مشيرالدوله: اصل « لامرکزيت » در ايران مفهومی جز تجزيه کشور ندارد
دقت: اين نوشته از ديدگاه قوميت گرائي افراطي فارسي و موضعي ترك ستيزانه و ضدآذربايجاني نوشته شده استּ
شورش ديگری که در دوران پادشاهی احمدشاه در ايران رخ داد شورش شيخ محمدخيابانی است. همانگونه که سردارسپه در سفرنامه خوزستان به شرح ماجرای خزعل و چگونگی سرکوب او پرداخته، مخبرالسلطنه نيز که آن آشوب را پايان داد، در «خاطرات و خطرات» خود به شرح رويدادهای آذربايجان در دوره سرکشی و آشوب شيخ محمدخيابانی همت گماشته است و امکان داده است تا امروز بدور از تاريخنويسی کاسبان، شرح روشنی از آن روزها پيش رويمان داشته باشيم. همانطور که بالاتر خوانديم در جريان وقايع خوزستان و گيلان صحبت تنها از دُم خروس وطنفروشی نبود. اميرخزعل و رفيق خالوقربان خروس وطنفروشی را روی سرشان گذاشته بودند و سر فخر بر آستان حمايت روس و انگليس میساييدند. يکی حمايل « شواليه امپراتوری هند » را بر شانه آويخته بود و ديگری دولت سوسياليستی تشکيل داده زمام امور را به «نوکراُف»های بادکوبهای سپرده بود. برعکس در قضيه خيابانی، شيخمحمد خروسِ عقايدش را در توبره انداخته و سر توبره را گره زده و بر دوش نهاده بود و بال و پری از او ديده نمی شد. از خروس تنها صدايش به گوش میرسيد. اما، در خانه اگر کس است، که هست و فراوان هم هست، گرمای تنفس خروس نيز برای درک حضورش کافی است. خيابانی يا فاقد شجاعت لازم برای ابراز مکنونات و برنامه کارش بود و درنتيجه بيانش صراحت نداشت. يا آنکه شجاعت داشت ولی پنهانکاری میکرد. که اين دومی خطرناکتر از هر فاجعهای است. زيرا مرز اميال و آرزوهای ناسالم و مضر به حال کشور و ملت میتوانند آنچنان گسترده و فرارونده باشند که حتا غريزه حس و پيشبينی خطر قادر به تشخيصشان نباشد. همانگونه که نيروهای چپ ايرانی نتوانستند دريابند که افتخار پيروی از خط امام، دستکم چه هزينه بالايی برای زندگی خود آنان خواهد داشت. و يا مردم آلمان نتوانستند دريابند که برنامههای آدلف هيتلر رهبر حزب نازی آلمان به چه فاجعهای در آلمان و اروپا منتهی خواهد شد. حال وقتی ملتها در رابطه با رهبرانی که پيش از رسيدن به قدرت افشای قصد و منظور میکنند ( هم هيتلر نبرد من را منتشر کرده بود، هم خمينی حکومت اسلامی را ) دچار چنين توهمات و خطاهای مرگباری میشوند، در رابطه با کسانی چون خيابانی که حتا از بيان خواستههايشان سر باز میزنند چه بايد گفت و يا در انتظار چه جنايتها که نبايد بود؟
روشن است که برای بررسی شورش شيخ محمدخيابانی، تنها اتکا به نوشتههای مخبرالسلطنه نمیتواند حاصل کاملی بدست دهد. پس دست نياز به سوی مورخ و پژوهشگر نامدار سيداحمد کسروی تبريزی دراز میکنيم و از آنچه او شخصا ديده و تجربه کرده است، بهره بسيار میگيريم. آشنايی کسروی با خيابانی به سال1285 هجری خورشيدی ـ 1906 ميلادی میرسد که کسرویِ 16 ساله طلبه مدرسه طالبيه تبريز و خيابانیِ در حدود سی ساله مدرس همان جا بود. کسروی درباره آن روزها مینويسد « از روش و رفتار او (خيابانی) در آن روزها که نگارنده خوب در ياد دارم، آشکار بود که از عالم مشروطهخواهی و اصلاح مملکت بسی دور بوده و بالاتر از اين آرزويی نداشت که يکی از پيشوايان شناخته و بنام تبزيز گردد و مريدان انبوه گردآورد.» برای رسيدن به همين آرزو چندی بعد خيابانی تدريس را رها میکند و مدتی پيشنماز مسجدی میشود و پس از پيروزی مشروطهخواهان به نمايندگی مردم تبريز به مجلس شورای ملی دوره دوم راه میيابد. با اشغال تبريز توسط قوای روس، خيابانی به قفقاز میرود و در بازگشت باز به پيشنمازی میپردازد و سر انجام روی به کسب میآورد و در بازار تجارت میکند. دکان او که مردی سياسی بوده و زمانی هم نماينده مردم در مجلس، نمیتوانسته تنها جای خريد و فروش کالا باشد. و در واقع خيابانی آن دکان را چون باشگاهی حزبی به محلی برای بحث و گفتگو تبديل میکند. کسروی می نويسد « روز به روز نفوذ او (خيابانی) بيشتر میگرديد، و بلکه گروهی را فدوی و مريد خود گردانيده بود که او را به پيشوايی خود برگزيده، و از فرمان و سخن او سرپيچی نداشتند.»
از آنجا که خيابانی و کسروی هردو عضو کميته ايالتی حزب دمکرات بودند و تماس و ارتباط حزبی نيز داشتند، آنچه کسروی میگويد تنها برپايه شنيدهها نيست بلکه بخش بزرگی از آن تجربه شخصی اوست و میتوان آنرا تاريخ خالص و سره ناميد. تکههايی از رفتار حزبی خيابانی را از زبان کسروی بشنويم:
« خيابانی پس از آنکه برخنگ آرزو سوارگرديده و پيروزمندی خود را در انتخاب ( انتخابات مجلس چهارم) باور کرده بود به يکباره رفتار و روش خود را ديگرگونه گردانيده و درشتخويی آغازيده بود. مثلا پرسيده میشد که چرا پارهای از کارها را به نام کميته ( کميته ايالتی حزب دمکرات در آذربايجان) کرده و مُهر کميته را بکار میبريد، با آنکه بيش از يک سال است که کميته دوره رسميت خود را به پايان رسانده است. پاسخ میداد که تا کميته تازه انتخاب نشود کميته پيشين در رسميت خود پايدار است. میگفتند پس بايد کوشيد که کميته تازه انتخاب گردد، میگفت اکنون صلاح نيست. و اگر میگفتند که چهسان و برای چه صلاح نيست، به يکباره خشم آغازيده و میگفتی که شما خاين هستيد و مرتجعان شما را آلت دست خود گردانيدهاند.»
« يک روز نويسنده (احمدکسروی تبريزی) در حياط نشريه تجدد با او (شيخ محمد خيابانی) بودم...گفتم يک ايرادی که به شما میگيرند، و من نيز آن را بد میشمارم، آن است که مردانی را که از آغاز جنبش مشروطه در اين راه کوشيدهاند شما دور میرانيد، و به جای آن کسانِ بدنام و دشمنانِ ديروزی آزادی را میآوريد. گفت آن کسانی را که شما میگوييد میآيند و در برابر آدمی ايستاده باورِ خود را پيش میکشند، ليکن اين کسان هرچه ما بگوييم بیچون و چرا پيروی مینمايند.»
« خيابانی رويهمرفته میخواست چيرگی کند و فرمان راند. اين باور او بود که بايد مردم را زيردست گردانيد و به سود خود به کار انداخت... بارها در گفتههای خود چنين میگفت: افراد حزب بايد مطيع محض باشند. گاهی مثل زده میگفت : فرد حزب چون خانه شاگرد است که همينکه خود را شناخت بايد او را بيرون کرد.»
ايرادها تنها به خيابانی نبود، به اطرافيان و محارم راز خيابانی منجمله ميرزاتقی خان رفعت نيز بود. او در دوره اشغال آذربايجان در جنگ جهانی اول توسط ارتش عثمانی به پابوسی قوای اشغالگر رفته و روزنامهای بنام «آذربايجان» به زبان ترکی اسلامبولی در تاييد سياستها و خيالات ارتش عثمانی منتشر کرده بود. رفعت کار خيانت را تا بدانجا پيش برده بود که در وصف خليل پاشا فرمانده قوای عثمانی در ايران مديحهسرايی نموده و او را روشنی بخشنده و استقلالدهنده ناميده بود. پس از خروج آن ارتش، اعضای کميته حزب دمکرات، ميرزاتقی رفعت را به جرم خيانت از حزب بيرون نمودند. اما زمانی بعد، خيابانی مسوليت روزنامه تجدد ارگان حزب را به رفعت سپرده و در پاسخ اعتراض ديگر اعضای حزب پاسخ داده بود که من او را دوست دارم.
مورخين همروزگار نيز نظر کسروی را تاييد نمودهاند. محمدعلی همايون کاتوزيان درباره رفتار درون حزبی خيابانی مینويسد « يکدنده و خودرای و مغرور بود، و در کارهای حزبی و سازمانی اصول و موازين نظامنامهای را رعايت نمیکرد و مشورت با ديگر دست اندرکاران و همکاران را لازم نمیدانست. و اين نيز دليل اصلی بروز اختلاف داخلی درحزب دمکرات، و خلاصه سبب شکست قيام او، و حتا از دست رفتن خود او شد.»
محمد جواد شيخ الاسلامی نيز معتقد است: « خيابانی ذاتا ديکتاتور بود و افکار و عقايد خود را علیالاصول بالاتر از آنِِ ديگران میشمرد. مردی بود کمسواد ، با معلوماتی بسيار سطحی. چيزهايی از داروين، ولتر، منتسکيو خوانده و طوطیوار به ذهن سپرده بود بیآنکه از مفهوم و مقصد حقيقی آنها آگاه باشد. و اکنون میخواست همان محفوظات را در ايران هفتاد سال پيش به اسم تجدد بر توده بيسواد آذربايجانی تحميل کند! هيچ مصيبتی سختتر و زجردهندهتر از ديکتاتوری جاهلان ـ مخصوصا جاهلانی که خود رابه غلط دانا تصور میکنند ـ وجود ندارد. تبريزيهايی که فکر تجزيهطلبی وی را رد کردند و حاضر نشدند در راه دفاع از « مدينه فاضلهاش » خود را به کشتن دهند، کاملا حق داشتند و بر عقل سليم و حسن قضاوتشان بايد آفرينها گفت.»
جدا از مساله اهداف حزب دمکرات و برنامه خيابانی و همدستانش، کسروی به رفتار شورشيان با مردم نيز اشاره داشته مینويسد: «فشار خيابانی و اراذل و اوباش پيرامونش به آنجا رسيد که علنا مردم را تهديد میکردند. يکی از پيروان خيابانی غزلی در مدح او ساخته و در کنسرتها برای مردم میخواندند. بيتی از آن غزل برای نشاندادن فضای ارعابی که خيابانی بوجود آورده بود کافی است:
به هلاکت رسد امروز زنادانی خويش
دست بيعت ندهد هر که خيابانی را
متقابلا مردم هم که از ستم خيابانی به جان آمده بودند خاموش ننشستند و سرودند که :
خوشا زمان سلاطين و دور استبداد
که خلق يکسره از اين روزگار سير شدند
گذشت عمر و نديديم روی آزادی
هزارها زجوانان ز غصه پير شدند
چه گرگها که در اين گله پاسبان گشتند
چه دزدها که در اين کاروان امير شدند
بگو به شيخ حصير و پلاس پاره تو
چه شد مبدل با قالی حرير شدند
برای آغاز اين شورش هيچ دليل سياسی روشن و قاطعی تاکنون ارائه نشده است. يکی از حدسها و در حقيقت شايعهها که برای کسب اعتبار برای آن شورش ساخته و پرداخته شده است، مخالفت خيابانی با قرارداد 1919 ايران و انگليس است. اما اين ادعايی پوچ بيش نيست. کسروی که شاهدی صادق است مینويسد: « پيمانی را که وثوق الدوله با انگليسيان بست، و در تهران آن همه ايرادها گرفتند و هايهوی کردند و روزنامهها گفتارها نوشتند، در تبريز دسته خيابانی با خاموشی گذرانيدند، و در روزنامه تجدد کمترين ناخشنودی از چنان پيمانی نموده نشد. چون ايراد را میگرفتند خود خيابانی پاسخی نداده، و يارانش چنين میگفتند: « شناختن آنکه اين پيمان به سود يا به زيان ماست کار آسانی نيست.» دکتر محمدعلی همايون کاتوزيان که مساله شورش خيابانی را بدقت بررسی کرده در اين باره مینويسد: « راستش اين است که هدفهای عينی و اجتماعی خيابانی و يارانش چندان بارز و روشن نبوده و نيست.» کاتوزيان که به اسناد و گزارشهای ماژور ادموند افسر سياسی ارتش انگلستان در شمال ايران درآرشيوهای آن دولت نيز دست يافته، میافزايد که مطالعه اين اسناد ثابت میکند که قيام خيابانی به خاطر قرارداد 1919 نبود، و خيابانی با قرارداد مزبور و با وثوقالدوله مبارزه نمیکرد، بلکه خواهان تثبيت حکومت خود در آذربايجان بود. به عبارت روشنتر کاتوزيان که در سال 1997 رابطهای بين شورش خيابانی و مخالفت با قرارداد 1919 نديده، با تحقيق خود در اسناد نامبرده برگفتهی هفت و پنجاه سال پيش کسروی مهر تاييد زده است.
کسروی درباره شورش خيابانی سه پرسش مطرح میسازد و در پاسخی که بدانها میدهد حقيقت را بر همه آشکار میسازد. پرسش نخست و مهمترين پرسش کسروی و اصولا تاريخ اين است که خيابانی چه میخواست و مرام او چه بود؟ کسروی مینويسد: « مرام خيابانی نيک پيداست. زيرا چه در هنگام قيام و چه پيش از آن وی را خواهش و آرزويی بزرگتر از اين نبود که به نام پيشوای حزبی، يا به نام ديگری جايگاه بس بلندی برای خود داشته باشد و فرمان راند. و در هنگام قيام، چون زمينهی بس سازگاری پيش آمد، وی نيز همت خود را بلندتر گردانيده و میکوشيد که رشته اختيار آذربايگان به وی سپرده گردد و دولت ايران برای آن بخش از خاک خود نيمه استقلال يا استقلال داخلی ببخشد. و همراهان نزديک و محرمان خيابانی نيز بر آن آرزو و خواهش بودندی و برای همان عزم با وی پيمان بسته بودند، زيرا هرکدام از ايشان را نيز از آن خوان بخش و رِسَدی بود، و هريکی جايگاه بلندی يافته بودند و سودهايی میبردند. چنانچه يکی از ايشان که نخست چيتفروش و سپس در جرگه مجاهدان بود، رييس عدليههای آذربايگان، و ديگری که بازرگانی بود، پيشکار ماليه، و سيمی که روضهخوانی داشت، رييس اوقاف گرديده بودند. ليکن بس آشکار است که خيابانی و همدستانش اين راز با مردم به ميان گذاشته نمیتوانستندی، و ناچار بودند که آن مرام خود را در جامه ديگری نشان دهند، و مرام ديگری را بهانه و دستاويز گيرند.» کسروی در ادامه مطلب به کوششهای چندی که خيابانی و همدستانش کردند تا برای خود مرام و معنا و مفهومی کشف کنند يا بتراشند اشاره کرده مینويسد: « گاهی به انديشهشان میرسيد که به آيين مسيو لنين گرويده و بيرق بلشويکی را بلند نمايند... گاهی نيز چنين میانديشيدند که جمهوری طلبی را دستاويز گردانند و يک روز حاجی سيفالعلما نامی از پيروان خيابانی با گروه انبوهی بيرق سرخ برداشته و در کوچه گرديده و فرياد میزدند «زندهباد جمهوريت». ليکن در آن هنگام مردم ايران را شور جمهوریخواهی در سر نبود و کسی صدا به صدای ايشان نينداخت. و بار ديگر چنين نغمه آغازيدند که قانون اساسی ما ناقص است و بايد آن را تغيير داد. و اين عنوان نيز چندان برجسته و دلربا نبود و جنبش و شوری در مردم پديد نياورد. و اين بود که سپس خيابانی در نطقهای خود چنين میگفتی که هنوز هنگام آن نرسيده که ما مرام خود را آشکار سازيم و آنچه در دل داريم بگوييم. و بدينسان برای مرام اصلی خود نيز عنوان تازهای پيدا کرده بودند که شگفت بود. و آن چنان بود که گويا روزی يکی از ناطقان در نطق خود آذربايگان را «آزاديستان» مینامد خيابانی از آن روز قدغن کرد (دستور اکيد داد) که پس از آن همگی مردم بجای آذربايگان «آزاديستان» گفته و بنويسند، و در اينباره پافشاری بس افزونی داشت.» مخبرالسلطنه نيز به پنهانکاری خيابانی و اطرافيانش درباره مرام و مسلک و خواستههاشان اشاره کرده مینويسد: « در هر موقع گفتند مرامی داريم آسمانی و نگفتنی. جز تجزيه مملکت چه میتوانست باشد. آنهم با بيزاری اهالی.»
بر آنچه کسروی بدان روشنی نگاشته است چيزی نمیتوان افزود. و کاش که جای کافی در دست بود تا تمامی آنچه را که کسروی در اين باره نوشته و به دست تاريخ و جويندگان و حقيقت سپرده است، میآورديم. کسروی بیپروا نشان میدهد که سردمداران آنچه که قيام خيابانی خوانده میشود در پی چيزی جز ارضای حس جاهطلبی و پرکردن توبرههای خود نبودهاند. و برای رسيدن به جاه و مال از دست يازيدن به هيچ عملی کوتاهی نکردند: « خيابانی و نوبری و همدستان ايشان پا از گليم خود بيرون گذاردند و در کارهايی که وظيفه ايشان نبود دخالت کردند. و کار بیباکی ايشان به جايی کشيد که کميته آدمکشی برپاکردند ، و به کشتن دشمنان آزادی بس نکرده خونِ بيگناهان را نيز ريختند. و خود را پایبند نظامنامه حزب ندانسته... در آن روزها ما میخواستيم روزنامه برپا کنيم و چنانچه میپنداشتيم کميته میبايست چهلوسه هزار تومان پول داشته باشد. چون تحقيق کرديم، چيزی نداشت. و آنچه بوده يا به ماهانهی آدمکشها خرج شده بود و يا پيشوايان حزبی برداشته بودند. و چنانچه دانستيم هفتهزار تومان خيابانی وام ستده بود.»
مساله نحوه انديشه و عمل وثوقالدوله که اواخر صدارتش با آغاز شورش خيابانی مصادف گشته بود، جنبه ديگر بررسی تاريخی سيداحمد کسروی يا به عبارت ديگر پرسش دوم اوست. وثوقالدوله که سر در آخور انگليسيان فرو برده بود و مساله امضای قرارداد ننگين 1919 با انگليس اعتبار و آبرويی برايش نگذاشته بود طبيعتا در جايگاهی نبود که بتواند قدمی قاطع در راستای حفظ منافع ملی ايرانيان بردارد و لذا در عمل به مترسکی لورفته و مرکوب کلاغان گشته، و نيز چاقوی بیتيغه میماند. درحقيقت هم با کناررفتن وثوقالدوله و روی کار آمدن مشيرالدوله تاريخ برگی ديگر خورد و صدراعظمِ با شعور و شهامت، با فرستادن مخبرالسلطنه به تبريز گام لازم و درست درجهت برگرداندن آرامش و امنيت به آذربايجان را برداشت. مخبرالسلطنه هم در کمتر از دوهفته توانايی خود را نشان داد و نامی نيک و پرافتخار از خود در تاريخ کشورمان به يادگار گذاشت. در دو مورد شيخ خزعل و ميرزاکوچک خان، اراده و همت رضاخان سردارسپه در پايان بردن آن غائلهها سهمی اندازه نگرفتنی داشته است. در جريان سرکوب شيخ محمد خيابانی اما سردار سپه اصولا تاثير و مداخلهای نداشته است زيرا شورش خيابانی و سرکوب آن پيش از سوم اسفند 1299 روی داد و رضا خان در آن زمان نقشی در صحنه سياست ايران نداشت.
نقش دولت فخيمه انگلستان را هم البته که کسروی از ديده دور نمیدارد و پرسش بعدی را به ديدگاه انگلستان درباره شورش خيابانی و نحوه برخورد آن کشور با شورش در آذربايجان اختصاص میدهد: « در روزهای نخست که خيابانی قيام کرد، انگليسها بيمناک و شايد آماده نيز بودند که چنانچه سخنی از بلشويکی به ميان آيد، بیدرنگ اردوهای خود را از زنجان و قزوين به تبريز بياورند. و در همانروز عده صد يا دويست نفری را که در تبريز داشتند، در بازارها و کوچهها به نمايش پرداختند و بيش از ده يا دوازده روز نگذشته بود که ماژور ادموند رييس اداره سياسی نيروهای انگليس از قزوين به تبريز آمد که قيام را از نزديک تماشا کرده و چگونگی را بفهمد. نگارنده (کسروی) در آن روزها در تبريز بودم و با آنکه ماژور ادموند را نيز ديدم و گفتگوها کرديم، انديشه او را فهميدن نتوانستم. و آنچه سپس به دست آوردم اين بود که انگليس ها در آن روزها از کابينه وثوق الدوله نااميد بودند که بتواند سرحدهای ايران را در برابر سيلهای بلشويکی استواردارد. و آذربايگان يکی از جاهايی بود که در سر راه آن سيل بنيادکن نهاده بود و سود انگليسها در آن بود که چنانچه خيابانی به سوی ايشان بگرايد پشتيبانی او کنند، و برای نگهداری آذربايگان ناچار نگردند که اردو از قزوين و زنجان بياورند. و از آن سوی، خيابانی نيز میدانست که اگر انگليسها به دشمنی او برخيزند، او را نيروی پافشاری نخواهد بود، و زود پايمال میگردد. و از اين روی بود که برای بستن پيمان گفتگوهای درازی دربايست نبود، وبه آسانی بسته گرديد... و پس از بستن آن پيمان بود که رفتار خيابانی با آن دسته از همدستان خود که دم از بلشويکی میزدند، و گفتيم که در تبريز حزبی نيز پديد آورده بودند، به يکباره دگرگونه گرديد و مفتّشان برايشان گماشت و چند تن از ايشان را گرفته و از شهر بيرون کرد.»
مشيرالدوله سر آن نداشت که مساله سرکشی خيابانی را با جنگ و خونريزی خاتمه بخشد لذا میکوشيد تا با گفتگو به راه حلی دست يابد. ولی بقول کسروی « خيابانی و همدستان او بدان سر نبودند که پندی بپذيرند و يا اندرزی شنوند و خود را از آن جايگاه بلندی که ايشان يافته بودند پايين آمدن نه کار آسانی بود.» دولت حتا خواستار آن میشود که خيابانی آنچه اصلاح درباره امور آذربايجان از دولت خواستار است، پيشنهاد نمايد. پاسخ خيابانی جز اين نبود که دولت تا «آزاديستان» را به رسميت نشناسد، وی وارد هيچ گفتگويی نخواهد شد. و آنگاه که دولت بناچار رويه ديگری در پيش گرفت و مهدیقلیخان مخبرالسلطنه را به سمت والی و استاندار عازم تبريز نمود، باز خيابانی خوشمزگی کرد که اگر مخبرالسلطنه برای اصلاحات میآيد ما خودمان مشغول اصلاحات هستيم و اگر برای کار ديگر میآيد لازم نکرده و او را نمیپذيريم.
کسروی که خود آن دوره را تجربه کرده و طبعا بيش از هر کس ديگری از حقيقت موضوع آگاه است ضمن اشاره به اين موضوع که مخبرالسلطنه پيشتر دوبار در آذربايجان والی و استاندار گشته بود و به کارهای آن منطقه آشنايی لازم و کافی داشت، مینويسد مخبرالسلطنه « درباره قيام نيز نيک میدانست که نه تنها توده مردم، بلکه آزاديخواهان تبريز نيز، از خيابانی آزردگی فراوان دارند و جز يک دسته مردمِ چاپلوس گرد قياميان را نگرفتهاند. و اين بود که از تهران جز چند تن پيشخدمت و نوکر همراه برنداشت و راه آذربايجان پيش گرفت.» در برابر چنين تعريفی از آگاهی و توانايی مخبرالسلطنه، کسروی تبريزی پتهی بیعقلی خيابانی را نه بر آب که بر کاغذ میريزد: « خيابانی را پندار و خودپسندی چنان هوش از سر ربوده و چاپلوسان که گرد او را فراگرفته بودند او را چنان از خرد بيگانه ساخته بودند که آن موقع ترسناک و باريک خود را سنجيدن نمیتوانست.» بنظر نمیرسد نيازی باشد که ترکيبهای مودبانهی «هوش از سر ربوده» و «از خرد بيگانه»ی مورخ برجستهای چون کسروی ـ که تاريخ و نسلهای آتی کشورمان دين بزرگی به قلم بيطرف و ديد صحيح و بيان صريح او دارند ـ را تفسير کنيم.
از آنچه بر سر شورش خيابانی آمد همگی آگاهيم. افراد پادگان نظامی قزاق که در بيرون شهر قرارداشت، بدستور مخبرالسلطنه شب هنگام وارد شهر گشته و با دفع مقاومت پراکندهای که به عمل آمد کنترل شهر را در دست گرفتند. کسروی با کمترين واژهها تصوير آن شب را رسم کرده است: « چون سياهی شب گذشته و بامداد شد، دستههايی از قزاقها به شهر درآمدند و کسی نبود که جلوی ايشان بايستد و جلوگيری کند. پيش میرفتند تا به نزديکی عالیقاپو (مرکز حکومتی خيابانی) رسيدند. در آنجا تفنگچيان خيابانی شليک آغازيدند ليکن بيش از نيم ساعت پافشاری نتوانسته و پراکنده گرديدند. کوتاه سخن انکه يک ساعت و نيم بيش نکشيد و چهار و پنج نفر بيش کشته گرديد و شهر همگی به دست قزاقان درنورديده، دستگاه قيام به يکباره برچيده شد. و همدستان خيابانی همين که بامداد صدای شليک را شنيده و چگونگی فهميده بودند، هر يکی به جايی گريخته و پنهان شده بودند.» خيابانی از آتشی که بر جان ايران انداخته بود جان سالم بدر نبرد. حال يا به اعتبار سخن کسروی کشته شد يا به اعتبار گزارش مخبرالسلطنه که « تيری هم به سرش خورده بود. گفتند به قرائتی بايد خودش زده باشد. مويد اين ظن مکتوبی از بغل او درآمد.» عبدالله مستوفی در «زندگانی من» هم اشاره میکند که « دکتر مامور معاينه جسد استدلالاتی میکرد که شيخ محمد خودکشی کرده است، و شايد اين قول بی وجه هم نباشد.»
تصويری که کسروی درباره برخورد سياستبازان و قلمبهمزدان به مساله خيابانی پس از مرگ او، بدست میدهد روشنکننده حقيقت و در عين حال عيانگر فرصتطلبی مهوع حضرات است: « در آن هنگام که خيابانی در تبريز کشته گرديد، کابينه مشيرالدوله قوس نزولی خود را میپيمود، يعنی روزهای بازپسين خود را به سر میداد، و بدخواهان و بدگويان آن هرچه فراوانتر گرديده بودند. گروهی میکوشيدند که آن را براندازند. اين گروه ريخته شدن خون خيابانی را بهترين دست آويز و بهانه به دست آوردند و آن مرحوم را بسی بيشتر از آنچه بود میستودندی. و در آن زمان که در ايران بزرگترين آزاديخواه را کسی میدانستند که بر دولت شوريده باشد پارهای از روزنامههای ولايت چيزهايی درباره خيابانی مینوشتند که در خور شگفت بود. چنانچه يکی مینوشت که وی يکی از مجتهدان نجف بود و به تبريز آمده بود. و ديگری مینوشت که او سالها در اسلامبول علم حقوق خوانده و ديپلم گرفته بود. با آنکه خيابانی هيچيک از نجف و اسلامبول رانديده بود.» کسروی خود به تفاوت گزارش دقيق و بیملاحظه خود و آنچه ديگران برپايه منافع حقير خود نوشتند يا که خواهند نوشت، اشاره نموده توضيح میدهدکه آشکار است که اين دو يکسان نيست. زيرا آنها به زبان سياست نوشتند و ما به زبان تاريخ. و «سياست و تاريخ را همواره زبان ديگر، و راه جداست.»
يکسال بعد از سرکوب شورش خيابانی، يعنی در شهريور 1300 که مشيرالدوله ديگر صدراعظم نبود و نماينده مردم تهران در مجلس شورای ملی بود، طی نطقی در مجلس از کار خود دفاع کرد و صريح و صادق اعلام نمود: « آقايان نمايندگان محترم تصديق میفرمايند که رژيم مشروطه ايران، همان رژيمی که مرحوم خيابانی به قول هواخواهانش اجرای آن را از کابينه ما میخواست، ابدا به هيچ کابينهای اجازه نمیدهد اصل « لامرکزيت » را در ايران (که مفهومی جز تجزيه کشور ندارد ) قبول کند ( نمايندگان: صحيح است ).ما به آنها گفتيم آذربايجان جزء لايتجزای ايران است. اگر روی والی حرف دارند آن مسالهای نيست و میشود کسی ديگر را فرستاد. بالاخره پس از اقدامات زياد وقتی که ديديم هيچ گونه حرف منطقی سرشان نمیشود، خودمان راسا اقدام کرديم... نهضت خيابانی مسالهی آن چنان مهم که هوادارانش وانمود میکردند نبوده. من اين حرف را بيدليل نمیزنم زيرا اگر نهضت قياميون نهضتی اصيل بود، اگر قلوب آذربايجانيها حقيقتا با خيابانی بود، آيا دويست نفر قزاق میتوانست تشکيلات آنها را به آن سرعت و به آن راحتی برچيند؟ ما هنوز فراموش نکردهايم که در انقلاب مشروطيت، اهالی آذربايجان چگونه يکدل و يکزبان پشت سر ستارخان ايستادند و چگونه در مقابل اردويی به آن عظمت که از تهران برای تصرف تبريز اعزام شده بود، مقاومت و ايستادگی کردند و بالاخره هم فاتح در آمدند... من و اعضای کابينهام موقعی که روی کار آمديم در همين مجلس شورای ملی به کلاماللهمجيد قسم يادکرديم که اول مشروطيت را حفظ کنيم. ما آن قسم را برای اين ياد نکرده بوديم که رژيم ملوکالطوايفی در اين مملکت تاسيس کنيم. پس ما به وظيفه خودمان عمل کردهايم، حالا مغرضين هرچه میخواهند بگويند.» و به راستی که تاريخ تنها يک راه میشناسد و به ما میآموزاند: به وظيفه خودمان عمل کنيم، حالا مغرضين هرچه میخواهند بگويند.
0 Comments:
Post a Comment
<< Home