AZADİSTAN (ERKİN YURD) -XİYABANİ

Sunday, April 09, 2006







مدرسه محمديه تبريز و تدريس مشروطه

رحيم رئيس نيا

..............
امير خيزی که از اعضای هيئت مديره حزب دموکرات در آذربايجان و پيشنهاد کننده نام آزاديستان برای آذربايجان در آن دوره بود ، ضمن تدريس و اداره دبيرستان ، مديريت مجله ادب ، ارگان انجمن ادبی محصلان آن جا را نيز از شماره 7 تا 12 آن ، که در فاصله مرداد 1299 و تير 1300 منتشر گرديده ، عهده دار شد .
..................
درباره تقی رفعت از ديگر آموزگاران دبيرستان محمديه ، که شرح احوال و آثارش مقاله ای مفصی و کستقل می طلبد ، در اين جا همين قدر می توان گفت که وی از هم قدمان نزديک و از رازداران خيابانی بوده و گذشته از سردبيری تجدد و نوشتن غالب مقالات آن و به ويژه نطق های خيابانی ، نشريه آزاديستان را نيز که ارگان نهضت تجدد ادبی فوران زده از قلب جنبش دموکراتيک بوده و او رهبر بی رقيب آن به شمار آمده ، می نوشت .

...............

مدرسه محمديه و قيام خيابانی


اکثر کادر اداری و آموزشی دبيرستان از فعالان و وابستگان حزب دموکرات ايران و به طور کلی از هواداران دموکراسی بودند و دانش آموزان نيز غالبا" در همان طيف قرار می گرفتند . کسروی در گزارشی که از آغاز خيزش خيابانی به دست داده ، درباره نقش شاگردان در آن جنبش ملی چنين نوشته است : "فردا ( 18 فروردين 1299 ) چون روز شد ، خيابانی و همدستانش نخست شاگردان دبيرستان ها را وا داشتند که بر بازار ريزند و با هياهو و فشار بازاريان را به بستن دکانها برانگيزند . (جنان که گفته ايم آقای فيوضات ، که يکی از نزديکان خيابانی می بود ، دستياری اداره معارف را داشت و از اين رو رشته دبيرستان در دست آنان می بود . ) اينان در بازارها گرديده ، دکان ها را بندانيدند و سپس به قويون ميدانی رفته ، چوبه دار را که از زمان نايب الايالگی مکرم الملک باز مانده و خودداری می بود که جند تن از آدم کشان خيابانی بالای آن رفته بودند ، کنده و آتش زدند . پس از اين نمايش و کوشش شاگردان ، جند بازاريان به تجدد رو آوردند ، انبوهی بيشتر گرديد . . . "18

مجله ادب که پنج شماره از آن پيش از درگيری قيام منتشر گرديده بود ، با جنبش دموکراتيک و جرين تجدد ادبی _ فرهنگی آن پيوند تنگاتنگ داشته است . بعضی از معلمان و اوليای مدرسه چون فيوضات ، عبدالله زاده ، اميرخيزی ، رفعت و . . که از فعالان حزب و سران جنبش بودند ، ضمن همکاری با روزنامه تجدد ، ارگان حزب ، و مجله آزاديستان ، با ادب نيز همراهی داشته اند . تقی رفعت ، سردبير تجدد و نويسنده اصلی آزاديستان ، ضمن تدريس در دبيرستان ، سرپرستی انجمن ادب را نيز که اغلب نويسندگان مجله ادب عضو آن بودند ، به عهده داشت . دانش آموزانی چون يحی دانش (آرين پور ) ، غلام حسين طيب زاده و ع . ب . ترکی (عباس نيک منش که بعدها دبير تاريخ و جغرافی همان دبيرستان شد ) و . . . که از نويسندگان ادب بودند ، گاهی نيز مطالبی در تجدد به چاپ می رساندند . چنان که آرين پور ، سردبير ادب ، پيش از انتقال به مدرسه محمديه ، يکی از نخستين سروده های خود با مطلع " ايا فلک زاده ملت ز خواب برخيزيد / بسی نمانده که خاک سيه به سر ريزيد " را با امضای " يحيی ميرزا ، شاگرد مدرسه تمدن " در شماره 11 (2 شعبان 1335/3 خرداد 1296/24 مه 1917 ) روزنامه تجدد به چاپ رسانده بود .

به جهاتی از اين دست بود که وقتی نخستين شماره ادب انتشار يافت ، تجدد از انتشار آن چنين استقبال کرد : "حادثه ادبيه اين هفته در اين شهر _ که حادثات ادبی در فضای افسرده آن چندان کثيرالوقوع نيستند_ انتشار مجله نو ادب است . اين مجله جوان ، که با يک ذهن آزاد ، يک فکر آسوده و يک روح صاف ، محصلين جوان به نگارش آنها می پردازند، با يک شکل زيبای خوش آيند ، صحائف پاک، بی شائبه خود را ه انظار قارئين عرض و تقديم می نمايد . همه بيست و چهار صفحه اولين شماره ادب پر از مطالب مفيده متنوع ، و در ميان مندرجات آن ، ترجمه منظوم يک منظومه ويکتورهوگو [ به ترجمه ی . دانش ] شايسته تمجيد و تقدير می باشد . . ما اين پيشاهنگان قافله جوانان را که به قول خودشان با ( شهامت جوانی ) و سودای پاک ترقی ) قدم به عرصه مطبوعات می گذارند ، با مسرت و اميدواری سلام می کنيم . " 19

و گردانندگان ادب نيز متقابلا" در شماره دوم نشريه خود از اين "تقريظ تقديرآميز " چنين تشکر کرده اند : ". . . ما تقديرات مرشدانه و ناصحانه جريده محترمه مذکور ( تجدد ) را با کمال افتخار و احترام تلقی نموده ، اميدواريم که با مساعدت و تعلق حسن توجهات ادبا و دانشمندان معظم و ارشد خودمان ، موافق انتظارات هموطنان و آمال شخصيه خود در خدمت گذاری موفقيت خواهيم يافت . . . "

در شماره 6 ادب ، که نخستين شماره منتشر شده آن مجله پس از آغاز قيام دموکرات های آزاديستان است ، شعری تحت عنوان " آزادی _ آزاديستان " به چاپ رسيده است که سراينده آن ی . دانش ( يحيی آرين پور ) است :

ببال ای کشور ايران به زير نور آزادی / که آزاديستان آمد کنون و خشور آزادی تو

تو ای ديرينه آزاديستان دستور ايرانی / که برايرانيان آموختی دستور آزادي

تو آن سامان پاکستی که بود از ديرگاهانت/به دل سودای استقلال ودر سرشور آزادي

کنون بر دست بگرفتی درفش کاويانی را / زدی فرياد استقلال ! اندر صور آزادي

چه شبهای سيه بردی به سر کت تا سحرگاهان/پريشانداشت دل را ناله ناسورآزادي

هزاران پور بی باک تو جان دادند بی پروا / سمندر سان به دور شمع روی حور آزادي

هلا ؟ خوش باش ؟ خوش زدی ، کز همه اقران نام آور/ به نامت شد مطرز سرخ گون منشور آزادی

گلوی ديو استبداد را بست سخت بفشردی / تويی آری تويی سرپنجه پرزور آزادی

جوانان ! جمع بنماييم آزادی و (دانش)را / که ما هستيم و ما باشيم ايدر پور آزادي



شاهزاده يحيی ميرزای جوان گذشته از همراهی معنوی ، مثل بسياری از دانش آموزان عملا" نيز با جنبش دموکراتيک همراهی داشت .چنان که در تظاهرات با شکوه روز دوم تير 1299 ، که به مناسبت انتقال رهبری قيام به عالی قاپو ، در برابر آن بنای دولتی و در پيشگاه شيخ محمد خيابانی برگزار گرديده ، نطق شورانگيزی ايراد کرده است . قسمتهايی از گزارش روزنامه تجدد از اين تظاهرات عينا" نقل می گردد : " . . . يک ارکستر نظامی که مارسيز را می زد ، به ترنم آمد و نسيم خفيفی که در آن موقع باريک [ ؟ ] روز به زحمت می وزيد يک جمله از سرود انقلابی فرانسويان را به گوشها ايثال نمود :

برخيز ای شير آزاديستان !

اين شاگردان مدارس بود که وارد [ ميدان مقابل عالی قاپو ] می شدند . محصلين مدرسه متوسطه و کلاسهای ششم مدارس ابتدايی دولتی ، با معلمين و مديران خودشان می آمدند ، يک دسته موزيک نظامی مارسيز را می سرود و شاگردان متوسطه هم آواز می خواندند :

برخيز ای شير آزاديستان

آزادی از نو می ستان . . .

ما در تو آزاد زادت

بر استبداد انقيادت

از چه روی ، از چه روست ؟

شاگردان مدارس در ايوان جلوی تالار صف بستند . آقای يحيی ميرزا دانش محصل فارغ التحصيل امساله مدرسه متوسطه تبريز ، بالای کرسی رفته و نطق ذيل را ايراد نمود :

ای پدران ، برادران ما ، آزادی ستانان آزاديستان ! ما شما را اينچنين دوست می داريم . ما دوست می داريم که شما را اينچنين آزادی خواه و آزادی ستان و بالاخره آزاد ببينيم . قيامهای آزاديخواهانه و در نتيجه آن ، موفقيتهای آزاديبخش هميشه کار و بار شما باشد ! ميدان مبارزه و مجاهدت با صداهای بلند شما و همهمه مظفريات شما به ترنم آيد . آتش شجاعت و مردانگی در چشمان شما برق زند . پای شما نلغزد و در طريق تمدن و تجدد با يک متانت و بسالت قابل به تجليل راه پيمايد . دست شما نلرزد و در پيکر مملکت عزيزمان هر عضوی را فاسد و فساد آن را دوا ناپذير يافتيد، بدون تردد و ملاحظه به قطع و خزع آن بپردازيد و جراحات آن پيکر زخم خورده را التيام دهيد . و نلرزد قلب شما ، قلب نيرومند شما ، قلب فدايی و قهرمان شما در کار بزرگی که پيش گرفته ايد ، تا آخر ، يعنی تا به مرحله پيروزی و کاميابی ، با يک اطمينان و جلادت روزافزونی کوشش ورزيد . . .

نترسيد و آزادی و استقلال خود را تأمين نماييد . آزادی و استقلال خودتان و مال ما را . زيرا که ما آزادی و استقلال می خواهيم ، اين مملکت مال ما است و ما قبل از آن که فرزندان شما باشيم ، مال اين وطن بوده ايم . ما علاقمندترين عنصر ايرانيم ، اسم ما استقبال ، آتيه ، اسم ما فردا است ! . . . ايران معبود ما است ، ايران جان ما است !

همينکه نطق اين حرفها را تلفظ نمود ، موزيک به ترنم آمد . شاگردان مدارس يک مارش ملی را بنای سرودن گذاشتند :

ايران ، ايران جان ما است و . . .

پس از اتمام آن مجددا" آقای دانش دوام نمود :

ما در اين ايران عزيز و گرامی خودمان يک رژيم آزاد و مستقل می خواهيم که آثار ملالت بار انحطاط و تدنی از اين محيط رفع و دفع نموده ، علايم حيات تازه و شريفی را در جای آن پديدار سازد . ما در ايران پرستيده خودمان يک حکومت دموکراتيک می خواهيم که اين مملکت و ملت را مانند ساير وطنهای ساير ملتها با مؤسسات و تشکيلات مدنيه قرن حاضر مجهز گرداند و ما جوانان ايرانی را اطمينان بخشد که مثل جوانان ساير ملل خواهيم توانست [بتوانيم ] با علم و معرفت زمان خودمان مسلح گشته ، خود را برای آتيه ، يک آتيه سزاوار و آبرومند حاضر نماييم . . .

وی ، ما فهميده ايم که يک حيات ذليلانه در اسارت بيگانگان ، زندگی در يک وطن محروم از آزادی و استقلال ، حيات نيست ، زندگی نيست . مرگ يک مرگ آبرومند و با شرف هزار بار بهتر از اين حيات و از اين زندگی است ، و با اين حسيات ، اين افکار و اين عقايد است که ما قيام و نهضت آزادی ستانانه شما را تبريک و تجليل نموده ، صدای خود را در اين فضای آزاد بلند می کنيم : " زنده باد دموکراسی ! زنده باد قيام دموکراتيک ! زنده باد مجاهدين آزاديستان ! زنده باد آقای خيابانی ! "

وقتی نخستين و دومين شماره های مجله آزاديستان در 15 جوزا (خرداد) و پا15 سرطان ( تير ) 1299 منتشر شد ، در شماره هشتم مجله ادب _ اسد [مرداد]1299 با آن چنين همدلی نشان داده شد : " گرامی نامه آزاديستان در تحت نظر و مديريت آقای ميرزا تقی خان رفعت با اسلوب تجددکارانه ، که آيينه افکار و سليقه يک عده جوان متجدد است ، بتازگی منتشر می شود . قارئين محترم ادب را به مطالعه و تدقيق مقالات آن مجله يادآوری می کنيم و کارکنان ادب با کمال صميميت موفقيت آن نامه جوان را به تعقيب مرام خود آرزو می کنند ."

می دانيم که شماره سوم آزاديستان چند روز پس از انتشار شماره مذکور ادب ، يعنی در 20 سرطان (تير) همان سال منتشر گرديد و شماره چهارم آن هنوز در چاپ خانه بود 20 که قيام خيابانی به خاک و خمن کشيده شد و نويسنده آن ، يک روز پس از کشته شدن شيخ ، در 1 محرم 1339 / 23 شهريور 1299 ، در روستای قزل ديزج ، واقع در نزديکی تبريز خودکشی کرد و به احتمالی نيز به قتل رسيد. اين دموکرات پرشور و تجدد خواه کم نظير در تاريخ ايران و شاعر و نويسنده مستعد و نستوه به هنگام مرگ تنها 31 سال داشت .

احمد خرم ، يکی از شاگردان رفعت تحت عنوان " چهره ملال " شعری در رثای استاد خود گفته ، آن را تحت عنوان " اتحاف به روح آموزگارم مرحوم ميرزا تقی خان رفعت " در شماره 10 ادب ، که به علت شرايط پيش آمده با تأخيری چند ماهه ، در دلو (بهمن) 1299 انتشار يافته ، به چاپ رساند . تاريخ سرايش شعر 1339 است .

پيچيده جهان يک سره در چادر ظلمت / انوار صفا دار قمر با لب خندان

می داد به صد عشق همی بوس فراوان / بر چهره زيبا و فسون کار طبيعت

آن گاه که مجذوب طبيعت شده بودم / زانو زده خرگه و خدمت شده بودم

روحی ، شبحی ، خاسته از عالم بالا / با چشم سيه ، چهره بی رنگ و غم افزا

لب های سفيدش همه پرلرزش محسوس / بايک حرکت گفت:براين زندگی افسوس!

وان گاه نهان گشت چو يک پرده واهی / در عمق دلم ماند از آن ديده نگاهی

آفاق طبيعت همگی خائف و لرزان / بر چهره خود قرص قمر رنگ الم داد

ناگه زدل ظلمت شب خاسته فرياد / "افسوس براين زندگی و مردم نادان ! "

چهار سال پس از مرگ رفعت ، ساسان کی آرش همين شعر را پايان بخش مقاله "قبر شاعر " خود که در شماره سه سال دوم ( خرداد 1304 ) مجله فرهنگ ، منطبعه رشت به چاپ رسيده ، قرار داده است . کی آرش بر آن بود که اگر رفعت ، اين " نويسنده زبردست و شاعر جوان . . . می ماند ، تغييرات مهمی در ادبيات ايران می داد ؛ [ حتی ] ممکن بود انقلاب ادبی ايران به نام او صورت بگيرد ". حبيب ساهر ، شاعر باريک انديش ، از اين معلم خود چنين ياد کرده است :". . . يک روز ، صبح ، معلم جوانی ، بسيار خوش سيما ، با لباس مشکی و کراوات رنگين و با کلاه ترکان جوان وارد کلاس ما شد . او ميرزا تقی خان رفعت بود و در ممالک عثمانيه تحصيل کرده و معلم زبان و ادبيات فرانسه بود . نگو ، معلم جديد ما شاعر هم بوده و به زبان های ترکی و فارسی و فرانسه شعر می ساخته . ابتدا در مجله ادب ، که از طرف دانش آموزان منتشر می شد و بعدها در مجلا تيگر و روزنامه تجدد اشعار رفعت را می خوانديم . . . رفعت شاعر نوپرداز بود و به سبک ادبيات جديده ترک و به شيوه شاعران ثروت فنون شعر می ساخت ، به زبان پارسی ، بسيار جالب توجه . به زودی مکتبی به وجود آمد ، مکتب رفعت . چ.ن در مدرسه مبارکه محمديه شاعر فراوان بود ، بين آنان چند نفر ، از جمله احمد خرم ، تقی برزگر ، يحيی ميرزا دانش (آرين پور ) کنونی از چهره های درخشان شعر نو گرديدند .

مدير مدرسه ، مرحوم اميرخيزی ، گرچه ادبيات قديمی و عروض و قافيه تدريس می کرد و شعرای جوان را به سرودن غزل و قصيده تشويق می نمود و به پسر ميرزا جواد ناطق نسبت ناصح می داد . مانا خلف ها پيرو مکتب رفعت بوديم . . . ناگفته نماند که گاهی نيز برای خاطر اميرخيزی غزلی و قصيده ای می ساختيم . رفعت غزل و قصيده را نمی پسنديد ، امير خيزی نيز به چشم حقارت به اشعار جديده می نگريست ، نوپردازی رفعت غوغايی برانگيخت ، هم در تبريز و هم در تهران و شيراز ، چنان که ايرج ميرزا نوشت :

در تجديد و تجدد و ارشد / ادبيات شلم شوربا شد

می کنم قافيه ها را پس و پيش / تا شوم نابغه دوره خويش

و محمود غنی زاده نيز ساکت نماند ، چنان که در مجله کاوه که در برلن طبع و منتشر می شد قطعه شعری از رفعت را با غزلی مقايسه کرد و با استهزا چنين نوشت : ادبيات والده خانی !

سخن کوتاه . . . رفعت نخستين شاعر نوپردازی بود که اولين سنگ بنای شعر نو را گذاشت و رفت . . . و فراموش شد "21.

18 – کسروی ، تاريخ هجده ساله آذربايجان ، تهران ، 1333 ، ص 871 .

19 – تجدد ، ش 28 [ 164 ] ، 3 قوس [ آذر ] 1298 .

20 – شادروان آرين پور نسخه ای از اين شماره و در حقيقت کل آن را نجات داده، در اختبار داشته است.

21 – مجله راهنمای کتاب ، س 20 ، ش 7 – 5 (مرداد – مهر 1356 ) ، صص 74 – 473 . برای مباحثات بين رفعت و ديگران رجوع شود به يحيی آرين پور ، از صبا تا نيما ، تهران 1350 ، ج 2 ، صص 66 – 436 .

0 Comments:

Post a Comment

<< Home