه طريق می تواند قدرت معنوی کسب کند؟ واضح است که همگان در برابر اين پرسش تنها يک پاسخ را آواز می دهند: اتحاد واقعی و وفاق پايدار.
هر ملتی از راه اتحاد و اتفاق قادر است حقوق و آزادی های خود را به دست آورد و قدرت معنوی کسب کند، . . . جزء، اين راه ديگری وجود ندارد.
. . . نشريه " آذربايجان " بمثابه نخستين نشريه ايرانيان مقيم قفقاز، نشريه ايست سياسی، اجتماعی، اقتصادی و ادبی که هدف عمده و اساسی آن دعوت جهان اسلام به اتحاد و اتفاق به طور کلی و هدايت ملت مظلوم ايران به اتحاد و اتفاق جهت رسيدن به يک زندگی متجدد و مدنی به طور خاص است . . . .
. . .ما مطابق اصول دموکراسی، در راه کسب حقوق کارگران و زحمتکشان بر پايه عدالت عليه طبقات ممتاز مبارزه خواهيم کرد. اولين هدف و آرمان نشريه ما ارتقا کارگران و کسبه ايران به سطح زندگی مقتضی دوران کنونی و نيز گسترش دانش و معارف در ميان آن ها است. ما به هيچ وجه در پی فقير کردن ثروت مندان و ضعيف نمودن قدرت مندان نيستم، بلکه برعکس از طريق اتخاذ تدابير و گشودن راه های اقتصادی، سياسی و اجتماعی به دنبال رفاه تهی دستان واقتدار ضعف ها هستيم. نهايت آمال ما، صعود فرودستان به موقعيت مقامات عالی است.
" آذربايجان " ارگان فرقه دموکرات ايران است و برای آشنا ساختن همه ای هموطنان به اصول دموکراسی و جلب افکار عمومی برای دموکراسی مبارزه می کنند.
. . . روشنگری در ميان طبقات فرودست جهت به دست آوردن حقوق خويش، در نشريه " آذربايجان " بازتاب نيرومندی خواهد داشت. در جريان آخرين اخبار سياسی جهان قرار گرفتن کسبه فقير و آشنايی آن ها به مناسبات دولت ها و ملت ها در سطح دنيا، به مقياس ساده و ژرف، در زمره وظايف " آذربايجان " است.
نشريه ما با درج داستان ها و گزارش های هنری، ادبی و تاريخی به خوانندگان محترم خود روح تازه ای خواهد بخشيد. اما بديهی است که خدمات فعلاً عرصه شده نشريه ما تنها با ميزان استقبالی که افکار عمومی از آن به عمل خواهند کرد، به محک خواهد خورد.
به هرحال به عرض خوانندگان می رسانيم که در چنين اوضاع و زمانه ای وخامت بار، ما موفق شده ايم که نخستين نشريه مدافع حقوق و اختيارات کسبه فقير ايران را که به نظر ما يگانه نشانه هر ملت زنده همانا وجود زبان سخن گويی آن است، انتشار دهيم، اما دوام اين نشريه بسته به همت و حمايت خود ملت است و از اين رو ما از شما ياری و معاونت می طلبيم. . . ."

روزنامه در نخستين شماره خويش زير عنوان " روزنامه و اهميت آن " بعد از تذکرات در باره نقش و اهميت روزنامه در امر تشکل فکری و رشد جامعه سخن گفته واز جمله می نويسد: " . . . مملکت را ناچار دو دشمن بزرگ دايماً در جلو است يکی دشمن خارجی . . . دوم دشمن داخلی است که به اسم وزارت و حکومت و سائر شئونات که زمامدار ملت اند اشخاص مذکور پيوسته بر تضييع حقوق فقرا و رنجبران همت ميگمارند و عزت خود شان را در ذلت ايشان می پندارند در اين صورت اگر در مملکت روزنامه نشر شود افعال و اعمال خائنين در روزنامه ثبت و از اين راه در پيشگاه ملت حضرات مقصر ميشوند و بکيفر اعمال ميرسند. بدبختانه در مملکت ما گرچه ندرتا اشخاص با اطلاع و بصير چون فاضل يگانه شيخ جمال الدين افغانی که عروة الوثقی را نشر و ميرزاعليمحمد خان که روزنامه ثريا و پرورش را بموقع انتشار گذاشت. مغرضين و مستبدين سلطان وقت را اغفال نموده و روزنامه نگارانرا تبعيد و توقيف و حتی بعضی را به ديار عدم فرستادند و ما را به اين روز سياه نشاندند! . . .
. . . همين قدر ميتوان گفت که روزنامه يگانه حارث دولت و ملت است، روزنامه مربی امم است، روزنامه تذکيه اخلاق بنی آدم است، . . .
بالاجمال تر قيات متحيرالعقول فرنگستان تمام از نتايج روزنامه است و بس . . . اجمالاً هموطنان محترم را مخاطب داشته ميگويم که: مطالعه روزنامه را از فرايض محسوب داريد بخصوص روزنامه « آذربايجان» را. "
اما چرا اينکه روزنامه " مسلک دموقرات را قبول نموده؟ و چرا به جای ترم دموقرات کلماتی از قبيل " برابری " ويا " برادری " را نتخاب نکرده است؟ گردانندگان روزنامه در شماره های دوم وچهارم روزنامه ( 2 و 9 فوريه 1918 ميلادی ) زير عنوان " ملاحظات " پاسخ می دهند.
روزنامه در وهله اول بر امرضرورت اتحاد تاکيد می ورزد وروی دست اندازی های دشمنان ملت در برهم زدن اتحاد و ايجاد نفاق انکشت می گذارد و ازجمله می نويسد : " . . . يک ملتی را بر عليه ملتی ديگر و يا يک طايفه بر عليه طايفه ديگر بر می انگيختند. . .در اين ميانه طبقه فقرا و رنجبر بمراتب بيشتر آلت بازيجه آنها ميشدند . . . " در رابطه به امر اتحاد و وحدت " طبقه فقرا و رنجبر " از ظهور فرقه ها و مسلک های مختلف سخن می گويد، از جمله " . . . فرقه موسوم به سوسيال دموقرات، فرقه سوسيال رولوسينرها و حزبی ( بلشويک ) و احزاب ديگر ( قاديت )، ( منشويک ) و غيرهو من جمله فرقه موسوم به دموقرات که اين فرقه مقدسه مسلکا و مسعود ترين فرق است. ما هم اين مسلک مستقيم را پيش خويش گرفته و در آن راه مشی خواهيم کرد و هرگاه يکی از ماسئوال کند که چرا اين مسلک را قبول نموديد و چرا اسم دموقرات را تغيير داده و اسم ديگری موسومش نگرديد که فرضاً لفظ ايرانی و يا غير از اين مثلاً ( برابری ) يا ( براداری ) يا غيره جواب سئوال اول اين است چون ما ايرانی هستيم و مسلمان همين مسلک دنيا مناسبت تر از مسلک های ديگر است بحال ما به دليل چند از جمله اين دلايل يکی آنست که اين مسلک منافت با شرع مقدس ندارد وديگر انکه چون مملکت ايران زياده از بيست و پنج سال است در فشار قحط و غلاء و دوازده سال است که در آتش انقلاب و سه سال و نيم در زير سم ستور همسايگان مدعيان همديگر واقع شده ما نمی خواهيم انقلاب جديدی در کشور ما رخ بنمايد ما نمی خواهيم که وطن مقدس مان زياده بر اين گرفتار فقر و فلاکت باشد، ما نمی خواهيم خاک پاک ايران دو باره آغشته بخون ايرانيان باشد ما می خواهيم که مملکت ما کم کم در تحت بيرق شاهنشاه مشروطه و به زمامداری وزارای صالح ايران پرست و نظارت مجلس شورای ملی دو باره خرم وآباد و رشک گلستان گردد. . .
اما چرا اسم دموقرات را تغير نداديم جواب اين مساله خيلی واضح و اشکار است لفظ "دموقرات " که از ايجادات زمان حاضر است مثل تلگراف که در همه جای دنيا تلگراف می گويند . . . " نويسنده مثال های از اين دست ارايه می کند که امروز در سراسر جهان اين واژاه ها را با همان شکل پذيرفته اند و از آن مفهوم معين استنباط می گردد. ادامه می دهد که " دموقرات يعنی . . . عدالت، مساوات، رفع ظلم ظالم از مظلوم . . . در تمام کره زمين لفظ دموقرات و معنی او چنان شهرت يافته . . . اگر احياناً ما آن را تغير داده . . . آنوقت برای ما اشکالات چند تراشيده ميشد . . . " ونويسنده با تفصيل از اين اشکالات سخن ميگويد.

روزنامه " آذربايجان جزو لاينفک ايران " بسياری از مشخصات و اصول شناخته شده روزنامه نگاری را مراعات می کند.
قطع : قطع روزنامه 37x47 است و از شماره اول تا شماره اخير به همين قطع در مطبعه " نوروز " در شهر باکو چاپ گرديده است.
صفحه : روزنامه در چهار صفحه نشر می گرديد و هر صفحه دارای پنج ستون می باشد و ميان ستون ها خط کشيده می شد.
خط و عنوان : خط روزنامه خط چاپی و خوانا بوده، خط عنوان ها درشت تر از متن است.
سرلوحه : سرلوحه روزنامه نام " آذربايجان " که در وسط پيشانی روزنامه به خط نستعليق خطاطی شده و در حرف " ن " آذربايجان جمله " جزولاينقک ايران " حک شده است و در زير آن نام روزنامه به حروف روسی و لاتين به خط چاپی درشت نيز نوشته شده است. سر لوحه روزنامه 5/1 حصه ای صفحه اول آن را در بر می گيرد.
روز و تاريخ : در زير سرلوحه هر شماره روزنامه بطرف راست آن نمره و تاريخ انتشار ( روز، ماه و سال به هجری قمری ) و بطرف چپ آن عين مشخصات به زبان روسی با تاريخ ميلادی نوشته شده است.
ادرس و بها : آدرس روزنامه در حاشيه چپ فوقانی روزنامه به زبان ترکی و روسی نوشته شده است.
در حاشيه فوقانی چپ سرلوحه بهای ابونمنت روزنامه به شرح زير درج شده بود.
" در روسيه: شش ماه - 12 منات، سه ماه - 7 منات
ممالک اجنبی : شش ماه - 15 منات، سه ماه - 9 منات
تک نسخه - 25 کبيگ ، در ايران 5 شاهی
قيمت نشر اعلانات در صفحه اول هر سطر يک منات و 30 کپيگ و در صفحه اخير 80 کپيگ "
مطالب بالا نشان می دهد که روزنامه مشترکين در کشور های ديگر نيز داشته است و جالب اينکه روسيه زير عنوان ممالک اجنبی رديف نشده است. اما اينکه چرا روزنامه از اشتراک سالانه تذکر نداده است، هئيت تحريريه روزنامه در نخستين شماره اين مساله را چنين توضيح می کند: " به دليل ثابت نبودن قيمت کاغذ و ديگر وسايل چاپ بهای ابونمان برای شش ما و سه ماه. . . تعيين گرديده است. "
خبربه حيث يک عنصر ضروری و لازمی جايگاهی مهمی در روزنامه دارد. اخبار طبقه بندی شده و زير کليشه اخبار باکو، اوضاع داخلی، اوضاع ايران، اوضاع قفقاز و روسيه نشر شده است. گزارش های هم از " مخبر خصوصی " چاپ گرديده است.
نامه های خوانندگان زير کليشه " مکتوب به اداره " نشر گرديده است. در صورتيکه نويسنده نام و آدرس خود را نه نوشته است، روزنامه از نشر آن معذرت خواسته است.
در صفحات روزنامه ترجمه های از نشريه " تجدد " ارگان کميته ايالتی آذربايجان حزب دموکرات ايران به چشم می خورد که نمايندگی از رابطه ای نزديک آن ها می کند.
در صفحه اول همه شماره های روزنامه رباعی ها از " بهار و يا حسن ضياء " به زبان فارسی اقبال نشر يافته است.
در حاشيه فوقانی راست سرلوحه هر شماره روزنامه به زبان ترکی چنين نوشته شده بود: " مقالاتی منطبق به اهداف نشريه به زبان فارسی و ترکی پذيرفته می شود و هئيت تحريريه حق ويراستار را دارد. مقالاتی چاب نشده قابل برگشت نيست. نوشته های بدون امضاء و نامه های بدون آدرس پذيرفته نمی شود. . . . "
در زير سرلوحه همه شماره های روزنامه " آذربايجان جز ولاينفک ايران " در کادر متن زيرين با حروف درشت آمده است :
" اين نشريه که از طرف ايرانيان برای نخستين بار انتشار می يابد بر مبنای اهداف اسلاميت و دموکراسی تدوام می يابد. تنها آرمان و هدف نشريه بطور عام برای جهان اسلام و بطور خاص برای ملت نجيب ايران در جهت دعوت به برقراری حبل المتين اتحاد است و در پرتو اين اتحاد هدف دفاع از حقوق سياسی است. اينکه نشريه " آذربايجان " در آينده به چه ميزان به ملت خود خدمت خواهد کرد امريست که افکار عمومی قضاوت خواهد کرد. در اين نشريه نويسندگان توانا مقيم باکو وايران شرکت خواهند کرد. . . "
به طور کل همه شماره های روزنامه دارای سرمقاله می باشند که سرمقاله های شماره های 2، 3، 5، 9 و11 بالترتيب زير عناوين " آذربايجان "، " اوضاع فلاکت بار؛ " ، " روزهای سياه ما " ، " مژده است و يا مصبيت " ، " تا به کی؟ " و هم چنان سرمقاله " انگليس و ايران " در شماره های 6، 8 و10 به امضای مدير مسئول روزنامه و سر مقاله های شماره های 4، 12 و 13 به ترتيب با عناوين " بلای مبرم و يا لکه بر تاريخ "، " نوروز سياه " و " مساله رژی در ايران و اوضاع امروزين ما " به امضا حسن محسن زاده و در شماره 7 بيانيه " کميته باکو فرقه دموکرات ايران " زير عنوان " ميهن در خطر است " نشر شده است.
در سرمقاله ها و مقالات که عمدتا از جانب کادر های برجسته دموکرات های ايران مقيم باکو نوشته می شد، بررسی مسايل مهم سياسی همراه با ديدگاه های آن ها بازتاب يافته است که در امر شناخت کارنامه و زمانه دموکرات های ايران با اهميت است.
حسن محسن زاده، ع. عبدالله زاده، ع. جليل زاده سلماسی، مير جعفر( خلخالی ) سيد جواد زاده، غلام حسين تقی زاده، حسن ضيا، ر. عباس زاده مراغة، تقی آقازاده، رحيم زاده عاصی، عبدالرحيم يوسف زاده قرباغی، ميرزا علی آخوند زاده، سيد ش. غلام حسين زاده، غ. تبريزی، حسن صادقی، يوسف حاجی زاده و برخی نام های مستعار ف.ی.، ع. ف. . . . از زمره نويسندگان روزنامه " آذربايجان جزو لاينفک ايران " اند.
مدير روزنامه " آذربايجان جزو لاينفک ايران " ف. عليقلی زاده از ايرانيان عشق آباد می باشد.
از لابلای صفحات روزنامه " آذربايجان جزو لاينفک ايران " بروشنی معلوم می گردد که روزنامه ناشر افکار شاخه تندرو حزب دموکرات ايران يعنی شاخه باکو می باشد.
اما به طور کل در صفحات روزنامه aنشر اشعار اندک است، به امر بهره گيری از طنز، مناظره و کاريکاتور توجه نشده است. نوشته ای در باره نقش و مقام زن و جوانان در صفحات روزنامه به چشم نه می خورد. جای عکس و داستان خالی است.
نثر فارسی روزنامه، آميزه ای از فارسی کهن و فارسی متعارف درايران بوده و متاثر ازحضور واژاه های عربی، ترکی و روسی می باشد و مسلماً اکثر واژه های عربی را مدرسه های ايران و باکو به کار می بردند و قشر روزنامه خوان عمدتاً آموزش مدرسه ای داشتند و واژه های ترکی از معاشرت فارسی زبانان و ترکی زبانان در باکو حکايت می کند واژه های روسی را در آن زمان دستگاه ديوانی امپراطوری روس و موسسات صنعتی در قفقاز استفاده می گردند. از اين رو روزنامه ناگزير به کار برد همه ای اين واژه ها بوده است. اما نفوذ واژاه های عربی تا آن جا است که روزنامه حتی برخی از واژه های انگليسی و روسی را به تقليد از واژه های عربی می نويسد.

" آذربايجان جزو لاينفک ايران " در فضای دشوار و پرالتهاب فعاليت می نمود. در حاليکه زمزمه های ترقی خواهانه، آزادی خواهانه و ايران دوستانه ای آن به تدريج راه خود را در ميان گروه های روشنفکری و مهاجران ايرانی مقيم قفقاز باز می کرد و برغم اينکه برای تداوم نشر آن تدارکات لازم ديده شده بود و چاپخانه ای به نام " نوروز" به همين منظور تاسيس شده بود، اما با پيش آمدن حوداث مارس 1918 ميلادی در باکو بعد از انتشار شماره 13 به روز جمعه 16 جمادی الاخر 1336 هجری قمری ( 16 مارس 1918 ميلادی ) ازانتشار باز ماند و کميته باکوی حزب دموکرات ايران نيز هم زمان در کوران کشمکش های خونين باکو از هم پاشيد.
همين 13 شماره روزنامه " آذربايجان جزو لاينفک ايران " در واقعيت امر سند با ارزشی سياسی - اجتماعی است که درونمايه آن عمدتا بر محورتجددطلبی و ميهن پرستی قرار دارد و يکی از ويژه گی آن تاکيد بر اين امر است که " . . . که آذربايجان از تاريخ مشترکی با ديگر قسمت های ايران بر خوردار است و بخشی از قلمرو ايران محسوب ميشود.
. . . و در يک جامعه چند قومی مانند ايران که در آن فارسی زبان ها گروه قومی و صاحب عنوان را تشکيل می دهند، يک اقليت آذربايجانی که در خارج از ايران ولی در حوزه قلمرو زبانی اش ميزيست، بيش از انکه به ناسيوناليسم قومی خودش بپردازد، به ايجاد يک احساس ميهن پرستی ـ دولتمدارانه و ناسيوناليسم قلمرويی ميدان ميدهد. "7 و بدين ترتيب در امر بيداری ملی، سياسی و فرهنگی و تقويه روحيه خودشناسی و ميهن پرستانه ايرانيان مقيم قفقاز خدمت ارزنده انجام داده است.
نويسندگان روزنامه با نوشتن مقاله های عمدتاً سياسی در صفحات روزنامه مهم ترين مسايل اجتماعی و سياسی را مطرح می کردند و مهاجران را به هوشياری و اگاهی فرا می خواندند و سعی برآن داشتند که دريچه ای تازه ای بروی آنها به جهان نو بگشايند وآن ها را با تمدن جهانی آشنا سازند و برای علاج درد ها جامعه راه علاج بيابند.
روزنامه " آذربايجان جزو لاينفک ايران " اولين تجربه روزنامه نگاری ايرانيان مقيم قفقاز بزبان ترکی و فارسی بود، در حاليکه زبان روزنامه تند است اما عفت کلام، عزت قلم را نگهداشته و از بکار برد کلمات مستهجن اجتناب کرده است.
از تعطيل روزنامه " آذربايجان جزو لاينفک ايران " نزديک به نه دهه می گذرد اما شگفتا که هنوز بسيازی از برداشت های سياسی و مسايلی که به روی صفحات روزنامه مطرح شده بود، مطرح است.

مجموعه کامل روزنامه " آذربايجان جزو لاينفک ايران " دربايکانی پژوهشکده بين المللی تاريخ اجتماعی موجود است.

ن. کاويانی
--------------------------------------------------------------------------------

پای نويس ها :

1. رو زنامه " آذربايجان جزو لاينفک ايران " شماره اول، 28 ژانويه 1918
2. فريدون آدميت، فکر دموکراسی در مشروطيت ايران، تهران، نشريه پيام، 1354 ص. 136 و 137
3. تورج اتابکی، آذربايجان و ناسيونالسيم ايرانی، مجله گفتگو، شماره 33 ، ص. 20
4. انسکلوپيديای بزرگ شوروی، جلد 1، مسکو، 1970، روسی، ص. 735
5. عنايت رضا، از اران تا " آذربايجان "، مجله گفتگو، شماره 33 ، ص. 10
6. رحيم رئيس نيا، آخرين سنگر آزادی، تهران، 1378، ص. 18
7. تورج اتابکی، آذربايجان و ناسيونالسيم ايرانی، مجله گفتگو، شماره 33 ، ص. 26

Tuesday, April 11, 2006




مشيرالدوله: اصل « لامرکزيت » در ايران مفهومی جز تجزيه کشور ندارد

دقت: اين نوشته از ديدگاه قوميت گرائي افراطي فارسي و موضعي ترك ستيزانه و ضدآذربايجاني نوشته شده استּ

شورش ديگری که در دوران پادشاهی احمدشاه در ايران رخ داد شورش شيخ محمدخيابانی است. همانگونه که سردارسپه در سفرنامه خوزستان به شرح ماجرای خزعل و چگونگی سرکوب او پرداخته، مخبرالسلطنه نيز که آن آشوب را پايان داد، در «خاطرات و خطرات» خود به شرح رويدادهای آذربايجان در دوره سرکشی و آشوب شيخ محمدخيابانی همت گماشته است و امکان داده است تا امروز بدور از تاريخ‌‌نويسی کاسبان، شرح روشنی از آن روزها پيش رويمان داشته باشيم. همانطور که بالاتر خوانديم در جريان وقايع خوزستان و گيلان صحبت تنها از دُم خروس وطن‌فروشی نبود. اميرخزعل و رفيق خالوقربان خروس وطن‌فروشی را روی سرشان گذاشته بودند و سر فخر بر آستان حمايت روس و انگليس می‌ساييدند. يکی حمايل « شواليه امپراتوری هند » را بر شانه آويخته بود و ديگری دولت سوسياليستی تشکيل داده زمام امور را به «نوکراُف»‌‌های بادکوبه‌ای سپرده بود. برعکس در قضيه خيابانی، شيخ‌محمد خروسِ عقايدش را در توبره انداخته و سر توبره را گره زده و بر دوش نهاده بود و بال و پری از او ديده نمی شد. از خروس تنها صدايش به گوش می‌رسيد. اما، در خانه اگر کس است، که هست و فراوان هم هست، گرمای تنفس خروس نيز برای درک حضورش کافی است. خيابانی يا فاقد شجاعت لازم برای ابراز مکنونات و برنامه کارش بود و درنتيجه بيانش صراحت نداشت. يا آنکه شجاعت داشت ولی پنهانکاری می‌کرد. که اين دومی خطرناکتر از هر فاجعه‌ای است. زيرا مرز اميال و آرزوهای ناسالم و مضر به حال کشور و ملت می‌توانند آنچنان گسترده و فرارونده باشند که حتا غريزه حس و پيش‌بينی خطر قادر به تشخيصشان نباشد. همانگونه که نيروهای چپ ايرانی نتوانستند دريابند که افتخار پيروی از خط امام، دستکم چه هزينه بالايی برای زندگی خود آنان خواهد داشت. و يا مردم آلمان نتوانستند دريابند که برنامه‌های آدلف هيتلر رهبر حزب نازی آلمان به چه فاجعه‌ای در آلمان و اروپا منتهی خواهد شد. حال وقتی ملت‌ها در رابطه با رهبرانی که پيش از رسيدن به قدرت افشای قصد و منظور می‌کنند ( هم هيتلر نبرد من را منتشر کرده بود، هم خمينی حکومت اسلامی را ) دچار چنين توهمات و خطاهای مرگباری می‌شوند، در رابطه با کسانی چون خيابانی که حتا از بيان خواسته‌هايشان سر باز می‌زنند چه بايد گفت و يا در انتظار چه جنايت‌ها که نبايد بود؟

روشن است که برای بررسی شورش شيخ محمدخيابانی، تنها اتکا به نوشته‌های مخبرالسلطنه نمی‌تواند حاصل کاملی بدست دهد. پس دست نياز به سوی مورخ و پژوهشگر نامدار سيداحمد کسروی تبريزی دراز می‌کنيم و از آنچه او شخصا ديده و تجربه کرده است، بهره بسيار می‌گيريم. آشنايی کسروی با خيابانی به سال1285 هجری خورشيدی ـ 1906 ميلادی می‌رسد که کسرویِ 16 ساله طلبه مدرسه طالبيه تبريز و خيابانیِ در حدود سی ساله مدرس همان جا بود. کسروی درباره آن روزها می‌نويسد « از روش و رفتار او (خيابانی) در آن روزها که نگارنده خوب در ياد دارم، آشکار بود که از عالم مشروطه‌خواهی و اصلاح مملکت بسی دور بوده و بالاتر از اين آرزويی نداشت که يکی از پيشوايان شناخته و بنام تبزيز گردد و مريدان انبوه گردآورد.» برای رسيدن به همين آرزو چندی بعد خيابانی تدريس را رها می‌کند و مدتی پيشنماز مسجدی می‌شود و پس از پيروزی مشروطه‌خواهان به نمايندگی مردم تبريز به مجلس شورای ملی دوره دوم راه می‌يابد. با اشغال تبريز توسط قوای روس، خيابانی به قفقاز می‌رود و در بازگشت باز به پيشنمازی می‌پردازد و سر انجام روی به کسب می‌آورد و در بازار تجارت می‌کند. دکان او که مردی سياسی بوده و زمانی هم نماينده مردم در مجلس، نمی‌توانسته تنها جای خريد و فروش کالا باشد. و در واقع خيابانی آن دکان را چون باشگاهی حزبی به محلی برای بحث و گفتگو تبديل می‌کند. کسروی می‌ نويسد « روز به روز نفوذ او (خيابانی) بيشتر می‌گرديد، و بلکه گروهی را فدوی و مريد خود گردانيده بود که او را به پيشوايی خود برگزيده، و از فرمان و سخن او سرپيچی نداشتند.»

از آنجا که خيابانی و کسروی هردو عضو کميته ايالتی حزب دمکرات بودند و تماس و ارتباط حزبی نيز داشتند، آنچه کسروی می‌گويد تنها برپايه شنيده‌ها نيست بلکه بخش بزرگی از آن تجربه شخصی اوست و می‌توان آنرا تاريخ خالص و سره ناميد. تکه‌هايی از رفتار حزبی خيابانی را از زبان کسروی بشنويم:

« خيابانی پس از آنکه برخنگ آرزو سوارگرديده و پيروزمندی خود را در انتخاب ( انتخابات مجلس چهارم) باور کرده بود به يکباره رفتار و روش خود را ديگرگونه گردانيده و درشتخويی آغازيده بود. مثلا پرسيده می‌شد که چرا پاره‌ای از کارها را به نام کميته ( کميته ايالتی حزب دمکرات در آذربايجان) کرده و مُهر کميته را بکار می‌بريد، با آنکه بيش از يک سال است که کميته دوره رسميت خود را به پايان رسانده است. پاسخ می‌داد که تا کميته تازه انتخاب نشود کميته پيشين در رسميت خود پايدار است. می‌گفتند پس بايد کوشيد که کميته تازه انتخاب گردد، می‌گفت اکنون صلاح نيست. و اگر می‌گفتند که چه‌سان و برای چه صلاح نيست، به يکباره خشم آغازيده و می‌گفتی که شما خاين هستيد و مرتجعان شما را آلت دست خود گردانيده‌اند.»

« يک روز نويسنده (احمدکسروی تبريزی) در حياط نشريه تجدد با او (شيخ محمد خيابانی) بودم...گفتم يک ايرادی که به شما می‌گيرند، و من نيز آن را بد می‌شمارم، آن است که مردانی را که از آغاز جنبش مشروطه در اين راه کوشيده‌اند شما دور می‌رانيد، و به جای آن کسانِ بدنام و دشمنانِ ديروزی آزادی را می‌آوريد. گفت آن کسانی را که شما می‌گوييد می‌آ‌يند و در برابر آدمی ايستاده باورِ خود را پيش می‌کشند، ليکن اين کسان هرچه ما بگوييم بی‌چون و چرا پيروی می‌نمايند.»

« خيابانی رويهمرفته می‌خواست چيرگی کند و فرمان راند. اين باور او بود که بايد مردم را زيردست گردانيد و به سود خود به کار انداخت... بارها در گفته‌های خود چنين می‌گفت: افراد حزب بايد مطيع محض باشند. گاهی مثل زده می‌گفت : فرد حزب چون خانه شاگرد است که همينکه خود را شناخت بايد او را بيرون کرد.»

ايرادها تنها به خيابانی نبود، به اطرافيان و محارم راز خيابانی منجمله ميرزاتقی خان رفعت نيز بود. او در دوره اشغال آذربايجان در جنگ جهانی اول توسط ارتش عثمانی به پابوسی قوای اشغالگر رفته و روزنامه‌ای بنام «آذربايجان» به زبان ترکی اسلامبولی در تاييد سياست‌ها و خيالات ارتش عثمانی منتشر کرده بود. رفعت کار خيانت را تا بدانجا پيش برده بود که در وصف خليل پاشا فرمانده قوای عثمانی در ايران مديحه‌سرايی نموده و او را روشنی بخشنده و استقلال‌دهنده ناميده بود. پس از خروج آن ارتش، اعضای کميته حزب دمکرات، ميرزاتقی رفعت را به جرم خيانت از حزب بيرون نمودند. اما زمانی بعد، خيابانی مسوليت روزنامه تجدد ارگان حزب را به رفعت سپرده و در پاسخ اعتراض ديگر اعضای حزب پاسخ داده بود که من او را دوست دارم.

مورخين همروزگار نيز نظر کسروی را تاييد نموده‌اند. محمدعلی همايون کاتوزيان درباره رفتار درون حزبی خيابانی می‌نويسد « يکدنده و خودرای و مغرور بود، و در کارهای حزبی و سازمانی اصول و موازين نظامنامه‌ای را رعايت نمی‌کرد و مشورت با ديگر دست اندرکاران و همکاران را لازم نمی‌دانست. و اين نيز دليل اصلی بروز اختلاف داخلی درحزب دمکرات، و خلاصه سبب شکست قيام او، و حتا از دست رفتن خود او شد.»

محمد جواد شيخ الاسلامی نيز معتقد است: « خيابانی ذاتا ديکتاتور بود و افکار و عقايد خود را علی‌الاصول بالاتر از آنِِ ديگران می‌شمرد. مردی بود کم‌سواد ، با معلوماتی بسيار سطحی. چيزهايی از داروين، ولتر، منتسکيو خوانده و طوطی‌وار به ذهن سپرده بود بی‌آنکه از مفهوم و مقصد حقيقی آنها آگاه باشد. و اکنون می‌خواست همان محفوظات را در ايران هفتاد سال پيش به اسم تجدد بر توده بيسواد آذربايجانی تحميل کند! هيچ مصيبتی سخت‌تر و زجردهنده‌تر از ديکتاتوری جاهلان ـ مخصوصا جاهلانی که خود رابه غلط دانا تصور می‌کنند ـ وجود ندارد. تبريزي‌هايی که فکر تجزيه‌طلبی وی را رد کردند و حاضر نشدند در راه دفاع از « مدينه فاضله‌اش » خود را به کشتن دهند، کاملا حق داشتند و بر عقل سليم و حسن قضاوتشان بايد آفرينها گفت.»

جدا از مساله اهداف حزب دمکرات و برنامه خيابانی و همدستانش، کسروی به رفتار شورشيان با مردم نيز اشاره داشته می‌نويسد: «فشار خيابانی و اراذل و اوباش پيرامونش به آنجا رسيد که علنا مردم را تهديد می‌کردند. يکی از پيروان خيابانی غزلی در مدح او ساخته و در کنسرت‌ها برای مردم می‌خواندند. بيتی از آن غزل برای نشاندادن فضای ارعابی که خيابانی بوجود آورده بود کافی است:

به هلاکت رسد امروز زنادانی خويش
دست بيعت ندهد هر که خيابانی را

متقابلا مردم هم که از ستم خيابانی به جان آمده بودند خاموش ننشستند و سرودند که :

خوشا زمان سلاطين و دور استبداد
که خلق يکسره از اين روزگار سير شدند

گذشت عمر و نديديم روی آزادی
هزارها زجوانان ز غصه پير شدند

چه گرگها که در اين گله پاسبان گشتند
چه دزدها که در اين کاروان امير شدند

بگو به شيخ حصير و پلاس پاره تو
چه شد مبدل با قالی حرير شدند

برای آغاز اين شورش هيچ دليل سياسی روشن و قاطعی تاکنون ارائه نشده است. يکی از حدس‌ها و در حقيقت شايعه‌ها که برای کسب اعتبار برای آن شورش ساخته و پرداخته شده است، مخالفت خيابانی با قرارداد 1919 ايران و انگليس است. اما اين ادعايی پوچ بيش نيست. کسروی که شاهدی صادق است می‌نويسد: « پيمانی را که وثوق الدوله با انگليسيان بست، و در تهران آن همه ايرادها گرفتند و هايهوی کردند و روزنامه‌ها گفتارها نوشتند، در تبريز دسته خيابانی با خاموشی گذرانيدند، و در روزنامه تجدد کمترين ناخشنودی از چنان پيمانی نموده نشد. چون ايراد را می‌گرفتند خود خيابانی پاسخی نداده، و يارانش چنين می‌گفتند: « شناختن آنکه اين پيمان به سود يا به زيان ماست کار آسانی نيست.» دکتر محمدعلی همايون کاتوزيان که مساله شورش خيابانی را بدقت بررسی کرده در اين باره می‌نويسد: « راستش اين است که هدف‌های عينی و اجتماعی خيابانی و يارانش چندان بارز و روشن نبوده و نيست.» کاتوزيان که به اسناد و گزارش‌های ماژور ادموند افسر سياسی ارتش انگلستان در شمال ايران درآرشيوهای آن دولت نيز دست يافته، می‌افزايد که مطالعه اين اسناد ثابت می‌کند که قيام خيابانی به خاطر قرارداد 1919 نبود، و خيابانی با قرارداد مزبور و با وثوق‌الدوله مبارزه نمی‌کرد، بلکه خواهان تثبيت حکومت خود در آذربايجان بود. به عبارت روشن‌تر کاتوزيان که در سال 1997 رابطه‌ای بين شورش خيابانی و مخالفت با قرارداد 1919 نديده، با تحقيق خود در اسناد نامبرده برگفته‌ی هفت و پنجاه سال پيش کسروی مهر تاييد زده است.

کسروی درباره شورش خيابانی سه پرسش مطرح می‌سازد و در پاسخی که بدانها می‌دهد حقيقت را بر همه آشکار می‌سازد. پرسش نخست و مهمترين پرسش کسروی و اصولا تاريخ اين است که خيابانی چه می‌خواست و مرام او چه بود؟ کسروی می‌نويسد: « مرام خيابانی نيک پيداست. زيرا چه در هنگام قيام و چه پيش از آن وی را خواهش و آرزويی بزرگ‌تر از اين نبود که به نام پيشوای حزبی، يا به نام ديگری جايگاه بس بلندی برای خود داشته باشد و فرمان راند. و در هنگام قيام، چون زمينه‌ی بس سازگاری پيش آمد، وی نيز همت خود را بلندتر گردانيده و می‌کوشيد که رشته اختيار آذربايگان به وی سپرده گردد و دولت ايران برای آن بخش از خاک خود نيمه استقلال يا استقلال داخلی ببخشد. و همراهان نزديک و محرمان خيابانی نيز بر آن آرزو و خواهش بودندی و برای همان عزم با وی پيمان بسته بودند، زيرا هرکدام از ايشان را نيز از آن خوان بخش و رِسَدی بود، و هريکی جايگاه بلندی يافته بودند و سودهايی می‌بردند. چنانچه يکی از ايشان که نخست چيت‌فروش و سپس در جرگه مجاهدان بود، رييس عدليه‌های آذربايگان، و ديگری که بازرگانی بود، پيشکار ماليه، و سيمی که روضه‌خوانی داشت، رييس اوقاف گرديده بودند. ليکن بس آشکار است که خيابانی و همدستانش اين راز با مردم به ميان گذاشته نمی‌توانستندی، و ناچار بودند که آن مرام خود را در جامه ديگری نشان دهند، و مرام ديگری را بهانه و دستاويز گيرند.» کسروی در ادامه مطلب به کوشش‌های چندی که خيابانی و همدستانش کردند تا برای خود مرام و معنا و مفهومی کشف کنند يا بتراشند اشاره کرده می‌نويسد: « گاهی به انديشه‌شان می‌رسيد که به آيين مسيو لنين گرويده و بيرق بلشويکی را بلند نمايند... گاهی نيز چنين می‌انديشيدند که جمهوری طلبی را دستاويز گردانند و يک روز حاجی سيف‌العلما نامی از پيروان خيابانی با گروه انبوهی بيرق سرخ برداشته و در کوچه گرديده و فرياد می‌زدند «زنده‌باد جمهوريت». ليکن در آن هنگام مردم ايران را شور جمهوری‌خواهی در سر نبود و کسی صدا به صدای ايشان نينداخت. و بار ديگر چنين نغمه آغازيدند که قانون اساسی ما ناقص است و بايد آن را تغيير داد. و اين عنوان نيز چندان برجسته و دلربا نبود و جنبش و شوری در مردم پديد نياورد. و اين بود که سپس خيابانی در نطق‌های خود چنين می‌گفتی که هنوز هنگام آن نرسيده که ما مرام خود را آشکار سازيم و آنچه در دل داريم بگوييم. و بدينسان برای مرام اصلی خود نيز عنوان تازه‌ای پيدا کرده بودند که شگفت بود. و آن چنان بود که گويا روزی يکی از ناطقان در نطق خود آذربايگان را «آزاديستان» می‌نامد خيابانی از آن روز قدغن کرد (دستور اکيد داد) که پس از آن همگی مردم بجای آذربايگان «آزاديستان» گفته و بنويسند، و در اين‌باره پافشاری بس افزونی داشت.» مخبرالسلطنه نيز به پنهانکاری خيابانی و اطرافيانش درباره مرام و مسلک و خواسته‌هاشان اشاره کرده می‌نويسد: « در هر موقع گفتند مرامی داريم آسمانی و نگفتنی. جز تجزيه مملکت چه می‌توانست باشد. آنهم با بيزاری اهالی.»

بر آنچه کسروی بدان روشنی نگاشته است چيزی نمی‌توان افزود. و کاش که جای کافی در دست بود تا تمامی آنچه را که کسروی در اين باره نوشته و به دست تاريخ و جويندگان و حقيقت سپرده است، می‌آورديم. کسروی بی‌پروا نشان می‌دهد که سردمداران آنچه که قيام خيابانی خوانده می‌شود در پی چيزی جز ارضای حس جاه‌طلبی و پرکردن توبره‌های خود نبوده‌اند. و برای رسيدن به جاه و مال از دست يازيدن به هيچ عملی کوتاهی نکردند: « خيابانی و نوبری و همدستان ايشان پا از گليم خود بيرون گذاردند و در کارهايی که وظيفه ايشان نبود دخالت کردند. و کار بی‌باکی ايشان به جايی کشيد که کميته آدمکشی برپاکردند ، و به کشتن دشمنان آزادی بس نکرده خونِ بي‌گناهان را نيز ريختند. و خود را پای‌بند نظامنامه حزب ندانسته... در آن روزها ما می‌خواستيم روزنامه برپا کنيم و چنانچه می‌پنداشتيم کميته می‌بايست چهل‌وسه هزار تومان پول داشته باشد. چون تحقيق کرديم، چيزی نداشت. و آنچه بوده يا به ماهانه‌ی آدمکش‌ها خرج شده بود و يا پيشوايان حزبی برداشته بودند. و چنانچه دانستيم هفت‌هزار تومان خيابانی وام ستده بود.»

مساله نحوه انديشه و عمل وثوق‌الدوله که اواخر صدارتش با آغاز شورش خيابانی مصادف گشته بود، جنبه ديگر بررسی تاريخی سيداحمد کسروی يا به عبارت ديگر پرسش دوم اوست. وثوق‌الدوله که سر در آخور انگليسيان فرو برده بود و مساله امضای قرارداد ننگين 1919 با انگليس اعتبار و آبرويی برايش نگذاشته بود طبيعتا در جايگاهی نبود که بتواند قدمی قاطع در راستای حفظ منافع ملی ايرانيان بردارد و لذا در عمل به مترسکی لورفته و مرکوب کلاغان گشته، و نيز چاقوی بی‌تيغه می‌ماند. درحقيقت هم با کناررفتن وثوق‌الدوله و روی کار آمدن مشيرالدوله تاريخ برگی ديگر خورد و صدراعظمِ با شعور و شهامت، با فرستادن مخبرالسلطنه به تبريز گام لازم و درست درجهت برگرداندن آرامش و امنيت به آذربايجان را برداشت. مخبرالسلطنه هم در کمتر از دوهفته توانايی خود را نشان داد و نامی نيک و پرافتخار از خود در تاريخ کشورمان به يادگار گذاشت. در دو مورد شيخ خزعل و ميرزاکوچک خان، اراده و همت رضاخان سردارسپه در پايان بردن آن غائله‌ها سهمی اندازه نگرفتنی داشته است. در جريان سرکوب شيخ محمد خيابانی اما سردار سپه اصولا تاثير و مداخله‌ای نداشته است زيرا شورش خيابانی و سرکوب آن پيش از سوم اسفند 1299 روی داد و رضا خان در آن زمان نقشی در صحنه سياست ايران نداشت.

نقش دولت فخيمه انگلستان را هم البته که کسروی از ديده دور نمی‌دارد و پرسش بعدی را به ديدگاه انگلستان درباره شورش خيابانی و نحوه برخورد آن کشور با شورش در آذربايجان اختصاص می‌دهد: « در روزهای نخست که خيابانی قيام کرد، انگليس‌ها بيمناک و شايد آماده نيز بودند که چنانچه سخنی از بلشويکی به ميان آيد، بی‌درنگ اردوهای خود را از زنجان و قزوين به تبريز بياورند. و در همانروز عده صد يا دويست نفری را که در تبريز داشتند، در بازارها و کوچه‌ها به نمايش پرداختند و بيش از ده يا دوازده روز نگذشته بود که ماژور ادموند رييس اداره سياسی نيروهای انگليس از قزوين به تبريز آمد که قيام را از نزديک تماشا کرده و چگونگی را بفهمد. نگارنده (کسروی) در آن روزها در تبريز بودم و با آنکه ماژور ادموند را نيز ديدم و گفتگوها کرديم، انديشه او را فهميدن نتوانستم. و آنچه سپس به دست آوردم اين بود که انگليس ها در آن روزها از کابينه وثوق الدوله نااميد بودند که بتواند سرحدهای ايران را در برابر سيل‌های بلشويکی استواردارد. و آذربايگان يکی از جاهايی بود که در سر راه آن سيل بنيادکن نهاده بود و سود انگليس‌ها در آن بود که چنانچه خيابانی به سوی ايشان بگرايد پشتيبانی او کنند، و برای نگهداری آذربايگان ناچار نگردند که اردو از قزوين و زنجان بياورند. و از آن سوی، خيابانی نيز می‌دانست که اگر انگليس‌ها به دشمنی او برخيزند، او را نيروی پافشاری نخواهد بود، و زود پايمال می‌گردد. و از اين روی بود که برای بستن پيمان گفتگوهای درازی دربايست نبود، وبه آسانی بسته گرديد... و پس از بستن آن پيمان بود که رفتار خيابانی با آن دسته از همدستان خود که دم از بلشويکی می‌زدند، و گفتيم که در تبريز حزبی نيز پديد آورده بودند، به يکباره دگرگونه گرديد و مفتّشان برايشان گماشت و چند تن از ايشان را گرفته و از شهر بيرون کرد.»

مشيرالدوله سر آن نداشت که مساله سرکشی خيابانی را با جنگ و خونريزی خاتمه بخشد لذا می‌کوشيد تا با گفتگو به راه حلی دست يابد. ولی بقول کسروی « خيابانی و همدستان او بدان سر نبودند که پندی بپذيرند و يا اندرزی شنوند و خود را از آن جايگاه بلندی که ايشان يافته بودند پايين آمدن نه کار آسانی بود.» دولت حتا خواستار آن می‌شود که خيابانی آنچه اصلاح درباره امور آذربايجان از دولت خواستار است، پيشنهاد نمايد. پاسخ خيابانی جز اين نبود که دولت تا «آزاديستان» را به رسميت نشناسد، وی وارد هيچ گفتگويی نخواهد شد. و آنگاه که دولت بناچار رويه ديگری در پيش گرفت و مهدی‌قلی‌خان مخبرالسلطنه را به سمت والی و استاندار عازم تبريز نمود، باز خيابانی خوشمزگی کرد که اگر مخبرالسلطنه برای اصلاحات می‌آيد ما خودمان مشغول اصلاحات هستيم و اگر برای کار ديگر می‌آيد لازم نکرده و او را نمی‌پذيريم.

کسروی که خود آن دوره را تجربه کرده و طبعا بيش از هر کس ديگری از حقيقت موضوع آگاه است ضمن اشاره به اين موضوع که مخبرالسلطنه پيشتر دوبار در آذربايجان والی و استاندار گشته بود و به کارهای آن منطقه آشنايی لازم و کافی داشت، می‌نويسد مخبرالسلطنه « درباره قيام نيز نيک می‌دانست که نه تنها توده مردم، بلکه آزاديخواهان تبريز نيز، از خيابانی آزردگی فراوان دارند و جز يک دسته مردمِ چاپلوس گرد قياميان را نگرفته‌اند. و اين بود که از تهران جز چند تن پيشخدمت و نوکر همراه برنداشت و راه آذربايجان پيش گرفت.» در برابر چنين تعريفی از آگاهی و توانايی مخبرالسلطنه، کسروی تبريزی پته‌ی بی‌عقلی خيابانی را نه بر آب که بر کاغذ می‌ريزد: « خيابانی را پندار و خودپسندی چنان هوش از سر ربوده و چاپلوسان که گرد او را فراگرفته بودند او را چنان از خرد بيگانه ساخته بودند که آن موقع ترسناک و باريک خود را سنجيدن نمی‌توانست.» بنظر نمی‌رسد نيازی باشد که ترکيب‌های مودبانه‌ی «هوش از سر ربوده» و «از خرد بيگانه»‌ی مورخ برجسته‌ای چون کسروی ـ که تاريخ و نسل‌های آتی کشورمان دين بزرگی به قلم بيطرف و ديد صحيح و بيان صريح او دارند ـ را تفسير کنيم.

از آنچه بر سر شورش خيابانی آمد همگی آگاهيم. افراد پادگان نظامی قزاق که در بيرون شهر قرارداشت، بدستور مخبرالسلطنه شب هنگام وارد شهر گشته و با دفع مقاومت پراکنده‌ای که به عمل آمد کنترل شهر را در دست گرفتند. کسروی با کمترين واژه‌ها تصوير آن شب را رسم کرده است: « چون سياهی شب گذشته و بامداد شد، دسته‌هايی از قزاق‌ها به شهر درآمدند و کسی نبود که جلوی ايشان بايستد و جلوگيری کند. پيش می‌رفتند تا به نزديکی عالی‌قاپو (مرکز حکومتی خيابانی) رسيدند. در آنجا تفنگچيان خيابانی شليک آغازيدند ليکن بيش از نيم ساعت پافشاری نتوانسته و پراکنده گرديدند. کوتاه سخن انکه يک ساعت و نيم بيش نکشيد و چهار و پنج نفر بيش کشته گرديد و شهر همگی به دست قزاقان درنورديده، دستگاه قيام به يک‌باره برچيده شد. و همدستان خيابانی همين که بامداد صدای شليک را شنيده و چگونگی فهميده بودند، هر يکی به جايی گريخته و پنهان شده بودند.» خيابانی از آتشی که بر جان ايران انداخته بود جان سالم بدر نبرد. حال يا به اعتبار سخن کسروی کشته شد يا به اعتبار گزارش مخبرالسلطنه که « تيری هم به سرش خورده بود. گفتند به قرائتی بايد خودش زده باشد. مويد اين ظن مکتوبی از بغل او درآمد.» عبدالله مستوفی در «زندگانی من» هم اشاره می‌کند که « دکتر مامور معاينه جسد استدلالاتی می‌کرد که شيخ محمد خودکشی کرده است، و شايد اين قول بی وجه هم نباشد.»

تصويری که کسروی درباره برخورد سياست‌بازان و قلم‌به‌مزدان به مساله خيابانی پس از مرگ او، بدست می‌د‌هد روشن‌کننده حقيقت و در عين حال عيانگر فرصت‌طلبی مهوع حضرات است‌: « در آن هنگام که خيابانی در تبريز کشته گرديد، کابينه مشيرالدوله قوس نزولی خود را می‌پيمود، يعنی روزهای بازپسين خود را به سر می‌داد، و بدخواهان و بدگويان آن هرچه فراوان‌تر گرديده بودند. گروهی می‌کوشيدند که آن را براندازند. اين گروه ريخته شدن خون خيابانی را بهترين دست آويز و بهانه به دست آوردند و آن مرحوم را بسی بيش‌تر از آنچه بود می‌ستودندی. و در آن زمان که در ايران بزرگترين آزاديخواه را کسی می‌دانستند که بر دولت شوريده باشد پاره‌ای از روزنامه‌های ولايت چيزهايی درباره خيابانی می‌نوشتند که در خور شگفت بود. چنانچه يکی می‌نوشت که وی يکی از مجتهدان نجف بود و به تبريز آمده بود. و ديگری می‌نوشت که او سال‌ها در اسلامبول علم حقوق خوانده و ديپلم گرفته بود. با آنکه خيابانی هيچيک از نجف و اسلامبول رانديده بود.» کسروی خود به تفاوت گزارش دقيق و بی‌ملاحظه خود و آنچه ديگران برپايه منافع حقير خود نوشتند يا که خواهند نوشت، اشاره نموده توضيح می‌دهدکه آشکار است که اين دو يکسان نيست. زيرا آنها به زبان سياست نوشتند و ما به زبان تاريخ. و «سياست و تاريخ را همواره زبان ديگر، و راه جداست.»

يکسال بعد از سرکوب شورش خيابانی، يعنی در شهريور 1300 که مشيرالدوله ديگر صدراعظم نبود و نماينده مردم تهران در مجلس شورای ملی بود، طی نطقی در مجلس از کار خود دفاع کرد و صريح و صادق اعلام نمود: « آقايان نمايندگان محترم تصديق می‌فرمايند که رژيم مشروطه ايران، همان رژيمی که مرحوم خيابانی به قول هواخواهانش اجرای آن را از کابينه ما می‌خواست، ابدا به هيچ کابينه‌ای اجازه نمی‌دهد اصل « لامرکزيت » را در ايران (که مفهومی جز تجزيه کشور ندارد ) قبول کند ( نمايندگان: صحيح است ).ما به آنها گفتيم آذربايجان جزء لايتجزای ايران است. اگر روی والی حرف دارند آن مساله‌ای نيست و می‌شود کسی ديگر را فرستاد. بالاخره پس از اقدامات زياد وقتی که ديديم هيچ گونه حرف منطقی سرشان نمی‌شود، خودمان راسا اقدام کرديم... نهضت خيابانی مساله‌ی آن چنان مهم که هوادارانش وانمود می‌کردند نبوده. من اين حرف را بي‌دليل نمی‌زنم زيرا اگر نهضت قياميون نهضتی اصيل بود، اگر قلوب آذربايجانيها حقيقتا با خيابانی بود، آيا دويست نفر قزاق می‌توانست تشکيلات آنها را به آن سرعت و به آن راحتی برچيند؟ ما هنوز فراموش نکرده‌ايم که در انقلاب مشروطيت، اهالی آذربايجان چگونه يکدل و يکزبان پشت سر ستارخان ايستادند و چگونه در مقابل اردويی به آن عظمت که از تهران برای تصرف تبريز اعزام شده بود، مقاومت و ايستادگی کردند و بالاخره هم فاتح در آمدند... من و اعضای کابينه‌ام موقعی که روی کار آمديم در همين مجلس شورای ملی به کلام‌الله‌مجيد قسم يادکرديم که اول مشروطيت را حفظ کنيم. ما آن قسم را برای اين ياد نکرده بوديم که رژيم ملوک‌الطوايفی در اين مملکت تاسيس کنيم. پس ما به وظيفه خودمان عمل کرده‌ايم، حالا مغرضين هرچه می‌خواهند بگويند.» و به راستی که تاريخ تنها يک راه می‌شناسد و به ما می‌آموزاند: به وظيفه خودمان عمل کنيم، حالا مغرضين هرچه می‌خواهند بگويند.



گر خون خياباني مظلوم بجوشد
سرتاسر ايران كفن سرخ بپوشد




شهريورين 22 سي شيخ محمد خياباني نين اوًلوم گونو مناسبتينه

شيخ محمد خياباني، عبدالحميد خامنه لي نين اوغلو 1297 (ق) ايلينده شبسترين 10 كيلومترليغيندا يئرلشن "خامنه" شهرينده آنادان اولدو. ابتدايي تحصيلاتين اوًز شهرينده باشا چاتديردي. نئچه ايل آتاسينين داغيستاندا كي اولان تجارتخاناسيندا آليش-وئريشه مشغول اولدي اما اونون علمه اولان هوسي باعث اولدي تجارتدن ال چكيب و تبريزين "طالبييه" مدرسه سينده فقه، عرب ادبياتي، منطق، رياضي، نجوم و... اورگنماقينا باشلادي. تحصيلاتين قورتاراندان سونرا گنج طلبه لرين تدريسينه مشغول اولدو. آيت الله "سيد حسين حسيني خامنه اي" نين قيزي "خيرالنسا" ني آلدي و خياوان محله سينده كريم خان مسجدينين امام جماعتي اولدي و بو محله ده اوتوماقيندان اوتور "خياباني" آدينا مشهور اولدو.

شيخ محمد خياباني نين "انجمن ايالتي آذربايجان" دا كي مشروطه انقلابينين 1324 (ق) ده پيروز اولماسيندان سونرا تاًسيس اولموشدور بويوك نقشي وارايدي. بو انجمن "استبداد صغير" دورونده و تبريزين 11 آيليق محاربه لرينده((1326-1327ق)) آذربايجانين اداري، سياسي، اقتصادي و... ايشلريني اداره ائديردي.

شورا مجليسينين ايكينجي دورونده تبريزين نماينده ليغينا سئچيلدي . خياباني مجلسده داخلي استبداد و روسيه و انگليس استعمارينان مبارزه يه باشلادي. 1327 (ش) ايلينده روس دولتي بير اولتيماتومونان ايران دولتيندن آمريكالي "مورگان شوستر" ين ايراندان اخراج اولونماسيني ايسته دي. بو اولتيماتوم مجلسده مطرح اولاندا خياباني اوندان مخالفته باشلادي و مجلس او اولتيماتومي رد ائله دي. بو ايش باعث اولدي دولت"يپرم خان ارمني" نين اليله كي تهران شهربانيسينين رييس ايدي ايكينجي مجلسي باغلاسين و مخالف نماينده لري توتسون.

خياباني اوز عائله سيله مشهده گئديب و اوردان توركمنستان، آذربايجان و گرجستان جمهوريلارينا گئتدي. تبريزه قاييداندان سونرا بير ادبي محفل تشكيل وئريب و جماعت نمازينين يانيندا ادبي ايشلره مشغول اولدو.

آذربايجان حاكيمي "محمدشجاع الدوله" نين سقوطي و روس امپراتورلوقونون آرادان گئتمه سيله، خياباني آزاديخواه يولداشلارين كي دموكرات آدلانيرديلار بير يئره ييغدي و 1296 (ش) نين روردين آيي نين 2 سيندن "تجدد" درگي سين تبريزده يايدي. 1298 اينجي ايلده عثماني لشكري آذربايجاني اشغال ائديب و خياباني، شيخ اسماعيل نوبري و حاج علي آقابادامچي آذربايجانين غارت اولونماسينان مخالف اولماقلارينا گوره اورميه و سونرا توركيه نين "قارصين " دا زنداني اولدولار. وطنه قاييداندان سونرا مجلسين دوردونجي دوره سينه كانديد اولدي و دوققوز مين راي اينن مجلسه يول تاپدي.

بوزماندا ايران و انگليس دولتلرينين آراسيندا بير استعماري قرارداد "وثوق الدوله" نين الينن باغلاندي كي بو قرارداد 1919 (م) قراردادينا معروف اولدي. خياباني و آذربايجانين باشقا نماينده لرينين مخالفتي بو استعماري قراردادينان باعث اولدي "وثوق الدوله" آذربايجانين انتخاباتين منحل ائله سين و سوئدلي "ماژوربيورلينگ"ي تبريزه گوندردي كي شهرين ايشلرين اوز اللرينه آلسينلار.

1298 (ش) ايلينين اسفند آيينين 22 سينده تبريزين نماينده لري تجدد دون ساختمانيندا بير ييغينجاقدا "تبريزين محلي مجلسين" تشكيل وئريب و خياباني ني اونون رياستينه سئچديلر.

1299 (ش) اينجي ايلينين فروردين آيينين 17 سينده تبريزين مجاهدلري خياباني نين دستورايله "ميرزاباقر" ين آزاد اولونماسينا كي خارجي حاكملرينن مخالفت ائله ماق ايچون زنداني اولموشدور نوبر محله سينين كلانتريسينه گئديب و"ميرزاباقر" ي آزاد ائتديلر، اونون آزاد اولونماسينان شهر قيامچيلارين الينه توشدي و خياباني نين هشدار ايله وثوق الدوله نين نماينده لري شهردن چيخديلار. مجاهدلر قيامين اوچونجي گونونده بير بيانيه وئريب و اوندا عمومي امنيت و ملتين آسايشي و مشروطه رژيمينين احيا اولونماسيني اوز هدفلري اعلام ائتديلر. شيخ محمد خياباني 1920 اينجي ايلينده ملي حكومتين "آزاديستان" دموكراتيك جمهوريتي آدي آلتيندا اعلان ائتدير.

1299 (ش) نين تيرآيينين 7سينده وثوق الدوله نين دولتي سقوط ائديب و احمد شاه طرفيندن "حسن خان مشيرالدوله" يئني كابينه تشكيل وئرير. او "مهديقلي خان هدايت" كي " مخبرالسلطنه" يه مشهورايدي تبريز قيامينين اوتون سوندورماقدان اوتور تبريزه گوندردي. "مخبرالسلطنه" ماًمورسوز و محافظ سيز تبريزه گلدي كي هئچ كيم پيس خيال ائله مييه. او تبريز قزاقخاناسينين باشچي سيله كي بير روس كلنل ايدي قيامين آرادان آپارماقينين نقشه سين توكدي.

1299 (ش) ايلينين شهريور آيينين 21 اينده كي مجاهدلرين چوخي اشرارينان مبارزه ائله ماق ايچون تبريزدن چيخيب و او بيري منطقه لرده ايديلر، روس كلنل و "مخبرالسلطنه" نين دستور ايله مسلح قزاقلار شهره توكولوب و تبريزي آلديلار ، مجاهدلر و آزاديخواه لارين ائولرين يانديريب و اولارين چوخون اولدوردولر. "مخبرالسلطنه" نين دستور ايله قزاقلار خياباني نين داليسينا توشدولر، خياباني قزاقلارين حمله سين گوره جاق اوزون پنجره دن كوچه يه آتيب و قونشوسي "شيخ حسنعلي ميانجي" نين ائوينه گئتدي. "شيخ حسنعلي" خياباني يا پيشنهاد وئردي "مخبرالسلطنه" نين يانينا گئديب و اولارين آراسيندا ميانجي اولسون اما خياباني قبول ائتمه دي و چون قونشوسونون اصرارين اوردان گئتمك ايسته دي اما "حسنعلي" اونون گئتماقينا مانع اولدي و خياباني اونا قول وئردي اگر قزاقلار بوردا اوني تاپسالار اولارا تيراندازليق ائله مييه. او گونون صاباحي شهريور آيينين 22 سينده قزاقلار خياباني نين يئرين تاپيب و "حسنعلي" نين ائوينه يوگوردولر. خياباني قزاقلاري گوروردي و ائلييه بيلردي گولله ينن اولاري اياقدان سالا اما "حسنعلي" يه وئرن قولونون احترامينا گولله آتمادي. "قزاق اسماعيل" زير زمينين پنجره سيندن خياباني ني گوروب و اوني گولله له دي و آذربايجانين يورولماز كيشي سي كي عمرونون چوخون استبدادينان مبارزه ائله ماقدا گئچيتميشدي شهادته يئتيشدي. اونون جسدين سيد حمزه قبريستانليقيندا قويلاديلار ، اما سونرالار اونون قبرينين يئرينده آرادان آپارديلار و ايندي قبرينين دوز يئري معلوم دئييل. خيابانيدان آلتي كيچيك اوشاغ قالدي كي آدلاري عبارتدي: حسن، هاشم، محمود و محمد" كي آتاسي شهيد اولاندان سونرا آنادان اولور و آدين محمد قويوللار" و ايكي قيز كي آدلاري فاطمه و رباب ايدي.

بو بويوك دويوشجول اوز ملتينه ظولمونن مبارزه و اونون قاباقيندا دورماقي اورگتدي و اوز زندگانليقين بو يولدا قربان وئردي. اونون و بوتوو آذربايجان و ايرانين استقلال و باش اوجاليقينين يولوندا اوًلنلرين روحي شاد اولسون.
--------------------------------------------------------------------------------
منبع : شمس تبريز درگيسينين 97 اينجي نمره سي.

Sunday, April 09, 2006





خياباني, دشمن «تجزيه طلبي»

دقت: اين نوشته از ديدگاه قوميت گرائي افراطي فارسي و موضعي ترك ستيزانه و ضدآذربايجاني نوشته شده استּ

خياباني در سخنرانيش در روز 16ارديبهشت 1299 اعلام كرد كه از اين پس, نام آذربايجان به «آزاديستان» تبديل ميشود. كسروي در «تاريخ هيجده سالة آذربايجان» دربارة اين نامگذاري مينويسد: «در اين هنگام, نام آذربايجان يك دشواري پيدا كرده بود, زيرا, پس ازبه هم خوردن امپراتوري روس, تركيزبانان قفقاز در باكو و در آن پيرامونها جمهوري كوچكي پديد آورده, آن را ”جمهوري آذربايجان“ ناميده بودند. آنسو, بنيانگذاران جمهوري اميد و آرزوشان چنين ميبود كه با آذربايجان يكي گردند, از اينرو, نام را براي سرزمين و جمهوري خود برگزيده بودند. آذربايجانيان كه به چنان يگانگي خرسندي نداشته و از ايرانيگري چشمپوشي نميخواستند, از نامگذاري قفقاز, سخت, رنجيدند... كساني ميگفتند بهتر است ما نام استان خود را ديگر گردانيم. همان پيشنهاد ”آزاديستان“ از اين راه بوده است».

با آن كه خياباني از سوي كشندگان و مخالفانش به «تجزيه طلبي» متّهم شده, ولي, بارها بر اين كه «آذربايجان, جزء اِنفِكاك ناپذير ايران است», پافشاري كرده و آن را ايالتي از ايالتهاي ايران شمرده است. او براي ترميم خرابيهاي ناشي از جنگ اول جهاني در آن ايالت, از دولت مركزي كمك طلب ميكرد (ازجمله, در سخنراني 17خرداد1299).

خياباني به علت عشق به ايران و زبان رسمي كشور, دستور داده بود در تمام مدارس آذربايجان به فارسي تدريس شود. «تجدّد», ارگان دموكراتهاي آذربايجان و مجلّة «آزاديستان», كه مجلّة ادبي وابسته به دموكراتها بود, به زبان فارسي نوشته ميشدند. خود او نيز به زبان فارسي سخن ميگفت و كلّيه صد و چند نطقي كه از او به جامانده, به زبان فارسي است.







مدرسه محمديه تبريز و تدريس مشروطه

رحيم رئيس نيا

..............
امير خيزی که از اعضای هيئت مديره حزب دموکرات در آذربايجان و پيشنهاد کننده نام آزاديستان برای آذربايجان در آن دوره بود ، ضمن تدريس و اداره دبيرستان ، مديريت مجله ادب ، ارگان انجمن ادبی محصلان آن جا را نيز از شماره 7 تا 12 آن ، که در فاصله مرداد 1299 و تير 1300 منتشر گرديده ، عهده دار شد .
..................
درباره تقی رفعت از ديگر آموزگاران دبيرستان محمديه ، که شرح احوال و آثارش مقاله ای مفصی و کستقل می طلبد ، در اين جا همين قدر می توان گفت که وی از هم قدمان نزديک و از رازداران خيابانی بوده و گذشته از سردبيری تجدد و نوشتن غالب مقالات آن و به ويژه نطق های خيابانی ، نشريه آزاديستان را نيز که ارگان نهضت تجدد ادبی فوران زده از قلب جنبش دموکراتيک بوده و او رهبر بی رقيب آن به شمار آمده ، می نوشت .

...............

مدرسه محمديه و قيام خيابانی


اکثر کادر اداری و آموزشی دبيرستان از فعالان و وابستگان حزب دموکرات ايران و به طور کلی از هواداران دموکراسی بودند و دانش آموزان نيز غالبا" در همان طيف قرار می گرفتند . کسروی در گزارشی که از آغاز خيزش خيابانی به دست داده ، درباره نقش شاگردان در آن جنبش ملی چنين نوشته است : "فردا ( 18 فروردين 1299 ) چون روز شد ، خيابانی و همدستانش نخست شاگردان دبيرستان ها را وا داشتند که بر بازار ريزند و با هياهو و فشار بازاريان را به بستن دکانها برانگيزند . (جنان که گفته ايم آقای فيوضات ، که يکی از نزديکان خيابانی می بود ، دستياری اداره معارف را داشت و از اين رو رشته دبيرستان در دست آنان می بود . ) اينان در بازارها گرديده ، دکان ها را بندانيدند و سپس به قويون ميدانی رفته ، چوبه دار را که از زمان نايب الايالگی مکرم الملک باز مانده و خودداری می بود که جند تن از آدم کشان خيابانی بالای آن رفته بودند ، کنده و آتش زدند . پس از اين نمايش و کوشش شاگردان ، جند بازاريان به تجدد رو آوردند ، انبوهی بيشتر گرديد . . . "18

مجله ادب که پنج شماره از آن پيش از درگيری قيام منتشر گرديده بود ، با جنبش دموکراتيک و جرين تجدد ادبی _ فرهنگی آن پيوند تنگاتنگ داشته است . بعضی از معلمان و اوليای مدرسه چون فيوضات ، عبدالله زاده ، اميرخيزی ، رفعت و . . که از فعالان حزب و سران جنبش بودند ، ضمن همکاری با روزنامه تجدد ، ارگان حزب ، و مجله آزاديستان ، با ادب نيز همراهی داشته اند . تقی رفعت ، سردبير تجدد و نويسنده اصلی آزاديستان ، ضمن تدريس در دبيرستان ، سرپرستی انجمن ادب را نيز که اغلب نويسندگان مجله ادب عضو آن بودند ، به عهده داشت . دانش آموزانی چون يحی دانش (آرين پور ) ، غلام حسين طيب زاده و ع . ب . ترکی (عباس نيک منش که بعدها دبير تاريخ و جغرافی همان دبيرستان شد ) و . . . که از نويسندگان ادب بودند ، گاهی نيز مطالبی در تجدد به چاپ می رساندند . چنان که آرين پور ، سردبير ادب ، پيش از انتقال به مدرسه محمديه ، يکی از نخستين سروده های خود با مطلع " ايا فلک زاده ملت ز خواب برخيزيد / بسی نمانده که خاک سيه به سر ريزيد " را با امضای " يحيی ميرزا ، شاگرد مدرسه تمدن " در شماره 11 (2 شعبان 1335/3 خرداد 1296/24 مه 1917 ) روزنامه تجدد به چاپ رسانده بود .

به جهاتی از اين دست بود که وقتی نخستين شماره ادب انتشار يافت ، تجدد از انتشار آن چنين استقبال کرد : "حادثه ادبيه اين هفته در اين شهر _ که حادثات ادبی در فضای افسرده آن چندان کثيرالوقوع نيستند_ انتشار مجله نو ادب است . اين مجله جوان ، که با يک ذهن آزاد ، يک فکر آسوده و يک روح صاف ، محصلين جوان به نگارش آنها می پردازند، با يک شکل زيبای خوش آيند ، صحائف پاک، بی شائبه خود را ه انظار قارئين عرض و تقديم می نمايد . همه بيست و چهار صفحه اولين شماره ادب پر از مطالب مفيده متنوع ، و در ميان مندرجات آن ، ترجمه منظوم يک منظومه ويکتورهوگو [ به ترجمه ی . دانش ] شايسته تمجيد و تقدير می باشد . . ما اين پيشاهنگان قافله جوانان را که به قول خودشان با ( شهامت جوانی ) و سودای پاک ترقی ) قدم به عرصه مطبوعات می گذارند ، با مسرت و اميدواری سلام می کنيم . " 19

و گردانندگان ادب نيز متقابلا" در شماره دوم نشريه خود از اين "تقريظ تقديرآميز " چنين تشکر کرده اند : ". . . ما تقديرات مرشدانه و ناصحانه جريده محترمه مذکور ( تجدد ) را با کمال افتخار و احترام تلقی نموده ، اميدواريم که با مساعدت و تعلق حسن توجهات ادبا و دانشمندان معظم و ارشد خودمان ، موافق انتظارات هموطنان و آمال شخصيه خود در خدمت گذاری موفقيت خواهيم يافت . . . "

در شماره 6 ادب ، که نخستين شماره منتشر شده آن مجله پس از آغاز قيام دموکرات های آزاديستان است ، شعری تحت عنوان " آزادی _ آزاديستان " به چاپ رسيده است که سراينده آن ی . دانش ( يحيی آرين پور ) است :

ببال ای کشور ايران به زير نور آزادی / که آزاديستان آمد کنون و خشور آزادی تو

تو ای ديرينه آزاديستان دستور ايرانی / که برايرانيان آموختی دستور آزادي

تو آن سامان پاکستی که بود از ديرگاهانت/به دل سودای استقلال ودر سرشور آزادي

کنون بر دست بگرفتی درفش کاويانی را / زدی فرياد استقلال ! اندر صور آزادي

چه شبهای سيه بردی به سر کت تا سحرگاهان/پريشانداشت دل را ناله ناسورآزادي

هزاران پور بی باک تو جان دادند بی پروا / سمندر سان به دور شمع روی حور آزادي

هلا ؟ خوش باش ؟ خوش زدی ، کز همه اقران نام آور/ به نامت شد مطرز سرخ گون منشور آزادی

گلوی ديو استبداد را بست سخت بفشردی / تويی آری تويی سرپنجه پرزور آزادی

جوانان ! جمع بنماييم آزادی و (دانش)را / که ما هستيم و ما باشيم ايدر پور آزادي



شاهزاده يحيی ميرزای جوان گذشته از همراهی معنوی ، مثل بسياری از دانش آموزان عملا" نيز با جنبش دموکراتيک همراهی داشت .چنان که در تظاهرات با شکوه روز دوم تير 1299 ، که به مناسبت انتقال رهبری قيام به عالی قاپو ، در برابر آن بنای دولتی و در پيشگاه شيخ محمد خيابانی برگزار گرديده ، نطق شورانگيزی ايراد کرده است . قسمتهايی از گزارش روزنامه تجدد از اين تظاهرات عينا" نقل می گردد : " . . . يک ارکستر نظامی که مارسيز را می زد ، به ترنم آمد و نسيم خفيفی که در آن موقع باريک [ ؟ ] روز به زحمت می وزيد يک جمله از سرود انقلابی فرانسويان را به گوشها ايثال نمود :

برخيز ای شير آزاديستان !

اين شاگردان مدارس بود که وارد [ ميدان مقابل عالی قاپو ] می شدند . محصلين مدرسه متوسطه و کلاسهای ششم مدارس ابتدايی دولتی ، با معلمين و مديران خودشان می آمدند ، يک دسته موزيک نظامی مارسيز را می سرود و شاگردان متوسطه هم آواز می خواندند :

برخيز ای شير آزاديستان

آزادی از نو می ستان . . .

ما در تو آزاد زادت

بر استبداد انقيادت

از چه روی ، از چه روست ؟

شاگردان مدارس در ايوان جلوی تالار صف بستند . آقای يحيی ميرزا دانش محصل فارغ التحصيل امساله مدرسه متوسطه تبريز ، بالای کرسی رفته و نطق ذيل را ايراد نمود :

ای پدران ، برادران ما ، آزادی ستانان آزاديستان ! ما شما را اينچنين دوست می داريم . ما دوست می داريم که شما را اينچنين آزادی خواه و آزادی ستان و بالاخره آزاد ببينيم . قيامهای آزاديخواهانه و در نتيجه آن ، موفقيتهای آزاديبخش هميشه کار و بار شما باشد ! ميدان مبارزه و مجاهدت با صداهای بلند شما و همهمه مظفريات شما به ترنم آيد . آتش شجاعت و مردانگی در چشمان شما برق زند . پای شما نلغزد و در طريق تمدن و تجدد با يک متانت و بسالت قابل به تجليل راه پيمايد . دست شما نلرزد و در پيکر مملکت عزيزمان هر عضوی را فاسد و فساد آن را دوا ناپذير يافتيد، بدون تردد و ملاحظه به قطع و خزع آن بپردازيد و جراحات آن پيکر زخم خورده را التيام دهيد . و نلرزد قلب شما ، قلب نيرومند شما ، قلب فدايی و قهرمان شما در کار بزرگی که پيش گرفته ايد ، تا آخر ، يعنی تا به مرحله پيروزی و کاميابی ، با يک اطمينان و جلادت روزافزونی کوشش ورزيد . . .

نترسيد و آزادی و استقلال خود را تأمين نماييد . آزادی و استقلال خودتان و مال ما را . زيرا که ما آزادی و استقلال می خواهيم ، اين مملکت مال ما است و ما قبل از آن که فرزندان شما باشيم ، مال اين وطن بوده ايم . ما علاقمندترين عنصر ايرانيم ، اسم ما استقبال ، آتيه ، اسم ما فردا است ! . . . ايران معبود ما است ، ايران جان ما است !

همينکه نطق اين حرفها را تلفظ نمود ، موزيک به ترنم آمد . شاگردان مدارس يک مارش ملی را بنای سرودن گذاشتند :

ايران ، ايران جان ما است و . . .

پس از اتمام آن مجددا" آقای دانش دوام نمود :

ما در اين ايران عزيز و گرامی خودمان يک رژيم آزاد و مستقل می خواهيم که آثار ملالت بار انحطاط و تدنی از اين محيط رفع و دفع نموده ، علايم حيات تازه و شريفی را در جای آن پديدار سازد . ما در ايران پرستيده خودمان يک حکومت دموکراتيک می خواهيم که اين مملکت و ملت را مانند ساير وطنهای ساير ملتها با مؤسسات و تشکيلات مدنيه قرن حاضر مجهز گرداند و ما جوانان ايرانی را اطمينان بخشد که مثل جوانان ساير ملل خواهيم توانست [بتوانيم ] با علم و معرفت زمان خودمان مسلح گشته ، خود را برای آتيه ، يک آتيه سزاوار و آبرومند حاضر نماييم . . .

وی ، ما فهميده ايم که يک حيات ذليلانه در اسارت بيگانگان ، زندگی در يک وطن محروم از آزادی و استقلال ، حيات نيست ، زندگی نيست . مرگ يک مرگ آبرومند و با شرف هزار بار بهتر از اين حيات و از اين زندگی است ، و با اين حسيات ، اين افکار و اين عقايد است که ما قيام و نهضت آزادی ستانانه شما را تبريک و تجليل نموده ، صدای خود را در اين فضای آزاد بلند می کنيم : " زنده باد دموکراسی ! زنده باد قيام دموکراتيک ! زنده باد مجاهدين آزاديستان ! زنده باد آقای خيابانی ! "

وقتی نخستين و دومين شماره های مجله آزاديستان در 15 جوزا (خرداد) و پا15 سرطان ( تير ) 1299 منتشر شد ، در شماره هشتم مجله ادب _ اسد [مرداد]1299 با آن چنين همدلی نشان داده شد : " گرامی نامه آزاديستان در تحت نظر و مديريت آقای ميرزا تقی خان رفعت با اسلوب تجددکارانه ، که آيينه افکار و سليقه يک عده جوان متجدد است ، بتازگی منتشر می شود . قارئين محترم ادب را به مطالعه و تدقيق مقالات آن مجله يادآوری می کنيم و کارکنان ادب با کمال صميميت موفقيت آن نامه جوان را به تعقيب مرام خود آرزو می کنند ."

می دانيم که شماره سوم آزاديستان چند روز پس از انتشار شماره مذکور ادب ، يعنی در 20 سرطان (تير) همان سال منتشر گرديد و شماره چهارم آن هنوز در چاپ خانه بود 20 که قيام خيابانی به خاک و خمن کشيده شد و نويسنده آن ، يک روز پس از کشته شدن شيخ ، در 1 محرم 1339 / 23 شهريور 1299 ، در روستای قزل ديزج ، واقع در نزديکی تبريز خودکشی کرد و به احتمالی نيز به قتل رسيد. اين دموکرات پرشور و تجدد خواه کم نظير در تاريخ ايران و شاعر و نويسنده مستعد و نستوه به هنگام مرگ تنها 31 سال داشت .

احمد خرم ، يکی از شاگردان رفعت تحت عنوان " چهره ملال " شعری در رثای استاد خود گفته ، آن را تحت عنوان " اتحاف به روح آموزگارم مرحوم ميرزا تقی خان رفعت " در شماره 10 ادب ، که به علت شرايط پيش آمده با تأخيری چند ماهه ، در دلو (بهمن) 1299 انتشار يافته ، به چاپ رساند . تاريخ سرايش شعر 1339 است .

پيچيده جهان يک سره در چادر ظلمت / انوار صفا دار قمر با لب خندان

می داد به صد عشق همی بوس فراوان / بر چهره زيبا و فسون کار طبيعت

آن گاه که مجذوب طبيعت شده بودم / زانو زده خرگه و خدمت شده بودم

روحی ، شبحی ، خاسته از عالم بالا / با چشم سيه ، چهره بی رنگ و غم افزا

لب های سفيدش همه پرلرزش محسوس / بايک حرکت گفت:براين زندگی افسوس!

وان گاه نهان گشت چو يک پرده واهی / در عمق دلم ماند از آن ديده نگاهی

آفاق طبيعت همگی خائف و لرزان / بر چهره خود قرص قمر رنگ الم داد

ناگه زدل ظلمت شب خاسته فرياد / "افسوس براين زندگی و مردم نادان ! "

چهار سال پس از مرگ رفعت ، ساسان کی آرش همين شعر را پايان بخش مقاله "قبر شاعر " خود که در شماره سه سال دوم ( خرداد 1304 ) مجله فرهنگ ، منطبعه رشت به چاپ رسيده ، قرار داده است . کی آرش بر آن بود که اگر رفعت ، اين " نويسنده زبردست و شاعر جوان . . . می ماند ، تغييرات مهمی در ادبيات ايران می داد ؛ [ حتی ] ممکن بود انقلاب ادبی ايران به نام او صورت بگيرد ". حبيب ساهر ، شاعر باريک انديش ، از اين معلم خود چنين ياد کرده است :". . . يک روز ، صبح ، معلم جوانی ، بسيار خوش سيما ، با لباس مشکی و کراوات رنگين و با کلاه ترکان جوان وارد کلاس ما شد . او ميرزا تقی خان رفعت بود و در ممالک عثمانيه تحصيل کرده و معلم زبان و ادبيات فرانسه بود . نگو ، معلم جديد ما شاعر هم بوده و به زبان های ترکی و فارسی و فرانسه شعر می ساخته . ابتدا در مجله ادب ، که از طرف دانش آموزان منتشر می شد و بعدها در مجلا تيگر و روزنامه تجدد اشعار رفعت را می خوانديم . . . رفعت شاعر نوپرداز بود و به سبک ادبيات جديده ترک و به شيوه شاعران ثروت فنون شعر می ساخت ، به زبان پارسی ، بسيار جالب توجه . به زودی مکتبی به وجود آمد ، مکتب رفعت . چ.ن در مدرسه مبارکه محمديه شاعر فراوان بود ، بين آنان چند نفر ، از جمله احمد خرم ، تقی برزگر ، يحيی ميرزا دانش (آرين پور ) کنونی از چهره های درخشان شعر نو گرديدند .

مدير مدرسه ، مرحوم اميرخيزی ، گرچه ادبيات قديمی و عروض و قافيه تدريس می کرد و شعرای جوان را به سرودن غزل و قصيده تشويق می نمود و به پسر ميرزا جواد ناطق نسبت ناصح می داد . مانا خلف ها پيرو مکتب رفعت بوديم . . . ناگفته نماند که گاهی نيز برای خاطر اميرخيزی غزلی و قصيده ای می ساختيم . رفعت غزل و قصيده را نمی پسنديد ، امير خيزی نيز به چشم حقارت به اشعار جديده می نگريست ، نوپردازی رفعت غوغايی برانگيخت ، هم در تبريز و هم در تهران و شيراز ، چنان که ايرج ميرزا نوشت :

در تجديد و تجدد و ارشد / ادبيات شلم شوربا شد

می کنم قافيه ها را پس و پيش / تا شوم نابغه دوره خويش

و محمود غنی زاده نيز ساکت نماند ، چنان که در مجله کاوه که در برلن طبع و منتشر می شد قطعه شعری از رفعت را با غزلی مقايسه کرد و با استهزا چنين نوشت : ادبيات والده خانی !

سخن کوتاه . . . رفعت نخستين شاعر نوپردازی بود که اولين سنگ بنای شعر نو را گذاشت و رفت . . . و فراموش شد "21.

18 – کسروی ، تاريخ هجده ساله آذربايجان ، تهران ، 1333 ، ص 871 .

19 – تجدد ، ش 28 [ 164 ] ، 3 قوس [ آذر ] 1298 .

20 – شادروان آرين پور نسخه ای از اين شماره و در حقيقت کل آن را نجات داده، در اختبار داشته است.

21 – مجله راهنمای کتاب ، س 20 ، ش 7 – 5 (مرداد – مهر 1356 ) ، صص 74 – 473 . برای مباحثات بين رفعت و ديگران رجوع شود به يحيی آرين پور ، از صبا تا نيما ، تهران 1350 ، ج 2 ، صص 66 – 436 .



مخبرالسلطنه هدايت و مرگ خياباني

اميد پارسانژاد

روز ديگر از طرف نظميه همهمه شنيده شد. صداي كف زدن و فرياد... گفتم چه خبر است؟ گفتند نعش خياباني را آورده‌اند مردم جمع شده‌اند و دست مي‌زنند و هياهو مي‌كنند و مي‌خواهند دور بازار بگردانند.... روز قبل پاي نطق او دست مي‌زدند و مردي را شيفته كردند، امروز پاي نعش او دست مي‌زنند

روز 22 شهريور، هم سالروز مرگ شيخ محمد خياباني در سال 1299 است و هم سالمرگ مهدي‌قلي هدايت (مخبرالسلطنه) در سال 1334. بسياري از مردان سياست را در زندگي ماجرايي است مايه بدنامي و يا سرزنش دشمنان كه سايه آن بر تمام زندگي آنها سنگيني مي‌كند. از آنِ مخبرالسلطنه هدايت همين ماجراي مرگ خياباني بود كه گروهي از آن به عنوان لكه سياهي در زندگي سياسي او ياد مي‌كنند. ماجرا اين بود كه پس از سقوط دولت وثوق‌الدوله كه قيام خياباني در دوره زمامداري او آغاز شده بود، مشيرالدوله به سمت رئيس‌الوزرايي انتخاب شد و او حاجي مخبرالسلطنه را كه سياستمدار آذربايجاني خوشنام و محبوبي بود براي خاتمه دادن به غائله خياباني به تبريز فرستاد. خياباني با اينكه ابتدا از والي‌گري مخبرالسلطنه خشنودي نشان داد، هنگام ورود او به تبريز تن به گفتگو يا سازش نداد و سرانجام هنگامي كه در زيرزمين خانه‌اي مخفي شده بود توسط قزاق‌هاي تحت فرمان والي محاصره شد و در درگيري با آنها كشته شد. بعضي عقيده دارند خياباني از آنجا كه راه فرار را بسته مي‌ديد، خودكشي كرده بود. هدايت نيز در خاطراتش تلويحاً همين نظر را تأييد مي‌كند.

قيام

شيخ محمد خياباني پسر يك تاجر آذربايجاني بود كه در قفقاز به كار تجارت اشتغال داشت. محمد پس از گذراندن تحصيلات مقدماتي در ايران، به همراه پدرش به روسيه رفت و در تجارتخانه او مشغول شد. او مدتي بعد به تبريز بازگشت و به تحصيل علوم ديني پرداخت. شيخ محمد در جريان جنبش مشروطه به آزاديخواهان پيوست و در دوران استبداد صغير به همراه مجاهدان آذري براي مشروطيت جنگيد. او پس از فتح تهران به عنوان نماينده دوره دوم مجلس انتخاب شد و به تهران آمد. در تهران به آزاديخواهان راديكالي كه حزب اعتداليون عاميون (سوسيال دمكرات) را تشكيل داده بودند نزديك شد و به اين حزب پيوست. او پس از انحلال مجلس دوم در جريان اولتيماتوم روسيه، ابتدا به مشهد و سپس به روسيه رفت، آنگاه به تبريز بازگشت و به كار تجارت ادامه داد. خياباني و همفكران دمكراتش چند سال بعد و همزمان با تدارك انتخابات مجلس چهارم فعاليت‌هاي سياسي خود را تجديد كردند. نفوذ آنها در تبريز هر روز افزايش مي‌يافت تا سرانجام در اواخر سال 1298 اداره ايالت را به دست گرفتند.

گروهي از صاحبنظران قيام خياباني را در جهت مبارزه با قرارداد 1919 تلقي كرده‌اند و گروه ديگري آن را يك حركت تجزيه طلبانه دانسته‌اند. شواهد نشان مي‌دهد مخالفت خياباني با قرارداد 1919 به شدت مخالفت بسياري از رجال سياسي مقيم تهران نبوده است. احتمالاً يكي از دلايلي مماشات دولت وثوق الدوله با خياباني، نرمش او در مقابل سياست‌هاي دولت مركزي بوده است.

از سوي ديگر دليل جدي بر تجزيه طلب بودن خياباني نيز در دست نيست. به نظر مي‌رسد خياباني آذربايجان را قسمت جدا نشدني ايران مي‌دانست، اما انتظار داشت نوعي خودمختاري به اين ايالت داده شود. به نوشته احمد كسروي كه خود در ابتدا از همراهان خياباني بود: «خياباني همچون بسيار ديگران آرزومند نيكي ايران مي‌بود و يگانه راه آن‌ را به دست آوردن سررشته‌داري (حكومت) مي‌شناخت... از آنسوي خياباني اين كار را تنها با دست خود مي‌خواست و كسي را با خود به همبازي (مشاركت) نمي‌پذيرفت.» («تاريخ 18 ساله آذربايجان» احمد كسروي)

اما روشن بود كه حكومت مركزي به چنين وضعي در آذربايجان رضايت نمي‌داد. چنانكه مشيرالدوله، رئيس‌الوزرايي كه قيام خياباني در دوران صدارت او خاتمه يافت، يك سال پس از مرگ خياباني در يكي از جلسات مجلس گفت: «من و كابينه وزراي من در مجلس شوراي ملي در پيشگاه كلام‌الله مجيد قسم ياد كرده بوديم اصول مشروطيت را حفظ كنيم. قسم براي اين نبود كه ملوك الطوايفي در اين ممكلت تأسيس كنيم. پس ما به وظيفه خودمان رفتار نموديم، حالا هر چه مي‌خواهند بگويند.» (صورت مذاكرات مجلس نقل شده در «تاريخ بيست ساله ايران» حسين مكي)

مخبرالسلطنه

دوران حكومت خياباني در آذربايجان حدود شش ماه طول كشيد. پس از سقوط دولت وثوق‌الدوله، رئيس‌الوزاريي به عهده مشيرالدوله، دولتمرد خوشنام و مورد حمايت اكثريت مردم قرار گرفت. او نيز حاجي مخبرالسلطنه را كه در ميان مردم (به ويژه آذري‌ها) حسن شهرت داشت به واليگري آذربايجان منصوب كرد. خياباني ابتدا از اين انتصاب استقبال كرد اما هنگامي كه مخبرالسلطنه به تبريز رسيد، دستور داد از ورود او به دارالحكومه جلوگيري كنند. هدايت به خانه يكي از رجال وارد شد و آنجا اقامت كرد. مدتي به پيغام فرستادن و پيغام گرفتن گذشت. سرانجام مخبرالسلطنه كه از «نصيحت» و گفتگو نااميد شده بود به قواي كوچك قزاق دستور داد دارالحكومه را تصرف كنند. نيروي خياباني بسيار زودتر از آنچه تصور مي‌رفت از هم پاشيد. مخالفان محلي خياباني خانه او را غارت كردند و او خود مخفي شد.

مخبرالسلطنه كه تا سال‌ها بعد مجبور بود پاسخگوي ماجراي مرگ خياباني باشد، در كتاب خاطراتش چگونگي مرگ او را چنين آورده است: «ظهر راپرت واقعه رسيد. معلوم شد دختربچه‌اي به پست قزاق مي‌گويد خياباني در فلان خانه در زيرزمين است. قزاق‌ها كسب تكليف كرده وارد خانه مي‌شوند. بين حياط و زيرزمين چند تير رد و بدل مي‌شود. تيري به دست يك نفر قزاق مي‌خورد، تيري هم به پاي خياباني و تيري هم به سرش... گفتند تيرِ سرش را خودش زده است. مؤيد اين قول نوشته‌اي از بغلش در آمد كه چون نخواستم تسليم شوم انتحار كردم... روز ديگر از طرف نظميه همهمه شنيده شد. صداي كف زدن و فرياد... گفتم چه خبر است؟ گفتند نعش خياباني را آورده‌اند مردم جمع شده‌اند و دست مي‌زنند و هياهو مي‌كنند و مي‌خواهند دور بازار بگردانند. فوق‌العاده متأثر شدم گفتم ببرند در سيد حمزه محترماً دفن كنند. دو سه ناسزا هم به اين جماعت كوفي گفتم كه تا دو روز قبل پاي نطق او دست مي‌زدند و مردي را شيفته كردند، امروز پاي نعش او دست مي‌زنند...»



شمس كسمايى: گل افسرده- سولموش چيچك

مهران بهارى




در حدود سالهاى جنگ جهانى اول نوگرايى شعرى در اروپا و به تبع آن در ادبيات تركى عثمانى و قفقاز جدى شد. تركهاى ايران٫ نيز اديبان جوان از ديگر مليتهاى ايرانى كه روزگار آنان را به سرزمين هاى عثمانى (تركيه) و قفقاز (آذربايجان شمالى) انداخته بود٫ با شهامت اين نوگرايىها را از زبان و ادبيات تركى جذب كردند و چون سوغاتى گرامى به كشور باز آوردند. سه نفر اديب ترك در آغاز بيش از ديگران اين دلاورى را نشان دادند تا داد نوگرايى در ادبيات فارسى دهند: "شمس كسمايى"٫ "تقى رفعت تبريزى"٫ "جعفر خامنه اى". اينان و ديگر قلم بدستان ترك و آذربايجان تحت تاثير موج نوى شعر فرانسه و اروپا كه پرتوى از آن به عثمانى و قفقاز تابيده بود از تجدد ادبى و انقلاب ادبى در زبان و ادبيات فارسى دم مىزدند. اين سه نوگراى آذرى بانى شعر نو و مدرن فارسى اند.

دو نكته:

نكته اول: با گذشت هر روز دولت ايران كاراكتر فارسى بيشترى به خود مىگيرد و با پررنگتر شدن قوميت گرايى افراطى فارسى در ساختار و سياستهاى اين دولت و گسترش و تعميق آنها٫ حلقه محاصره زبان و فرهنگهاى مليتهاى ايرانى و عمده ترينشان يعنى تركى آذرى نيز تنگتر و بر شتاب نابودى اين قوم٫ زبان و فرهنگ آن در ايران افزوده تر مىشود. در چنين شرايطى بر فرد فرد تركهاى ايران است كه خود مستقلا بپا خواسته و از همه امكانات مدنى براى حفظ زبان و فرهنگ و هويت خويش استفاده نمايند. در اين ميان مسئوليت شاعران٫ ادبا و نويسندگان ترك ايرانى و آذربايجانى٫ در استفاده از زبان تركى آذرى در بيان احساسات و آفرينش هنر و صنعت خويش٫ گسترش و معاصر ساختن٫ زدودن گرد وغبار از رخ آن و تقديم زيبايى ها و ظرايف اين زبان به توده مردم و جلب توجه آنان بدان دو چندان است. شرايط امروز ايران و وضعيت اسف بار تركهاى ايران و زبان و ادبيات تركى ديگر مجوزى براى روشنفكران و ادباى ترك ايرانى براى پرداختن و اولويت دادن به زبان و ادبيات قوم همسايه فارس٫ مانند آنچه در سراسر قرون ٢٠ و ١٩ و پيش از آن شاهد بوده ايم را نمىدهد.

نكته دوم: مىتوان گفت كه ادبيات و فرهنگ خلق فارس و بويژه ادبيات مدرن فارسى بويژه در مرحله تشكل آن٫ عمدتا چيزى به جز بازتابى از ادبيات و فرهنگ تركى (آذربايجانى٫ عثمانى) نيست. ادبيات مدرن فارسى بدون نامهاى تركهايى مانند جعفر خامنه اى٫ تقى رفعت٫ شمس كسمايى٫ آخوندوف٫ طالبوف٫ رسولزاده٫ دهخدا٫ كسروى٫ مفتون امينى٫ پروين اعتصامى٫ صمد بهرنگى٫ احمد شاملو٫ براهنى٫ غلامحسين ساعدى٫ ايرج ميرزا٫ عمران صلاحى٫ ابراهيم نبوى٫ توللى... غير قابل تصور است. تركهاى ايران از اين نقش تاريخى خويش در تشكل ادبيات نوين فارسى مىبايست مغرور و فارسهاى ايران نيز منتدار ايشان باشند.

زندگاني شمس کسمايي

خاندان كسمائى از تركهاى آذربايجان شمالى (امروز جزء خاك گرجستان) بودند كه پس از فتح هفده شهر قفقاز به دست آغا محمدخان پادشاه دولت تركى قاجار به آذربايجان جنوبى مهاجرت كرده بعضى از آنها در قزوين و جمعى در تبريز به كار تجارت پرداختند و عده اى نيز از آنجا به ساير نقاط ايران پراكنده شدند. يكى از افراد اين خانواده خليل پسر حاجى محمد صادق بود كه در يزد –فارسستان مىزيست. خانم شمس کسمايي فرزند وى بود كه به سال ۱۲۶۲ در يزد فارسستان زاده شد. پس از ازدواج به همراه همسرش ارباب زاده، که تاجر چاي بود، براى تجارت به عشق آباد روسيه پايتخت ترکمنستان کنوني رفت. وي پس از چهار و به روايتى ده سال اقامت و زندگى در آنجا و به دنبال ورشکستگي شوهرش در سال ۱۲۹۷ (١٩١٨) به همراه همسر و دو فرزندش صفا و اکبر (1) به ايران بازگشته و اينبار به سرزمين پدرى شمس٫ آذربايجان آمد و در تبريز که مقارن آن سالها مرکز پر تلاطم جنب و جوش فکري و سياسي ايران بود ساکن گرديد.

خانم كسمايى علاوه بر زبان مادرى و ملى خود تركى زبانهاى روسى و فارسى را به خوبى مىدانست. شمس زني آزادي خواه و مستقل و يكى از زنان روشنفكر و دانشمند ايران بود. وى در زمان تشكيل حكومت آزادستان در آذربايجان جنوبى به رهبرى شيخ محمد خيابانى در تبريز مىزيست و در تحرکات اجتماعي و انقلابي آذربايجان سرزمين پدرى خويش مشارکت فعال داشت. وقتى تقى رفعت مجله "آزاديستان" را به چاپ داد٫ چون زنى فرهيخته و از خاندانى اديب و اهل هنر بود از همان آغاز به گروه نويسندگان نشريه تجدد پيوست و در انتشار ادبيات تازه خود ترديد نكرد. سرلوحه مجله چنين بود: "مجله اى است هواخواه تجدد در ادبيات". همين جمله بر بسيارى ناگوار آمد و بسيارى از ادبا و صاحبان قلم فارس حتى روشنترين آنها مانند بهار با اين حركت متجدد و نوگراى آغاز شده از آذربايجان و اشعار و شعرهاى تازه روزنامه تجدد و مجله آزاديستان به مخالفت برخاستند. اعضاى انجمن كاوه مانند جمال زاده هم با آن كه در وسط ميدان بحثهاى نوجويى ادبى در اروپا بودند٫ از حمله به رفعت و كسمايى و شعر تازه غفلت نكردند. در هر شماره يك قطعه از ادبيات سنتى و يك قطعه از نوشته هاى امروز –آن روز – را كنار هم مىگذاشت و به ريش و گيس امروزيان- آن روزيان- مىخنديد. خوگرفتن محيط ادبى سنتى فارس مانند ديگر عرصه هاى اجتماعى اين قوم٫ در مقابل نسيم تجدد و نوانديشى و نوسازىاى كه از سوى تركهاى ايران و آذربايجان در حال وزيدن بود آسان نبوده است.

خانم شمس كسمايى هنگامى كه با خانواده خود به تبريز آمد طبق فرهنگ تركى-آذربايجانى چادر به سر نداشت و نخستين زن مسلمان ايرانى بود كه آزادانه در كوچه و بازار تبريز ظاهر شد و به واسطه همين آزادگى و آزادمنشى در آن روزهاى تاريك از دست مردم نادان زجرها و سختيهاى فراوان كشيد. در تبريز -آذربايجان خانه اش محفل نويسندگان و دانشمندان بود. پس از کشته شدن تقى رفعت و روي کار آورده شدن رضاشاه از سوى دولت استعمارى انگليس، جمع مبارزان آذربايجان پراکنده شدند. همسر شمس به سال ۱۳۰۷ در گذشت. او با تنها دخترش صفا به يزد – فارسستان رفت ولى بعد از آن که با شخص ديگري به نام محمد حسين رشتيان ازدواج کرد، زندگي خود و خانواده اش را به تهران منتقل کرد و در آنجا روزگار و سالهاي پاياني عمر خود را به تنهايى و خاموشى و گوشه نشيني گذراند تا در سال ١٣٤٠ در گذشت.

از اشعار او مقدار کمي باقي مانده است. از شمس کسمايي در شهريور ماه ۱۲۹۹ در مجله آزاديستان-چاپ تبريز قطعه شعري با پاره هايي فارغ از قيد تسوي و قافيه بندي معمول پيشينيان منتشر شد که جزو نخستين نمونه هاي تجدد در شعر فارسي به شمار مي آيد.

بخشهايي از آن قطعه:

پرورش طبيعت
ز بسياري آتش مهر و ناز و نوازش
از اين شدت گرمي و روشنايي و تابش
گلستان فکرم
خراب و پريشان شد افسوس
چو گلهاي افسرده افکار بکرم
صفا و طراوت ز کف داده گشتند مايوس
بلي، پاي بر دامن و سر به زانو نشينم
که چون نيم وحشي گرفتار يک سرزمينم
نه ياري خيرم
نه نيروي شرم
نه تير و نه تيغم بود، نيست دندان تيزم
نه پاي گريزم
از اين روي در دست همجنس خود در فشارم
ز دنيا و از سلک دنياپرستان کنارم
برآنم که از دامن مادر مهربان سر برآرم

از خطاب به قرن بيستم:

آن روز كه زادى٫ چه نويدى كه ندادى
امروز كه رستى٫ تو ز خون يكسره مستى
زين سان كه تو ره بسپرى اى آفت هستى
فردا به وجود آرى يك تل رمادى
---
1 - اكبر ارباب زاده فرزند شمس نقاش زبردستى بود و به زبان و ادبيات چند كشور خارجى آشنايى داشت و خود شعر فارسى نيز مىسرود و ١٨ يا ١٩ سال داشت كه به وضع دردناكى در مبارزات جنگل- گيلان كشته شد. يكى از اشعار زيباى ابولاقاسم لاهوتى شاعر آزاده كرد با عنوان عمر گل خطاب به شمس كسمايى و در دلدارى مادر داغدار در باره اين جوان ناكام سروده شده است:
در فراق گل خو اي بلبل
نه فغان برکش و نه زاري کن
صبر بنما و بردباري کن
مکن آشفته موي چون سنبل



اعتبارنامه حاج مخبرالسلطنه هدايت قاتل شيخ محمد خياباني

نمايندگان سوسياليست دوره چهارم مجلس شوراي ملي به رهبري سليمان‌ميرزا اسكندري حاج مخبرالسلطنه هدايت را «قاتل شيخ محمد خياباني» خواندند

نمايندگان سوسياليست دوره چهارم مجلس شوراي ملي به رهبري سليمان‌ميرزا اسكندري، در جلسه روز 16 فروردين 1301 مجلس، با اعتبارنامه حاج مخبرالسلطنه هدايت به مخالفت برخاستند. آنها هدايت را «قاتل شيخ محمد خياباني» خواندند و خواستار رد اعتبارنامه او شدند.

اين نخستين باري نبود كه مخبرالسلطنه با اتهام قتل خياباني مواجه مي‌شد. او پيش از آن نيز بارها در برابر اين اتهام قرار گرفته و از خود دفاع كرده بود زيرا او بود كه در اوج قيام خياباني، به عنوان والي آذربايجان از سوي دولت مشيرالدوله مأمور سركوب قيام شد و اين كار را با موفقيت انجام داد.

خياباني از ديد هوادارانش دمكراتي آزاديخواه بود كه در مخالفت با قرارداد 1919 (ميان دولت وثوق‌الدوله و بريتانيا) قيام كرده بود و هدفي جز «حفظ عظمت ايران»، «تأمين آزادي» و «تحكيم قانون اساسي» نداشت. اما هدايت در برابر معتقد بود كه تنها «از دور تصّور مي‌رفت قيام آقايان در تبريز واقعاً از براي تحكيم قانون اساسي است. اينجانب كه خود را در تبريز از هرگونه معرفي مستغني مي‌دانم، كمر خدمت اهالي را به ميان بسته به عجله هر چه تمام‌تر با يك شوقي به آذربايجان آمدم. از جمال‌آباد تا تبريز آنچه مطالعه شد از دمكراسي اثري نديدم. همه جا رنجبر در عذاب و رعيت پريشان بود و فريادرسي نداشتند... ناامني تا يك فرسخي شهر [تبريز] حكمفرماست. ولايات همه بلاتكليف، در شهر دل‌ها خون و زبان‌ها به تهديد موزر (نوعي اسلحه) مهر است... نظميه گرسنه، ژاندارم بي‌معونه [و] راه‌ها ناامن [است، آنوقت] آقايان در باغ دولتي نطق مي‌كنند.» (اعلاميه صادره در تبريز، نقل شده در «تاريخ 18 ساله آذربايجان» نوشته احمد كسروي)

خياباني

خياباني آذربايجان را قسمتي از ايران مي‌دانست، اما انتظار داشت نوعي خودمختاري كه زمينه‌هايش در قانون اساسي مشروطه پيش‌بيني شده بود، به اين ايالت داده شود.

شيخ محمد خياباني از جمله مجاهداني بود كه در جنبش مشروطه شركت داشت و در سال 1288 به نمايندگي دوره دوم مجلس برگزيده شد. نطق معروف او در جريان بررسي موضوع اولتيماتوم روسيه براي عزل مورگان شوستر، برايش شهرت بسيار به ارمغان آورد. خياباني پس از انحلال مجلس دوم به تبريز بازگشت و روزنامه تجدد را منتشر كرد. او در نخستين روزهاي سال 1299 در تبريز قيام كرد.

انگيزه او از اين قيام همواره محل مناقشه بوده است. ابتدا عده‌اي گمان مي‌كردند اقدام او در واكنش به قرارداد 1919 بود. در برابر عده‌اي ديگر عقيده داشتند او تجزيه‌طلب بود و هماهنگ با عثماني‌ها يا بلشويك‌ها، هواي تجزيه آذربايجان و حكومت بر آن را در سر داشت. اما اسنادي كه بعدها در دسترس قرار گرفت نشان داد كه انگيزه او در واقع هيچ‌يك از اين دو نبوده است. روزنامه‌هاي وابسته به حزب دموكرات خياباني در تبريز، قرارداد 1919 را بدون تصويب مجلس (كه در فترت بود) بي‌اعتبار مي‌دانستند؛ اما مخالفت آنها در مقايسه با هياهويي كه در تهران عليه قرارداد برپا بود، رنگي نداشت. خياباني حتي بعداً مخالفت با عملكرد وثوق الدوله را در امضاي قرارداد، به گلايه از پنهانكاري و تك‌روي وي فرو كاست. به نوشته دكتر محمدعلي همايون كاتوزيان در كتاب «دولت و جامعه در ايران»، از جمله دلايلي كه باعث مي‌شد دولت وثوق الدوله، حكومت خودمختار خياباني را در آذربايجان تا حدودي تحمل كند، نرمش عملي او در مقابل سياست‌هاي دولت مركزي بوده است.

از سوي ديگر در هيچ‌يك از منابع دست اول تاريخي كه ماجراي قيام خياباني را روايت كرده‌اند، نشانه‌اي قاطع مبني بر تجزيه‌طلبي او ديده نمي‌شود. به نظر مي‌رسد خياباني آذربايجان را قسمتي از ايران مي‌دانست، اما انتظار داشت نوعي خودمختاري كه زمينه‌هايش در قانون اساسي مشروطه پيش‌بيني شده بود، به اين ايالت داده شود. او گلايه داشت كه تعداد نمايندگان آذربايجان در مجلس، با جمعيت آنجا و مجاهدتي كه آذري‌ها براي جنبش مشروطه نشان داده‌اند، تناسب ندارد. خياباني در ابتدا مي‌خواست انجمن‌هاي ايالتي كه در قانون اساسي مطرح شده بود تشكيل شود، مجلس شوراي ملي در تهران كار خود را از سر بگيرد و حاكم مقبولي براي آذربايجان منصوب شود. حتي به نظر مي‌رسد استفاده از اصطلاح «آزاديستان» به جاي آذربايجان، بيشتر به منظور يادآوري مجاهدت‌هاي آذري‌ها براي كسب آزادي ايران بوده است تا تأكيد بر تجزيه‌طلبي.

با اين تفاصيل پيدا بود كه قتل (يا آنطور كه مخبرالسلطنه هدايت ادعا مي‌كرد، خودكشي) خياباني، تأثير نامطلوبي بر حسن شهرت هدايت كه خود از دمكرات‌هاي بنام بود، گذاشت. او همواره تأكيد مي‌كرد كه مرگ خياباني خواست او نبوده و او تمام توان خود را براي خاتمه مسالمت‌آميز غائله به كار بسته است. شواهد و قرائن ديگر نيز ادعاي هدايت را تأييد مي‌كرد، اما مخالفان اين ادعا را نمي‌پذيرفتند.

دفاع مدرس

با دفاع مدرس، اعتبارنامه مخبرالسلطنه هدايت از تصويب نمايندگان گذشت

طرح دوباره اتهام عليه مخبرالسلطنه در جلسه شانزدهم فروردين 1301 مجلس باعث شد سيدحسن مدرس، روحاني سرشناس و نماينده با نفوذ پارلمان به دفاع از اعتبارنامه هدايت بپردازد. او گفت: «شكي نيست، خدا رحمت كند، مرحوم خياباني آدم بسيار خوبي بود... آدم آزادي‌خواهي بود. بنده عقيده شخصي خود را عرض مي‌كنم، كلنل محمدتقي‌خان (پسيان) هم كه با ما (در ماجراي مهاجرت مربوط به زمان جنگ اول) همسفر بود، آدم خوبي بود. بنده او را آدم وطن‌خواهي مي‌دانستم... ميرزا كوچك‌خان هم آدم وطن‌دوستي بود. لكن بايد در كار هم يك حدودي باشد... خود شاهزاده (سليمان‌ميرزا، رهبر سوسياليست‌ها و از مخالفان اعتبارنامه هدايت) و بنده هم با هم مهاجرت كرديم. اگر دولت وقت عقيده‌اش اين بود كه اين مهاجرت بر ضرر مملكت است و حكم مي‌كرد كه در راه بنده را بكشند، من دولت را مقصر نمي‌دانستم و خودم را هم مقصر نمي‌دانستم، زيرا من بر طبق عقيده‌ام رفتار كردم، او هم بر طبق عقيده‌اش...

ما اينجا نشسته‌ايم، مي‌گوييم مرحوم خياباني «شهيد» شد. اما كشنده كي بود؟ معلوم نيست. نسبت به آقاي مخبر‌السلطنه مي‌دهند. بنده اگر چه با ايشان دوستي دورادور داشتم، لكن در اين مدت هفت سال به تهران آمده‌ام، بيشتر شنيده‌ام ايشان از خدمتگزاران به وطن هستند... گمان بنده اين است كه اين سابقه نبايد در مجلس توليد شود كه بعدها هر كس چيزي گفت، طرف (مورد اتهام قرار گرفته) برود ثابت كند... كسي كه دعوي نفي مي‌كند نبايد برود (دعوي خود را) ثابت كند، كسي كه دعوي اثبات مي‌كند بايد دعوي خود را ثابت كند. (يعني مخبرالسلطنه نبايد ثابت كند كه دستور قتل خياباني را نداده است، بلكه مخالفان او بايد ثابت كنند كه قتل به دستور او بوده، كه نمي‌توانند.)» («مدرس در پنج دوره تقنينيه» به كوشش محمد تركمان)

به اين ترتيب و پس از دفاع مدرس، اعتبارنامه مخبرالسلطنه هدايت از تصويب نمايندگان گذشت.



«همدستي خياباني با ارامنه بر ضد اردوي اسلام»

آذربايجان و ناسيوناليسم ايراني
تورج اتابكي

دقت: اين نوشته از ديدگاه قوميت گرائي افراطي فارسي و موضعي ترك ستيزانه و ضدآذربايجاني نوشته شده استּ

بازگشت عثماني‌ها

در سال‌هاي بعد از جنگ اول جهاني نه فقط صحنه تحولات قفقاز، بلكه عرصه آناتولي نيز به نحوي اساسي دگرگون گشت. تندباد انقلاب طومار امپراتوري تزاري را در هم پيچيده بود و عثماني‌ها بر آن شدند كه تكه پاره‌هاي بر جاي مانده از امپراتوري خود را از نو مرتب كنند. اگر چه آنها در دور اول پيشروي خود در قلمرو ايران فرصت تبليغ و ترويج آراء پان‌تركيستي خويش را نيافتند ولي اينك با توجه به سقوط آن دشمن ديرين در پي انقلاب 1917، مي‌توانستند دور جديدي از اين مبارزه را آغاز كنند. همان گونه كه يكي از مأموران سياسي دولت بريتانيا خاطرنشان ساخت: «تركيه دست در دست تاتارهاي ماوراء قفقاز (باكو) نهاده و آنها نيز به حساب خود مدعي آذربايجان شده‌اند... شمال ايران براي تركيه به عنوان حلقه واسطي با تورانيان آسياي مانه، اهميتي اساسي دارد.»(29)

در اواسط آوريل 1918 سپاهيان عثماني براي دومين بار بر آذربايجان يورش آوردند. يوسف ضياء(30) يكي از مسؤولين محلي عمليات تشكيلات مخصوصه ـ سرويس مخفي عثماني‌ها ـ در ايران به عنوان مشاور سياسي سپاهيان عثماني در ايران منصوب شد و چندي بعد نيز تشكيلات مخصوصه يك هيئت ويژه پان‌تركيست را به تبريز گسيل كرد.(31) چاپ و انتشار نشريه‌اي به تركي، به نام آذرآبادگان كه ابزار اصلي قواي عثماني در تبليغ پان‌تركيسم بود يكي از مهمترين وظايف اين هيئت بود. سرپرستي اين نشريه به تقي رفعت، يكي از روشنفكران آذربايجان سپرده شد كه بعدها به دليل نقش مهمش از لحاظ نوآوري در ادب فارسي شهرت به سزايي يافت.

با اين حال به رغم تمامي اين تلاش‌ها، نيروهاي عثماني به نتايج درخور توجهي در آذربايجان دست نيافتند. اگر چه بخش وسيعي از آذربايجان براي چند ماه در اشغال نظامي آنها بود، هرگونه تلاش آنها براي پيشبرد پان‌تركيسم ناكام ماند. در اين دوره حضور عثماني‌ها به هيچ وجه با اقبال عمومي احزاب محلي روبرو نشد. آنها از بدو ورود به تبريز با دموكرات‌هاي محلي درگير شدند و با گذشت زمان اين مناسبات چنان تيره شد كه در نهايت به صدور فرمان بازداشت شيخ محمد خياباني ـ رهبر پرطرفدار دموكرات‌ها ـ و نوبري و بادامچي دو تن از ديگر يارانش منجر شد. عثماني‌ها آن دو را به قارص تبعيد كردند.(32) اگر چه در مراحل بعد مقامات عثماني سعي كردند با طرح اتهاماتي مبني بر «همدستي خياباني با ارامنه بر ضد اردوي اسلام»(33) اين اقدام خود را توجيه كنند ولي اين حركت به شكل‌گيري يك احساس شديد ضد عثماني در ميان دموكرات‌هاي آذربايجان، منجر شد؛ دموكرات‌هايي كه در آستانه قبضه امور در كل آذربايجان قرار داشتند.

تابستان 1918 نقطه اوج اقتدار عثماني‌ها محسوب مي‌شد. براي آنها كه بخش‌هاي وسيعي از شمال غرب ايران را در اشغال داشتند، سوق قشون به قسمت‌هاي شمال رود ارس، هدف بعدي تلقي مي‌شد و با سقوط باكو در سپتامبر 1918 و استقرار عثماني‌ها در كناره غربي درياي خزر، چنين به نظر مي‌آمد كه ايده‌آل توران، بالاخره به مرحله تحقق نهايي نزديك شده است. ولي تحولات جاري در ديگر جبهه‌هاي جنگ و همچنين قحطي فزاينده در تركيه، عرصه را بر سران اتحاد و ترقي ننگ كرد. جنگ به مراحل پاياني خود نزديك مي‌شد.

در اين مرحله در حالي كه مصادره گسترده غله و احشام در مناطق تحت اشغال به نارضايي گسترده‌اي در ميان مردم دامن زده بود و عثماني‌ها و آلماني‌ها در 23 سپتامبر 1918 با انعقاد معاهده‌اي تعهد خود را به محترم شمردن تماميت ارضي ايران اعلان داشتند، شكست‌هاي پي در پي نيروهاي عثماني در جبهه فلسطين و شام از يك سو و خروج بلغارستان از صف متحدان آلمان و عثماني از سوي ديگر، ادامه جنگ را غيرممكن ساخته و در 9 اكتبر حكومت كميته اتحاد و ترقي بركنار و عزت پاشا كه هوادار متفقين بود زمام امور را در دست گرفت. انعقاد اين پيمان ترك مخاصمه نخستين نتيجه حاصل از اين دگرگوني بود.

با مراجعت شيخ محمد خياباني به تبريز، در 24 ژوئن 1920 دموكرات‌ها اداره امور را بر عهده گرفتند. در كشوري كه بيگانه‌ستيزي يكي از اركان عمده فرهنگ سياسي غالب به شمار مي‌رفت، كوتاه كردن دست مداخله بيگانگان، به يكي از اهداف اصلي نهضت خياباني بدل شد. با توجه به عملكرد پيشين عثماني‌ها در قبال خياباني و يارانش، مناسبات چنداني ميان آنها برقرار نبود. ولي در اين مرحله دغدغه خاطر اصلي دموكرات‌هاي آذربايجان آن بود كه با توجه به تحولات سياسي عمده‌اي كه در قفقاز جريان داشت، چه رويكردي را اتخاذ كنند.

در 27 مه 1918 هنگامي كه در مناطق شمالي رود ارس و شرق ماوراء قفقاز تشكيلاتي موسوم به جمهوري آذربايجان اعلان موجوديت كرد، اتخاذ يك چنين اسمي در ميان ايرانيان ـ به ويژه در ميان روشنفكران آذربايجاني ـ نگراني‌هايي را موجب شد. خياباني و همراهانش در اقدامي به منظور تأكيد بر جدايي از اين پديده، تصميم گرفتند كه نام ايالت آذربايجان را به «آزاديستان» تغيير دهند.(34) آنها در توجيه اين عمل به «نقش حماسي» آذربايجان در نهضت مشروطه در ايران اشاره داشتند كه به نظر آنها خود دليل موجهي بود براي اتخاذ نام آزاديستان.(35)



سران آذربايجان مانند خياباني درك درستي از روند ملت شوندگي مليت ترك در ايران و منطقه و شمول آن بر دياسپوراي آذربايجاني جنوب ايران نداشته اند

هدف از بررسى زيرگروههاى ايلي٬ لهجه اى٬ جغرافيايى و مذهبى و... خلق ترك در ايران

مهران بهارى

تجزيه خلق ترك: سياست استراتژيك پان ايرانيسم و استعمارگران غربي


١- از سياستهاي راهبردي و استراتژيك استعمارگران و دول غربي و همه طيفهاي قوميت گراى افراطى فارس شامل سه جناح دولتي٬ نيروهاي سياسي اوپوزيسيون و جامعه روشنفكري فارس٬ ممانعت از روند ملت شدن گروههاي پراكنده ايلي- طائفه اي و مذهبي و جغرافي ترك زبان پراكنده در سراسر ايران استּ هدف غائي از اين سياست تبديل نمودن خلق ترك در ايران از يك مليت واحد و منسجم داراى اكثريت مطلق (و يا نسبي) به دهها گروه قومي مختلف پراكنده و جداى ترك زبان كه همه در اقليتند ميباشدּ

٢- در راستاي همين دسيسه استعمارى-پان ايرانيستى است كه تمام منابع رسمى و غيررسمى ايرانى-فارسى و دول غربي٬ بسيارى از شرقشناسان و تركى شناسان اروپايى و حتى تركيه اى٬ از سوئي هر كدام از زيرگروههاى ايلى و جغرافيايى٬ لهجه اى٬ طائفه اى٬ جغرافيايى و مذهبى خلق ترك ايران را (به عنوان مثال به شكل آذرى٬ آذربايجانى٬ خراسانى٬ قشقائى٬ افشار٬ شاهسون٬ خمسه٬ همدانى٬ سنقرى ٬ ابيوردى٬ اينانلو٬ اراكى فريدني ...... ) به شكل گروههاى منفرد٫ جدا و پراكنده ترك زبان و به صورت اقوام و خلقهايى متفاوت و نه به شكل زير گروههاى خلق و مليت واحد ترك معرفى مى كنند و از سوي ديگر بويژه جدائي دو توده پرشمار ترك يعنى قشقايى ها و تركهاى خراسان را از توده ترك شمال غرب يعني آذربايجان تبليغ و تلقين مينمايندּ

٣- در عرضه سياسي نيز دولتهاي مركزي ايران و استعمارگران غربي از نبود شعور ملي و وجود گرايشات طائفه گرائي و محلي گرايي در ميان برخي از سران طوائف ترك و نخبگان ناآگاه و كوته بين آذربايجاني استفاده نموده٬ آنها را با موفقيت تمام بر عليه يكديگر و بر عليه منافع ملي خلق ترك و حركات دمكراتيك اش بكار برده اندּ به عنوان نمونه در حركت دمكراتيك مشروطيت آذربايجان طوائف ترك شاهسون بر عليه اين حركت و در دوره حكومت ملي آذربايجان سران طوائف ترك ذوالفقاري و قشقائي بر عليه اين حكومت ملي بكار برده شده اندּ از سوي ديگر متاسفانه سران آذربايجان مانند خياباني و به درجاتى كمتر پيشه وري كه درك درستي از روند ملت شوندگي مليت ترك در ايران و منطقه و شمول آن بر دياسپوراي آذربايجاني جنوب ايران نداشته اند٬ حركات دمكراتيك طوائف ترك در جنوب ايران را٬ بويژه جنبش صولت الدوله در جنگ اول و جنبش خودمختاري اتحاديه ايلى ترك قشقائي در جنگ دوم را بخشي از حركات سياسي خلق واحد ترك نداشته و نسبت به آن بيگانه مانده اندּ

٤- سياست فارس سازى (فارسلاشديرما٫ تفريس) دولتي٫ با تراشيدن و پررنگتر كردن هويت هاى ايلي-طائفه اى و جايگزين كردن اين هويت قبيله اى به جاى هويت ملى ترك براى گروههاى ايلى ترك ايران٬ از سويي موفق به تشديد روند مسخ نمودن فرهنگ و هويت تركى و نابود ساختن زبان ملى-مادرى تركى شده و از سوي ديگر باعث ايجاد بحران هويت در ميان گروههاى ترك سراسر ايران٬ در داخل آذربايجان و يا خارج آن٬ در گروههاي طائفه اي و يا غير طائفه اي گرديده است. ثمره طبيعى اين سياست٬ تسهيل نمودن و شتاب دادن به روند فارس سازي مليت ترك در ايران است. ايجاد دهها نهاد و سازمان طويل عشايرى و برگزارى دهها كنگره و همايش و جشنواره موسيقي و زنان و فولكلور و پاسداشت شخصيتهاي ايلى و طائفه اى مخصوصا در مورد طوائف ترك قشقائي و شاهسون و ּּּּ از سوي دولت همه به هدف نابودى يگانگى مليت ترك در ايران و تجزيه آن استּ



جنبش آزاديستان داراى اشتباهات اساسى در ارزيابيهاى خود از هويت ملى خلق ترك بود

چرا مساله ملى در ايران امروز براى اولين بار مساله اى جدى است؟

مهران بهارى




در بعد حركات سياسى نيز٬ دو مهمترين آنها در قرن بيستم٬ يعنى جنبش مشروطيت آذربايجان و حكومت آزاديستان٬ جنبشهائى بر مبناى هويت ملى خلق ترك ساكن در آذربايجان نبوده اند

بويژه جنبش مشروطيت آذربايجان٬ كه عملا به صعود و اوجگيرى ناسيوناليسم فارسى و راسيسم آريائى و قبضه حكومت مركزى ايران توسط اين دو و تبديل دولت ايران به دولتى فارس منجر شد و باعث تضعيف هويت ملى تركى خلق ترك در سراسر ايران٬ پايان دادن به دولت تركى-آذربايجانى قاجار و سقوط موقعيت برتر اقتصادى و سياسى و فرهنگى آذربايجان گرديد از منظر خلق ترك و آذربايجان و در تحليلى نهائى٬ شكستى عظيم بشمار ميرودּ

در روند شكل گيرى جنبش آزاديستان نيز هويت ملى تركى نقش غالبى نداشت و علاوه بر آن٬ اين جنبش داراى اشتباهات اساسى در ارزيابيهاى خود از
- هويت ملى خلق ترك٬
- نقش محورى زبان تركى در دولت٬
- روابط ملى و سياسى با جمهورى آذربايجان و دولت عثمانى

بود كه به تنش و درگيرى با اين دولتها – به جاى ائتلاف با آنها و در نهايت حتى به اقدام بسيار اشتباهى مانند تغيير نام آذربايجان به كلمه اى فارسى -آزادستان- منجر شدּ

در اين ميان حكومت ملى آذربايجان به معنا و مفهوم امروزى تنها حركت ملى واقعى بر مبانى ملت و حقوق ملى بوده استּ دست آوردهاى اين حركت از جمله تاسيس دولت ملى آذربايجان با تمام ارگانها و سمبولهاى يك دولت ملى و رسميت و دولتى اعلان نمودن زبان تركى توسط اين دولت٬ باعث شده است كه نام و خاطره حكومت ملى آذربايجان و آفرينندگان آن- و در راسشان سּ جּ پيشه ورى- در تاريخ سياسى خلق ترك و آذربايجان تا ابد به نيكى٬ احترام و افتخار ثبت و ياد شود

اما متاسفانه اين جنبش باشكوه نيز– به سبب دنباله روى بيچون و چرا از سياستهاى دولت شوروى- امپرياليسم روس٬ از مفاهيم اساسىاى مانند
- هويت ملى خلق ترك ساكن در ايران٬
- رابطه و عينيت توده ترك ساكن در آذربايجان و خارج آن با هم٬
- هويت ارضى آذربايجان – كه بخش بسيار قابل ملاحظه ترك نشين در شمال غرب كشور مانند نواحى ترك نشين استانهاى همدان٬ قزوين٬ مركزى٬ تهران٬ قم٬ كردستان٬ و كرمانشاهان را خارج از آذربايجان مىدانست٬
- تغيير نام خلق ترك و زبان تركى به خلق آذربايجان و زبان آذربايجانى٬

ּּּּּ درك فوق العاده نادرست و بسيار مخدوشى داشتּ

Saturday, April 08, 2006



تقی رفعت

يکی از همراهان و همرزمان فکری خياباني، تقی رفعت بود، که مرگ او در همان روز کشتن شيخ محمد خيابانی يا دو روز بعد از آن اتفاق افتاد.




ميرزاتقی خان رفعت، جوانی پرشور، بسيار حساس، شاعر مسلک، خوش سيما و تندخو بود به سبب جوانی بی طاقت و بی گذشت نيز بود. اما پاک و منزه زيست و خدمات فرهنگی خوبی به ايران کرد. در قيام خياباني، او هم سخنگو و هم نويسنده بود. غير از روزنامه تجدد، "ارگان کميته دمکرات های تبريز"رفعت، خود نشريه ای به نام آزاديستان داشت و در آن ذوق ادبی و سياسی خود را با کمک ديگران می آزمود و نخستين بار در آن از تجدد ادبی سخن گفت.

تقی رفعت را هم چنين، بايد پيشگام تجدد ادبی در ايران دانست. به دلايل روشني، می توان حدس زد که نام تجدد را هم او برای ارگان کميته ايالتی حزب دمکرات آذربايجان برگزيد. از جمله آن که در سرلوحه آزاديستان اين اشعار، به چشم می خورد: مجله ای است هواخواه تجدد در ادبيات ايران . نيز به ياد آوريم که رفعت، سردبير تجدد نيز بود.

وی فرزند آقا محمد تبريزی است و اگر گفته برخی مورخان را بپذيريم که هنگام مرگ 31 يا 33 سال داشت، بايد متولد 1305 يا 1303 ه. باشد. او در اسلامبول تحصيل کرد. سپس در طرابوزان مدير مدرسه ناصری شد. در سال 1335، در گرماگرم جنگ جهانی اول به تبريز آمد و معلم زبان فرانسه در دبيرستان های تبريز شد. او به سه زبان فارسي، فرانسوی و ترکي(اسلامبولي) مسلط بوده و به هر سه زبان شعر می گفت، که در تجدد و آزاديستان به چاپ می رسيد. او نمايشنامه هم می نوشت.

وقتی جمهوری مستقل آذربايجان، به رهبری شيخ محمد خيابانی تأسيس شد، او بازوی فرهنگي، ادبی و هنری خيابانی شد. (به نوعی وزير فرهنگ و آموزش). اين نقش رفعت، نقش مهم و حساسی بود. از جمله کارهای رفعت، در اين سمت نوشتن و اجرای چند نمايشنامه منظوم اجتماعی بود. از جمله در نمايشنامه منظوم سرگذشت پرويز، سروده علی محمدخان اويسي، دست برد و نمايشنامه ای به نام خسرو پرويز سرود که در دبيرستان های تبريز به نمايش درآمد.

حيف است از ماجرای ادبی تقی رفعت به کوتاهی درگذريم به خصوص حالا که ديگر آن جنگ قلمی و آن ميدانداری های بحث کهنه و نو در شعر فروکش کرده و هر کس هر چه در انبان استدلال داشت بيرون ريخته است. اينک شايد بتوان به دور از آن يقه چاک کردن ها، در اين مورد عادلانه تر قضاوت کرد.

همه، مرحوم علی اسفندياری _ نيما يوشيج _ را آغازگر نوگرايی در شعر فارسی می دانند. و همه شايد ندانند که پيش از او کسانی از جمله تقی رفعت و شمس کسمايی _ آن هم در فضايی که کسی چنان ادعاعا و سخن هايی را بدون بيم تکفير و حتی مرگ، نمی توانست بر زبان راند - سخن از لزوم تجدد در شعر فارسی گفتند و چوب آن را نيز خوردند، چنان که تا امروز هم کسی آنان را نمی شناسد و در جايی نام ايشان برده نمی شود.

تقی رفعت اين حرکت را به نرمی و زيبايی "توفاني، در ته دوات نوجوانان" خوانده است1او می نويسد :

صدای توپ و تفنگ محاربات عمومي، در اعصاب ما، هيجانی را بيدار می کند که زبان معتدل و موزون و جامد و قديم سعدی و هم عصران او نمی توانند با سروده هاي.... خودشان، آن ها را تسکين يا ترجمه کنند. ما احتياجاتی داريم که عصر سعدی نداشت.2

با اين موضع گيری ها، گويی آب در لانه مورچگان افتاد و بمب در وسط توپخانه تهران ترکيد، فرياد واسعديا ، واادبياتا، از خلوت محافل و مجالس بزرگان شناخته شده به صفحات نشريات رسيد. شايد به همين علت ها هم بود که آن آقايان آزاديخواه اديب، در تهران نشستند و دندان قروچه کردند تا خيابانی آن گونه کشته شود. و آزاديستان بر هم خورد تا مراتب آقايی و سروری آنان در عرصه انوری شناسی و خاقانی پروري، صدمه نبيند. همه کباده کشان صحنه ادب، بر خود فرض دانستند؛ به زبان متکلف و مصنوع و با رعايت همه جوانب صناعات ادبيه قديمه، به دهان آن جوان پرشور و جوانان همکار او بزنند. هيچ کس از اين آقايان به لطافتی که در شعر رفعت و همکاران او بود و تأثيری که از زمان داشت، گوشه چشمی نداشت :

برخيز! بامداد جوانی زنو دميد
آفاق خمر را لب خورشيد بوسه داد

برخيز صبح خنده نثارت، خجسته باد
برخيز روز ورزش و کوشش فرا رسيد

برخيز و عزم جزم کن ای پور نيکزاد
بر يأس تن مده، مکن از زندگی اميد

بايد برای جنگ بقا نقشه ای کشيد
بايد چو رفته رفت، به آينده رو نهاد.

بايد پذيرفت که معنای زنده و پرشوری در اين کلام وجود دارد، تنها کاری که از نظر ظاهر شده و جرم بوده است، يکی در ميان کردن قافيه هاست. می شد با بزرگواری اين جابه جايی را نديده گرفت و به اصل کلام پرداخت.

جالب تر از همه، آن که چنين تجدد خواهي، از روشنفکران اديب، مسلط بر زبان های اروپايی بايد انتظار می داشتند. زيرا شاعران اروپايي، پيش تر به چنين ساختاری دست زده بودند. آنان بايد تجدد را پيشگامی می کردند، چون چنان که خود نيما يوشيج بعدها، درباره شعر خود توضيح داد، او اين قالب تازه را با الهام از کار شاعران اروپايي، انتخاب کرد. چندان که رفعت نيز چون با ادبيات فرانسه آشنا بود، به اين کار دست زد. اما شگفت آن که غير از اعتصام الملک و بهار و ديگر اديبان استخواندار، بيشترين حمله را روزنامه کاوه برلن، با پشتکار و سماجت غير قابل توضيحي، به اين شيوه کرد به اين معنا که در دو ستون نمونه شعر آزاديستان را در مقابل اشعار متقدمان می گذاشت و اين جوانان را که بايد هم تفنگ بر پشت داشته باشند، هم در قلم مشت، ريشخند می کرد. تقی زاده، علامه قزويني، جمال زاده، کاظم زاده ايرانشهر و ديگران که کاوه را، راه می بردند، از اين قدر همدلی دريغ کردند که لااقل به اين بچه های بی طمع، حمله نکنند.

اما تقی رفعت راه خود را ادامه داد. در شماره چهارم آزاديستان شعری از شمس کسمايی چاپ کرد که همه مشخصات شعر نيمايی را _ از جمله شکستن وزن و آزادی قافيه _ داشت:

گلستان فکرم
خراب و پريشان شد افسوس
چو گل های افسرده، افکار بکرم
صفا و طراوت ز کف داده، گشتند مأيوس ...

تقی زاده در کاوه به طعنه و ريشخند، بر اين اشعار ( و نوشته های ديگری از کسان ديگر) نام "خان والده" نهاده بود که اين خان والده قصبه ای است در ترکيه، که بيشتر اهالی آن ايرانی بوده اند. ايرج ميرزا هم به اين حرکت با ريشخند نگاه کرده است :

در تجديد و تجدد وا شد
ادبيات شلم شوربا شد

روزنامه تجدد که تقی رفعت مدير آن بود، از جمادی الآخر سال 1335ه. آغاز به انتشار کرد و تا زمان قتل خيابانی (29 ذی الحجه 1338ه.) ادامه يافت. و آزاديستان که نشريه ای صرفاْ ادبی و فرهنگی بود، تا چهار شماره منتشر شد و شماره پنجم آن با پايان کار خيابانی و رفعت، زير چاپ نرفت. همکار ديگر تجدد،ابوالقاسم فيوضات بود. تجدد نشريه ای تندرو و بی پروا و بيشتر به انتشار نظريات کميته ايالتی حزب دمکرات، نطق های خياباني، اعلان های مربوط به جمهوری مستقل آذربايجان و گاه شعر و قطعات ادبی اختصاص داشت.

در آزاديستان، رفعت نشريه را يکسره به بحث های ادبی و فرهنگی اختصاص داده بود. در شماره اول اين مجله خطاب به جوانان نوشت:

با کمال آزادي، فکر و حس کنيد. تفکرات و تجسسات خودتان را بنگاريد... صميميت را هرگز و در هيچ موقعي، از دست ندهيد. در حين تقليد، اقتباس يا ابداع و اختراع، در هر حال، خودتان باشيد. انتقادات را ..... استقبال نماييد. ولی هرگز افکار اوليه خودتان را بدون دلايل کافی و به محض وقوع در مقابل يک حمله سخت و ناگهانی ترک نگوييد.

سپس بيان نامه يا "مانيفست" تجددخواهان ادبی را انتشار داد که هنوز هم پس از گذشت حدود 80 سال، بوی پيشتازی می دهد:

برادران عزيز. ما در سخت ترين هنگام يک انقلاب ادبی هستيم. آن چه ما می خواهيم کم تر از آن نيست که در عالم ادبيات. يعنی در عالم فکر و صنعت، يک عهد تجدد، به وجود بياوريم. يک وضعيت کهنه و فرسوده، ولی حاکم و فرمانروا را برداشته، به جای آن وضعيت جديدی را بنشانيم... زبان يک آلتی است برای افاده و بيان افکار و احساسات انساني. هرگاه ممکن بود مدعی شد... که افکار و حسيات بشر در ظرف... اعصار، دچار هيچ گونه تحولات نمی گردد،... زبان نيز ممکن است در يک حالت مستغنی از تغييرات.... بماند... واضح است که تجدد فکری و حسي، مستلزم تجدد ادبی است.

نخستين شماره آزاديستان در رضان 1338 ه. انتشار يافت و سپس در نيمه هر ماه شماره ای از آن منتشر می شد. صدر هاشمي، تعداد شماره های اين نشريه را سه شماره دانسته است. اما قطعا شماره چهارم آن نيز انتشار يافته است . در آزاديستان، نخستين بار موضوعاتی چون تجدد ادبي، نقش فرهنگ در جامعه و برابری زنان به چاپ رسيد. خود تقی رفعت، نام مستعار "فمينا" که صورتی از فمنيسيت است، برای خود برگزيده بود. با پايان کار جمهوری مستقل آذربايجان و کشتن خياباني، روح حساس و شکننده رفعت بسيار آزرده شد.

اما در مورد کيفيت، محل و تاريخ درگذشت تقی رفعت، روايت ها متفاوت است: محيط طباطبايی در کتاب تاريخ تحليلی مطبوعات ايران، پس از ذکری از تلاش در تجدد ادبی وي، نوشته است:

....می خواست، تجدد در کار سياست آذربايجان با تجدد در کار ادبيات ايران همعنان باشد... در روز 29 ذی الحجه 1338 که شيخ محمد خيابانی در تبريز به قتل رسيد، تقی رفعت همکار پرشور او، از شدت تأثر در خارج از شهر، اقدام به خودکشی کرد.

احمد کسروی در تاريخ هجده ساله آذربايجان آورده است:

اين مرد [تقی رفعت] با تنی چند از شهر گريخته به "آرونق""واتراب" رفته و در آن جا خود را کشت. يا ديگران کشتند و ما از داستان او نيک آگاه نگرديده ايم.

بعيد نيست به دليل آن خصومت ها و آن مبارزه های قلمي، بدخواهانی (از جمله خود مخبرالسلطنه که ادعای اهليت ادبی داشت)، کسانی را به کشتن او برانگيخته باشند. مخبرالسلطنه در مورد خيابانی هم مدعی شده بود، که او خودکشی کرده است و می گفت اسنادی دارم که حرف مرا تأييد می کند. اما هرگز آن اسناد را ارائه نکرد. (رک، شيخ محمد خياباني).

نيز محمد صدر هاشمي، در تاريخ جرايد و مجلات ايران نوشته است:

آقای رفعت، يکی از پيشقدمان قيام ملی آذربايجان و هم عهد و مجذوب روح... شيخ محمد خيابانی بود، که در قلعه ديزج... روز چهارشنبه اول محرم 1339ه. در 31 سالگی خود را کشت.

يحيی آريان پور نيز درباره سرنوشت رفعت، قريب به همين مضمون را نوشته است:

هرچه بود تقی رفعت، قربانی پيوند بد عاقبت سياست و روزنامه نگاری يا سياست و ادبيات شد .

يادداشت :

1 – تجدد شماره 66 ، 1366 ه.
2 – تجدد شماره 70.

برگرفته از کتاب: ترورهای سياسی در تاريخ معاصر ايران
دکتر علی بيکدلي
چاپ اول 1377 ص.612
جلد اول ص. 449
نشر سروش