AZADİSTAN (ERKİN YURD) -XİYABANİ

Saturday, December 31, 2011


ميرزا تقي خان رفعت

از پيشگامان جنبش ملي دمكراتيك ترك در آزربايجان جنوبي و رهبر جناح ترك گرائي دمكراتيك در جمهوري آزاديستان

مئهران باهارلي




http://azadistan-xiyabani.blogspot.com/

سؤزوموز

"با كمال آزادي فكر و حس كنيد و تفكرات و تحسسات خود را بنگاريد. تفكرات شما [بايد] مستند بر علم و حقيقت باشد. در تحسسات خود زير بار هيچگونه تاثير و نفوذي نرويد كه بيگانه با روح و اعصاب شماست. صميميت را هرگز و در هيچ موقعي از دست ندهيد. در حين تقليد، اقتباس و يا ابداع [و] اختراع در حال خودتان باشيد. انتقادات را از جانب هر كسي و از هر نقطه‌ نظري ترشح كند، با امتنان و شادي زياد استقبال نماييد. ولي هرگز افكار اوليه خودتان را بدون دلايل كافي و به محض وقوع در مقابل يك حمله سخت و ناگهاني ترك نگوييد. افكار را پس از تجربت و آزمايش بپذيريد. به خصوص ياس و اضطراب، خستگي و لاقيدي را نگذاريد در دلتان راه يابد و با يك عزم و اراده راسخ، با يك قوت ‌قلب ثابت به جانب فردا رهسپار شويد." (تقي رفعت- به جوانان، شماره اول آزاديستان- ١٥ خرداد ١٢٩٨- ١٩١٩).

بازنويسي روسي و فارسي تاريخ خلق ترك و آزربايجان

در قرون نوزده و بيست، دو استعمار روس (تزاري-شوروي) و فارس (سلطنت پهلوي، جمهوري اسلامي ايران) بر اساس به ترتيب "كؤكله‌شيك آزه‌ربايجانچيليق- آزربايجانگرائي كلاسيك" و "ايرانچيليق-ايرانگرائي" و هر كدام در جهت مصالح و نيات خويش، به بازنويسي تاريخ معاصر خلق ترك و سرزمين آزربايجان دست زده اند. (اين دو ايدئولوژي، كه هويت ائتنيكي- ملي را بر اساس جغرافيا و مرزهاي سياسي و نه بر اساس انسان و توده مردم تعريف مي كنند، هر دو به يك اندازه نافي هويت ملي-ائتنيكي ملت ترك ساكن در ايران و آزربايجان، كه ريشه در مرزهاي سياسي نداشته و كوچكترين تناظري با آن ندارد، مي باشند).

در شمال آزربايجان پس از اشغال و الحاق آن سرزمين توسط روسيه تزاري در قرن نوزده، استعمار روس نام ملت "ترك" را به "تاتار قفقاز" تغيير داد. سپس در قرن بيستم نخست جمهوري خلق آزربايجان-مساوات را كه با حمايتهاي بي دريغ امپراتوري عثماني و ارتش نجات بخش وي تاسيس شده بود ساقط نمود و به جاي آن دولت دست نشانده و پوشالي بلشويك آزربايجان شوروي را برپا كرد. استعمار روس بدين نيز اكتفا ننموده، در دوره شوروي خاطره تاريخي خلق ترك در شمال آزربايجان را بالكل زدود و به همراه تغيير نام و هويت ملت "ترك" اينبار به "آزربايجاني" در سال ١٩٣٧، تاريخ معاصر آزربايجان شمالي را سرتاپا تحريف و از نو و به طور سيستماتيك بر اساس ملاحظات و منافع و مطامع ملت حاكم روس، با سائقه و جهتگيري شديد ضد تركي بازنويسي كرد. سياست استعماري روس اما تنها به جعل و تحريف تاريخ و هويت تركان شمال آزربايجان اكتفا ننمود و دامنه جعليات و تحريفات سيستماتيك خود را به جنوب آزربايجان و تاريخ و هويت تركان ساكن در آن نيز گسترانيد و بويژه از سالهاي جنگ جهاني دوم به صادر نمودن و قبولاندن اين تاريخ و هويت تماما جعلي به جنوب آزربايجان، در لفافه ايدئولوژيهاي گوناگون عمدتا چپ و ماركسيستي اقدام نمود. اين سنت تاريخنگاري روسي ضد تركي و سعي در صدور آزربايجانگرائي كلاسيك و جايگزين ساختن هويت ملي-ائتنيكي جعلي آزربايجاني به جاي هويت ملي-ائتنيكي ترك به جنوب، هنوز انديشه و سياست غالب در مراكز آكادميك و سياسي جمهوري آزربايجان است.

مشابه روند جعل و تحريف روسي فوق، در جنوب آزربايجان مستقلا توسط دولت ايران-تاريخنگاري رسمي فارسي و ترك تباران ايران محور بويژه دو جناح راست- فارسوفيل و جناح چپ- روسوفيل آنها تكرار گرديد. دو تشبث آزادسازي آزربايجان جنوبي توسط اردوي نجاتبخش عثماني (۹ ژانويه ١٩١٥- آخر ژانويه ١٩١٥ و ٨ ژوئن ۱۹۱۸ - اول اکتبر ۱۹۱۸) كه منجر به ايجاد شعور ملي ترك به معني مدرن و حاكميت نيمه مستقل – تحت الحمايه عثماني در آزربايجان جنوبي و انفصال عملي آن از ايران شد، زنگ خطري براي فارسگرايان و دولت ايران براي انهدام و ريشه كردن نام و هويت و ملت و تاريخ ترك و هر آنچه كه رنگ و بوي تركي داشت از ايران و آزربايجان جنوبي بود. نتيجه آن شد كه در ايران نيز مانند شوروي، تاريخي بالكل جعلي با سائقه و جهت گيري شديد ضدتركي، بويژه در باره يك صد سال جنبش ملي دمكراتيك ملت ترك و وطن آزربايجان جنوبي بوجود آمد.

حذف شخصيتهاي ملي ترك گرا از تاريخ معاصر خلق ترك و آزربايجان

در چهارچوب بازنويسي روسي و فارسي تاريخ، دو سياست استعماري مذكور و دنبالكهاي مانقورتي آنها به حذف شخصيتهاي ملي، متجدد، مترقي و ترك گراي قرن بيستم پرداختند. اين سيماهاي تاريخي -كه هويت ملي تركي خود را درك كرده و بدان ايمان آورده بودند- را تماما از حافظه تاريخي ملت ترك و آزربايجان زدودند و نسلهاي بعدي انسان ترك را از وجود آنها بالكل بي خبر گذاردند. هر گاه نيز كه به وجودشان مجبورا اشاره اي كردند، آنها را "پان تركيست"، "تورانگرا"، "عثمانيگرا"، "خائن" و "بدخواه" ناميدند. نتيجتا در گونه شمالي اين تاريخ تماما جعلي، از رهبران راستين خلق ترك و آزربايجان مانند محمد امين رسولزاده در اوائل قرن و در دوره علييئوها از ائلچي بيگ در اواخر آن اثري نيست.

در گونه جنوبي اين تاريخ نويسي جعلي نيز پيشگامان خودآگاهي ملي ترك در آزربايجان جنوبي، شخصيتهائي چون ميرزا تقي خان رفعت، مجدالسطنه افشار اورومي، ميرزا محسن خان رفعت، ميرزا آقاخان بلوري، ابوالفتح خان علوي خلخالي، ميرزا فتح الله اورومي، ميرزا فضل الله مجتهد اورومي، ڬاظم خان قوشچو، ميرزا علي هئيت، ظفرالسلطنه، اجلال الملك و .... تعمدا به فراموشي سپرده شده و يا ترور شخصيت شدند. ايران محوران و فارسگرايان در باره سياسيون و روشنفكران و روحانيون و توده هاي مردم شهرها و مناطق مختلف آزربايجان جنوبي (اورميه، خوي، تبريز، آستارا، سالماس، سولدوز و ...) كه در دوره مشروطيت – سالهاي جنگ جهاني اول در آزربايجان جنوبي بر اساس ملاحظات سياسي و علائق ملي تركي به نيروهاي نجاتبخش عثماني و جنبشهاي اتحاد اسلام، اتحاد و ترقي، تركهاي جوان و ... پيوسته بودند نيز عين همين ناحقي و ظلم را – با پاكسازي آنها از تاريخ و ترور شخصيتشان- روا داشتند.

از طرف ديگر، در بازنويسي استعماري روسي و فارسي تاريخ و جعل آن، شماري از رهبران و شخصيتهاي مرتجع ايران محور، فارسگرا و ضد ترك جنبشهاي آزاديخواهانه اما غيرملي مشروطيت آزربايجان و آزاديستان به سيماهاي تاريخي و قهرمانان ملي آزربايجان تبديل گرديدند. در حاليكه اين دسته اساسا به وجود ملتي بنام ترك و وطني بنام آزربايجان قائل نبوده و در حيات سياسي و فرهنگي خود، كوچكترين دغدغه و نيت و اقدامي در جهت اقامه حقوق ملي ايشان نداشتند، حتي در مواردي مخالف و منكر اينها نيز بودند. واقعيت آن است كه آنها نه بنام ملت ترك و وطن آزربايجاني، بلكه به نام ملت ايران و براي نجات وطن ايران قيام كرده بودند.

وجوه گوناگون تقي رفعت: شاعر و اديب، فمينيست و فعال زنان، ترك گراي استقلال طلب

يكي از رهبران و سيماهاي تاريخي خلق ترك در آغاز قرن بيستم- ناپديد شده توسط تاريخ نويسي رسمي استعمارگران روسيه و فارسستان - ميرزا تقي خان رفعت (از اين به بعد: تقي رفعت) مي باشد. تقي رفعت به عنوان شخصيتي تاريخي داراي چند وجه است:

از پيشگامان شعر نوي فارسي و نوپردازي در ادبيات فارس: وجه نخستين تقي رفعت، منزلت خاص او در ادبيات و شعر نو فارسي است. اغلب همين وجه و شخصيت تقي رفعت است كه از سوي تاريخنگاري فارسي و محققين ترك ايران محور-فارس مركز تدقيق و تاكيد مي گردد. اما اين وجه تقي رفعت، هر چند براي خلق همسايه فارس و تاريخ شعر و ادب فارسي و فارسستان داراي اهميت و معني است، براي ملت ترك و آزربايجان جنوبي داراي اهميت خاصي نمي باشد و مورد علاقه مقاله حاضر نيز نيست. به همين سبب اشاره اي كوتاه بدان كافي است:

تقي رفعت نزديك به چهار سال به همراه ابوالقاسم فيوضات و شيخ محمد خياباني، مديريت روزنامه هاي تجدد و آزاديستان را بر عهده داشت. بسياري از محققين و استادان ادب و شعر فارسي، نويسندگان اين دو روزنامه را از بانيان و مناديان اوليه شعر نوي فارسي و بويژه شخص تقی رفعت را از پيشگامان تجدد ادبی فارسي دانسته اند. واقعيت نيز آن است كه تقي رفعت يكي از شعرائي بود که سنگ بنای شعر نوي فارسي را گذاشت و بعدها به دليل اين نقش مهم، شهرتي درخور در نوآوري و نوپردازی شعر و ادبيات ملت همسايه فارس و مملكت فارسستان يافت.

البته جناحي شديدا ضد ترك از پان ايرانيستها وجود دارد كه به سبب مخالفت با نگرش تقي رفعت به هويت ملي تركش و مشي سياسي او، حتي منكر نقش مثبت تقي رفعت در شعر نو فارسي و تجدد ادبي فارس است. به عنوان نمونه غلامعلي رعدي آدرخشي كه خود به لحاظ مليت ترك مي باشد، تقي رفعت را آغازگر انحراف در شعر فارسي از لحاظ شكل، معني، موسيقي الفاظ، آهنگ كلام، تركيب عبارات، ... مي داند: ("رفعت ورزیدگی و معلومات کافی در زبان‏ فارسی و ادبیات قدیم ایران نداشت .... بی ‏اعتنائی نسبت بعلائق آشکار و نهانی و پیوستگیهای‏ ضروری و طبیعی شعر فارسی با طرز خاص اندیشه شاعر و تخیل ادبی و کیفیت احساس اصیل‏ ایرانی و بعبارت دیگر نخستین علائم بارز انحراف در ساحت شعر فارسی از لحاظ شکل و معنی و موسیقی الفاظ و ترکیب عبارات و آهنگ کلام منظوم در افکار مرحوم تقی‏ رفعت و شاگردان مکتب او در تبریز در فاصله سالهای ١٢٩٧ و ١٣٠٠ خورشیدی‏ آشکار شد". منبع: غلامعلی رعدی آدرخش، شعر معاصر ایران).

شخص ديگري از همان نحله پان ايرانيستي بنام دكتر رحمت مهراز، تقي رفعت را اساسا بيسواد دانسته است: ("بیشتر اطرافیان خیابانی بی سواد بودند. میرزا تقی خان رفعت که روزنامه تجدد را می نوشت از روزنامه ها و مجله های اروپائی اقتباس های ناقص می نمود. شاهد ما عبارت های زیر است: «دیگر وقت آن رسیده است که اصلاحات را فقط از نظریات قصد ننموده، عملیات را هم به طور استوار و محکم به روی یک زمینه صحیح تکیه و استناد بدهند. چنانکه معلوم است رادیکالیسم- یعنی جذریت در مسالک- مستلزم عملیات عمیقه و اقدامات سریعه و قاطعه است.» اینگونه مقاله نویسی ها باعث می شد خیابانی و سازمانش وسیله آگاهان مورد تمسخر قرار گیرند". منبع: دکتر رحمت مهراز، حکومت لرزان محمد خیابانی در آزربایجان).

از پيشگامان جنبش فمينيستي و مبارز حقوق زنان: تقي رفعت در نشريه تجدد تبريز در باره زن و مسائل و آزادی و حقوق زنان نيز قلم مي زد. وي در زمره نخستين كساني است كه به معرفي و تبيين فمينيسم و فلسفه آن در ايران پرداخته اند. تقي رفعت با نام مستعار "فمينا" و دكتر رفيع خان امين با نام مستعار "فمينيست" در تجدد مطالبي در خصوص زنان مي نگاشتند. حتي بنا به عده اي واژه فمینیسم برای اولین بار در مطبوعات فارسی در این روزنامه بكار برده شده است. برخي مقالات چاپ شده در تجدد در خصوص زنان چنين اند: زن در ايران مظلوم است، ترقي زنان دنيا، زنان ما، مادران فردا، ترقي نسوان اروپا و… در روزنامه تجدد تبريز بانوان نیز شاغل بودند و اين نه تنها در ايران، بلكه در خاورميانه آن روز نيز امري بسيار نو و بي سابقه بود. تقي رفعت فعال حقوق زنان و فمينيست، محتاج و شايسته تدقيقي جداگانه است.

از پيشگامان جنبش خودآگاهي ملي ترك و حركت ملي دمكراتيك ترك: تقي رفعت در تاريخ نگاري رسمي دولت ايران-فارسستاني، پان ايرانيستها، قوميتگرايان افراطي فارس، آزربايجانگرايان كلاسيك، فارس مركزان ترك، ايرانگرايان فارس محور و روس پرستان دلباخته ايدئولوژي استالينيسم؛ "پانتركيست"، "تورانگرا"، "خائن" و "عثمانيگرا" است. در نزد اين دستجات كه وجه مشتركشان ضدترك بودنشان است، تقي رفعت، مانند محمد امين رسولزاده در شمال آزربايجان، از منفورترين شخصيتهاي ترك در جنوب آن بشمار مي رود. بدين سبب نيز در مقالات، نشريات و رسانه هاي آنها بر عليه تقي رفعت برخوردهاي يك جانبه و گزينشي به پيش برده مي شود.

اما انگيزه خشم و نفرت پان ايرانيستها و استالينيستها از شخصيتي كه وي را "پان تركيست، خائن، عثمانيگرا و تورانگرا" نام نهاده اند كدام يك از عقايد و نگرشها، كدام بخش از عمل و حيات سياسي وي است؟. اين مقاله در تلاش براي يافتن پاسخ اين پرسش قلمي شده است. براي پاسخ دادن به اين سوال منطقي است كه در درجه اول به آثار و نوشته هاي خود تقي رفعت مراجعه شود. اما متاسفانه تاكنون نه همه آثار قلمي تقي رفعت، بويژه آثار تركي او و نشريه تركي زبان آذرآبادگان كه وي سردبير آن بود، جمع آوري و منتشر شده و نه اسناد و مدارك دولتي در آرشيوهاي دولتين ايران و عثماني در باره او نشر گرديده است. در چنين شرايطي و فعلا منبع عمده موجود در باره شخصيت سياسي تقي رفعت و هويت ملي وي و يا وجه سوم او، همان تقريرات و گفته هاي ايرانگرايان شديدا ضد ترك – از جمله احمد كسروي كه كينه مفرط و حسد شخصي خاصي نسبت به تقي رفعت داشت - مي باشد.

تقي رفعت در عثماني و بازگشت به آزربايجان جنوبي

تولد در خانواده اي فرهنگي و باليدن در محيط فرهنگي ترك: میرزا تقی خان رفعت فرزند آقا محمد تبریزی؛ روشنفكر، رسام، شاعر، نویسنده، اديب، فعال حقوق زنان، روزنامه نگار و سياستمدار انقلابی ترك، متولد سال‌ ١٨٨٩ ميلادي (۱۲۶۸ شمسي‌) در شهر ترابزون عثماني-تركيه بعدي است (در برخي منابع ايراني و اغلب ايرانگرا، وي متولد تبريز نشان داده مي شود). تقي رفعت هنگام كشته شدن ٣١ (و يا ٣٣) سال داشت.‌ خانواده‌ تقي رفعت يك خانواده‌ ترك سرشناس‌ و فرهنگي‌ از تبريز مركز آزربايجان جنوبي بود. احمد كسروي در اشاره هاي متعدد به تقي رفعت در آثار خويش، پدر او را از ايرانيان ساكن شهر ترابزون عثماني –تركيه، شهري در ساحل جنوبي درياي سياه و در مقاله عربي خود بنام "اللغه التركیه فی ایران" (زبان‌ تركی‌ در ایران)، تقي رفعت و برادرش محسن رفعت را متولد و بزرگ شده و تحصيل كرده شهر ترابزون تركيه دانسته است: ‌("به غیر از این‌ها، دو نشریه دیگر نیز در تبریز منتشر می‌شدند: آزربایجان و ملانصرالدین. اما از ذكر آنها صرفنظر كردیم چون اولی (آزربایجان)، به هزینه دولت عثمانی و در زمانی تاسیس شده بود كه سپاهیان آن دولت به تبریز هجوم آورده و شهر را به تصرف خود درآورده بودند و مجدالسلطنه، از طرفداران عثمانی و از زعمای «دعوت» تركها در آذربایجان را به عنوان والی منصوب كرده بودند (١٣٣٧ – ١٣٣٤). مدیر و موسس نشریه آزربایجان، دو برادر ایران ‌الاصل بودند كه در ترابزون متولد شده و در همانجا بالیده و از مدرسه فرانسوی ترابزون فارغ‌ التحصیل گردیده بودند. از این نشریه بیش از شش شماره انتشار نیافت و با خروج عثمانی‌ها از ایران تعطیل شد").

ظاهرا تقي رفعت كلا در ممالك عثمانيه تحصيل نموده است. چنانچه كسروي در باره تحصيلات مقدماتي وي مي گويد: ("پدر وي از ايرانيان شهر ترابزون (تركيه) بود. او شش يا هفت پسر داشت. دو بزرگترين آنها، ميرزا محسن خان و ميرزا تقي خان در دبستان كاتوليكها(ي ترابزون ؟) درس خوانده و ديپلم گرفته بودند"). تقي رفعت تحصيلات عالي خود را در استانبول پايتخت امپراتوري عثماني به اتمام رسانيد و پس از اتمام تحصيلات عالي خود در استانبول، به زادگاه خويش ترابزون بازگشت. او در اين شهر به مدت چند سال مديريت مدرسه ايرانيان موسوم به ناصريه (ناصري) را بر عهده داشت. وي –كه زبان‌ و ادبيات‌ فرانسه‌ را نيز بخوبي ‌مي‌ دانست - در همان شهر مدتي دبير مدرسه فرانسويها بود. بنا به برخي ادعاها، تقي رفعت در سالهاي اقامت خود در ترابزون مقالات علمی، ادبی و سیاسی اي به زبان فرانسوي به امضای یک نفر ایرانی مي نوشت و در روزنامه های پاریس منتشر مي كرد. گويا دولت فرانسه بابت اين مقالات توسط کنسول خود در ترابزون، مدال افتخاري براي وي فرستاده است.

آشنائي با جريانات ادبي-فرهنگي ترك در عثماني: دوران تحصيل و تدريس تقي رفعت در عثماني مصادف با انقلاب مشروطيت ١٩٠٨ و برداشته شدن سانسور در اين امپراتوري بود. در اين دوره ادبيات عثماني به لحاظ ادراك، مضمون و تكنيك به طور همه جانبه و عميق از ادبيات اروپا تاثير پذيرفت، صبغه اي سياسي و اجتماعي به خود گرفت و ماهيتي اروپائي يافت. تقي رفعت در اين دوره از نزديك با جريان ادبي "ثروت فنون" و از طريق آن با موج ادبيات نو در اروپا آشنا گرديد. "ثروت فنون" و يا "ادبيات جديده"، موج ادبي جديدي در ادبيات ترك بود كه به سالهاي ١٨٩٦- ١٩٠١ حول مجله ثروت فنون به مديريت توفيق فكرت و در اعراض از ادبيات ديواني ترك ظهور كرد. توفيق فكر‌ت در آخرين ماههاي اقامت تقي رفعت در عثماني در اواسط سال ١٩١٥ درگذشت. از نامهاي مشهور جريان ادبي ثروت فنون علاوه بر توفيق فكرت؛ مي توان نامق كمال، جناب شهاب الدين، خالد ضياء اوشاقليگيل، جلال ساحر و سليمان نظيف را برشمرد. برخي منابع از تقي رفعت در زمره وفادارترين شاگردهاي نامق کمال و توفيق فکرت نام برده اند، اما معلوم نيست منظور تاثيرپذيري از اين دو شخصيت است و يا تماس و مراوده مستقيم با آنها. به همه حال آنچه قطعي است آن كه تقي رفعت روشنفكر، شاعر و اديب، عميقا از جريان ثروت فنون ادبيات ترك و "نيز جريان‌هاي ادبي متعاقب آن در عثماني مانند فجر آتي، ادبيات ملي و نقدنويساني چون رجائي ‌زاده اكرم، ناجي معلم، نابي ‌زاده ناظم و احمد شعيب و ... متاثر شده است."

تقي رفعت با عمر فائق نعمان زاده نيز ارتباط و بنا به برخي دوستي نزديك داشت. اين دو بنوبه خود با سليمان نظيف در ارتباط بودند.

عمر فائق نعمان زاده روشنفكر و اديب ترك از ناحيه آخيسقا-مئسخئت آزربايجان شمالي - امروز در داخل مرزهاي گرجستان – بود. او در ايجاد و برپا نگاه داشتن مجله مشهور ملانصرالدين نقش اساسي داشت. منابع روسي از عمر فائق نعمان زاده در هر دو دوره تزاري و شوروي، تنها با صفت پانتركيست ياد كرده اند. او در دوره استالين و به سال ١٩٣٨ به قتل رسيد. (منبع: گونئي`ين قوزئي`سيز آغريلاري- جومهورييه‌ت قزئتي- باكي- ارسان اره‌ل).

سليمان نظيف (١٩٢٧-١٨٦٩)، فرزند سعيد پاشا از تاريخ نويسان و ادباي مشهور عثماني و عايشه بيگم دختر يكي از بيگهاي ايل آغ قويونلو، متولد دياربكر، از منسوبين جريان ادبي ثروت فنون مي باشد. وي اصلا از تركان آزربايجاني تركيه مي باشد و در آثار خود از اين امر با افتخار ياد مي كند (Süleyman Nazif, Kültür bakanlığı, Türk büyüklerini anma serisi: 3, s 8). سليمان نظيف از نخستين نخبگان سياسي و ادبي عثماني است كه در مطبوعات و سخنرانيهاي خود به دفاع از حقوق ملي تركان آزربايجان جنوبي و ايران پرداخته و مساله ملي آنها را وارد ادبيات سياسي عثماني كرده اند. سليمان نظيف نقشي برجسته و بي همتا در تاريخ خودآگاهي ملي ترك در آزربايجان جنوبي دارد (از سخنان زنده ياد سليمان نظيف در باره تركان آزربايجان جنوبي است: "اين تركها، خواه با تشكيل يك حكومت مستقل و خواه با الحاق خود به ما، ديگر بعد از اين شريك مقدرات عجمها نخواهند بود". نيز "اي ترك اسير عجم! آغوش برادران حقيقي ات براي پذيرفتن تو باز خواهد ماند. تو هم وظيفه و حق خود را فراموش مكن". منبع: رسيملي غزئته، شماره ٣٦، ١٠ مه ١٩٢٤).

بازگشت به آزربايجان جنوبي: تقي رفعت به همراه برادر بزرگ خود محسن خان رفعت در سال ١٩١٦ ميلادي‌ (۱۲۹۵ شمسي‌) در گرماگرم جنگ جهانی اول به علت اشغال ترابزون توسط قوای روسیه تزاری، در سن بيست و هفت سالگي اين شهر را ترک کرد و به آزربايجان جنوبي- تبریز بازگشت. در اين شهر با كمك يكي‌ از خويشاوندان‌ خود ميرزا محسن ‌خان (؟)‌ كه مدير دبيرستان محمدیه (به مناسبت محمد حسن ميرزا وليعهد در تبريز، بعدها مدرسه متوسطه‌ تبريز، فردوسی بعدي) در محله سرخاب بود، يكي‌ از اولين آموزگاران‌ اين مدرسه گرديد. تقي رفعت در اين مدرسه رشته زبان خارجه تدريس مي كرد. وي پس از مدتي در اين مدرسه تا سال ١٩١٨ ميلادي (۱۲۹۷) در سمت ناظم نيز فعاليت نمود. در اين سالها او همچنين در ديگر دبیرستانهای تبریز به تدریس زبان فرانسه مي پرداخت.

تقي رفعت: دست راست خياباني، دبير دوم حزب دمكرات آزربايجان، وزير فرهنگ و آموزش جمهوري آزاديستان ( ٨ آپريل، ١٩ فروردين ١٩٢٠- ١١ سپتامبر٢٢ شهريور ١٩٢٠)

تقي رفعت‌ جوانی به خوبي تربیت شده و تحصیل کرده؛ اديب، روزنامه نگار، شاعر و نويسنده اي ولود بود. در فلسفه و تاريخ داراي مطالعات قابل توجه و در علوم جغرافی و هندسه دست داشت. تقي رفعت همچنين هنرمندي حساس و پرشور و در هنر رسم و نقاشی استادي زبر دست بود. وي روشنفكري مسئول و سياستمداري با اخلاق پاک بود. پس از بازگشت به آزربايجان رفعت از عثماني آمده كه "با خود هواي تازه ‌اي در عرصه ادب و سياست آورده بود"، به طور فعال به دفاع از حقوق زنان پرداخت، وارد عرصه سياست شد، به جرگه دموكرات‌ها پيوست و نهايتا از پيشگامان قيام ملی آزربايجان گرديد.

تقي رفعت در سالهاي قيام آزربايجان، همقدم نزديک، هم پيمان، رازدار و دست راست شيخ محمد خيابانی رهبر قيام بود. وي متفکر حزب دمكرات آزربايجان، مسئول و رهبر تبلیغات آن، بازوی فرهنگي، ادبی و هنری شیخ محمد خیابانی شمرده مي شد. از جمله کارهای تقي رفعت در اين سمت، سرودن اشعار، اجرای نمايشنامه هاي منظوم، نوشتن مقالات سیاسی و اجتماعی و انتقادی متعدد و انجام سخنرانيهاي اميدبخش و تهييج كننده به مناسبتهاي گوناگون بود. او همچنين سردبیر روزنامه تجدد ارگان کمیته ايالتي آزربايجان حزب دمكرات ايران و يا دمکراتهای تبریز با مدیریت شیخ محمد خیابانی بود. تقي رفعت علاوه بر نوشتن غالب مقالات روزنامه تجدد و چاپ اعلانيه های مربوط به جمهوری آزربايجان در آن، با همکاری ابوالقاسم فیوضات سخنرانیهای شیخ محمد خیابانی را كه به تركي بودند، به فارسی ترجمه و در روزنامه چاپ می کرد. وی گاها شعر و قطعه های ادبی خود به تركي و فارسي را نیز در آن درج مي نمود. به هنگام قیام دموکراتها تقي رفعت، خود نشريه ای با نام مجله ادبی آزادیستان منتشر کرد که چهار شماره از آن بیرون آمد.

تقي رفعت و دو حركت استقلال طلبانه آزربايجان جنوبي تحت الحمايه عثماني و جمهوري آزاديستان

تقي رفعت در تاريخ مبارزات ملي تركان آزربايجان در دو حركت استقلال طلبانه عنصر تعيين كننده و مركزي بوده است: نخست در حاكميت آزربايجان جنوبي نيمه مستقل-تحت الحمايه عثماني (٨ ژوئن ۱۹۱۸ - اول اکتبر ۱۹۱۸)، دوم در دولت مستقل آزاديستان (٨ آپريل ١٩٢٠- ١١ سپتامبر ١٩٢٠). در برخي از منابع به هنگام بحث از تاريخ استقلال طلبي (در ادبيات پان ايرانيستي: تجزيه طلبي) آزربايجان جنوبي، به درستي به سالهاي جنگ جهاني اول اشاره مي شود. اما بجا خواهد بود كه موضوع استقلال آزربايجان جنوبي در دوره مورد بحث را در دو تيتر جداگانه ١) مبحث رهائي آزربايجان جنوبي توسط نيروهاي عثماني و ٢) پديده جنبش-جمهوري آزاديستان مطالعه نمود. وضعيت نيمه مستقل كوتاه مدت آزربايجان جنوبي تحت الحمايه عثماني و انفصال آن از ايران و پديده جمهوري آزاديستان كه در عمل و ناخواسته به جدائي و تجزيه آزربايجان جنوبي از ايران منجر شد و دو واقعه تاريخي مجزا هستند. اما اين دو به دليل وقوع در برهه سالهاي جنگ جهاني اول و همپوشي بخشي از عمر آنها با يكديگر، غالبا به عنوان دو واقعيت تاريخي جداگانه شناخته شده نيستند:

حاكميت آزربايجان نيمه مستقل-تحت الحمايه عثماني (٨ ژوئن ۱۹۱۸ - اول اکتبر ۱۹۱۸): پس از ورود نيروهاي رهائي بخش امپراتوري عثماني به آزربايجان جنوبي در سالهاي جنگ جهاني اول، تقي رفعت در يك حركت سياسي كاملا سنجيده و دورانديشانه و ناشي از شعور و مسئوليت ملي تركي، همراه با خيل عظيمي از نخبگان ترك آزربايجان بدانها پيوست. اين فرصتي كمياب در آستانه ورود جهان به نظمي نوين در آن زمان بود. در اين دوره كوتاه مدت، تقي رفعت به همراه عده معدودي از ياران و همفكران خود با كارداني و درايت، از فرصت و امكان ايجاد شده توسط نيروهاي رهائيبخش عثماني براي تحقق استقلال بالفعل آزربايجان جنوبي استفاده كرد. اين، همان درك و سياست داهيانه اي است كه ما آنرا در همان دوره در شمال آزربايجان در تمثال محمدامين رسولزاده و ياران وي مشاهده مي كنيم. اين رفتار سياسي، نمود همان مبارزه بين درك كهنه و نو از هويت خود و تعلق ملي خود و كارزار بين تجدد و محافظه كاري در ادراك منافع ملي ترك در عرصه سياست است كه تقي رفعت در عرصه ادبيات نيز آنرا آغاز كرده بود. با توجه به اينكه رهبر جنبش آزاديستان شيخ محمد خياباني نوعا شخصيتي ايرانگرا بود و در آغاز آرمان استقلال آزربايجان جنوبي را نداشت، جناح ترك گراي دمكراتيك در فرقه دمكرات آزربايجان به رهبري تقي رفعت تنها زماني توانست به لحاظ سياسي خودي نشان دهد كه خياباني از سوي دولت عثماني از تبريز به اورميه و سپس قارس تبعيد شد. بعد از تبعيد وي، تقي رفعت عملا رهبر حزب دمكرات آزربايجان گرديد و بدين ترتيب جناح ملي و دمكراتيك ترك گرا بر فرقه حاكميت و تسلط پيدا كرد.

دولت دوفاكتوي مستقل آزربايجان جنوبي و يا جمهوري آزاديستان (٨ آپريل ١٩٢٠- ١١ سپتامبر ١٩٢٠): با غور در پديده جمهوري آزاديستان معلوم مي شود كه در اين پديده، مفهوم استقلال آزربايجان جنوبي (چيزي بسيار بيشتر از تضاد مركز-حاشيه) اولا در سطح برنامه و رهبري بخشي از حركت به پيشگامي تقي رفعت و دوما در كل نتيجه عملي حركت وجود داشته است. تقي رفعت نماينده جريان ترك گرا در جنبش و جمهوري آزاديستان مي باشد. پس از خروج عثمانيان از آزربايجان جنوبي و بازگشت شيخ محمد خياباني از تبعيد، سياستهاي اتخاذ شده از سوي وي هر روز بر واگرائي آزربايجان از نظام سياسي و اداري ايران افزود و در نهايت با اعلام جمهوري آزاديستان موجب انفصال عملي آزربايجان جنوبي از ايران گرديد. با تاسيس جمهوری آزربايجان ( ٨ آپريل، ١٩ فروردين ١٩٢٠- ١١ سپتامبر ٢٢ شهريور ١٩٢٠)، تقي رفعت كه همراه شیخ محمد خياباني عضو هيئت مديره قيام بود، دبیر دوم حزب دمكرات آزربايجان، شخص دوم جمهوري آزاديستان بعد از شيخ محمد خياباني و به اعتباري وزير فرهنگ و آموزش اين جمهوري گرديد.

تقي رفعت به خليل پاشا: روشني بخشنده و "استقلال" دهنده

در دوره حيات آزربايجان جنوبي نيمه مستقل- تحت الحمايه عثماني (٨ ژوئن ۱۹۱۸ - اول اکتبر ۱۹۱۸)، تقي رفعت منشي مشاور سياسي حاكميت عثماني بود. اين دليل عمده خائن و تجزيه طلب شمرده شدن تقي رفعت از سوي پان ايرانيستها و روس پرستان و خشم و كينه ورزي آنها نسبت به وي است. كاوه بيات نويسنده پان ايرانيست و تاريخ نگار دولتي جمهوري اسلامي در كتاب "پان تركيسم و ايران"، تقي رفعت را به سبب پابوسي قواي اشغالگر عثماني و استقلال دهنده دانستن فرمانده آن خليل پاشا، همچنين انتشار روزنامه آزربايجان به زبان تركي كه گويا در تائيد سياستها و خيالات عثماني براي استقلال آزربايجان جنوبي بوده، خائن مي نامد: (".... ايرادها تنها به خيابانی نبود، به اطرافيان و محارم راز خيابانی منجمله ميرزاتقی خان رفعت نيز بود. او در دوره اشغال آزربايجان در جنگ جهانی اول توسط ارتش عثمانی به پابوسی قوای اشغالگر رفته و روزنامه‌ای بنام «آزربايجان» به زبان ترکی اسلامبولی در تاييد سياست‌ها و خيالات ارتش عثمانی منتشر کرده بود. رفعت کار خيانت را تا بدانجا پيش برده بود که در وصف خليل پاشا فرمانده قوای عثمانی در ايران مديحه‌سرايی نموده و او را روشنی بخشنده و استقلال‌دهنده ناميده بود. پس از خروج آن ارتش، اعضای کميته حزب دمکرات، ميرزاتقی رفعت را به جرم خيانت از حزب بيرون نمودند. اما زمانی بعد، خيابانی مسوليت روزنامه تجدد ارگان حزب را به رفعت سپرده و در پاسخ اعتراض ديگر اعضای حزب پاسخ داده بود که من او را دوست دارم.)"

در اينجا عبارت "استقلال دهنده" بسيار مهم و معني دار است. زيرا شخص خليل پاشا هواخواه استقلال آزربايجان جنوبي و اتحاد آن با جمهوري نوپاي خلق آزربايجان-مساوات بوده و بدين سبب نيز در همان دوره مورد اعتراض پان ايرانيستها قرار گرفته بود. (با تاسيس جمهوري مساوات در آزربايجان شمالي، خليل پاشا از فرماندهان نيروهاي عثماني در آزربايجان، از سوي نشريات فارسي آن دوره، به رساندن پيغامهاي مقامات دولت جمهوري تازه تاسيس شده خلق آزربايجان -مساوات به مقامات رسمي آزربايجان جنوبي دائر به دعوت براي اتحاد جمهوري خلق آزربايجان با ايالت آزربايجان ايران متهم و سرزنش شده بود. منبع: حسن ارفع. در خدمت پنج شاه. ١٣٧٩، تهران، ص ١٠٠. گفته مي شود اطلاق نام آزربايجان به لحاظ سياسي به شمال ارس-غرب خزر زائيده انديشه خليل پاشا بود و وي از اين دورنگري مقصد الحاق آزربايجان ايران را به دولت جديد التاسيس آزربايجان داشته است. قبل از آن نيز در نخستين آزادسازي آزربايجان جنوبي توسط نيروهاي عثماني به سال ١٩١٥، سران اتحاد و ترقي خواهان استقلال آزربايجان جنوبي و اتحاد آن با شمال آزربايجان بوده اند). تقي رفعت نيز كاملا بر اين امر و كارنامه گذشته و برنامه هاي آينده خليل پاشا آشنا بود. از اينرو نيز آگاهانه در شعر تركي اي كه در تقدير خليل پاشا سرود و به او تقديم كرده دقيقا بر همين صفت استقلال دهندگي وي تاكيد و از او به همين علت تشكر نمود.

در بسياري از تحليلهاي پان ايرانيستي ديگر نيز، تقي رفعت به عنوان كسي كه از ايده استقلال آزربايجان جنوبي استقبال مي كرد معرفي مي شود. به عنوان نمونه در يكي از اينگونه نوشتجات اينترننتي گفته مي شود: (".... اما در عمل بسيار سخت بود که به رجال تهران حمله شود، ولي به تهراني ها حمله نشود. نهضتي در آزربايجان پديد آيد، بوي تجزيه از آن نيايد. سران نهضت اشخاصي باشند که مدتها در اسلامبول و قفقاز زندگي کرده اند، اما زبان ترکي زبان فارسي را تحت الشعاع خود قرار ندهد. بالاخره متفکر حزب و رهبر تبليغاتي آن ميرزاتقي خان رفعت باشد که عمري در اسلامبول گذرانيده و وفادارترين شاگرد نامق کمال و توفيق فکرت بشمار آيد، اما نسبت به ترکها که ادعايي نسبت به آزربايجان دارند، احساسات کاملا خصمانه باشد. بالاخره آزربايجان عملاً از ايران مجزي شود و آب از آب تکان نخورد)". آنچه نويسنده در لابلاي سطور فوق مي گويد آن است كه سران نهضت آزاديستان مدتها در عثماني و آزربايجان شمالي زيسته و خود را به لحاظ هويت ملي پاره اي از آنها مي دانسته اند، اينها نسبت به عثمانيها كه قصد مستقل نمودن آزربايجان جنوبي را داشتند مناسبتي خصمانه نداشته اند، بويژه تقي رفعت -كه داراي شعور ملي تركي قوي بود- داراي مناسبات دوستانه با آنها نيز بود.

مردم اورميه به خليل پاشا: "ياشاسين ايسلام قوشونو!"

الف-احمد كسروي: ("عثمانيان رو به آزربايجان آوردند. ... ميرزا تقيخان بنزد عثمانيان رفته و براي آنها روزنامه به زبان تركي نوشته و در ستايش خليل پاشا شعر تركي گفته و آنرا روز در آمدن پاشا به تبريز در ايستگاه سروده بود. منبع: احمد كسروي، زندگاني من ")

ب-كاوه بيات: ("ميرزاتقی خان رفعت در دوره اشغال آزربايجان در جنگ جهانی اول توسط ارتش عثمانی به پابوسی قوای اشغالگر رفته و روزنامه‌ای بنام «آزربايجان» به زبان ترکی اسلامبولی در تاييد سياست‌ها و خيالات ارتش عثمانی منتشر کرده بود. رفعت کار خيانت را تا بدانجا پيش برده بود که در وصف خليل پاشا فرمانده قوای عثمانی در ايران مديحه ‌سرايی نموده و او را روشنی بخشنده و استقلال‌ دهنده ناميده بود. منبع: كاوه بيات، پان تركيسم و ايران")

دو گفته فوق از دو محقق پان ايرانيست ترك تبار مي باشد. جالب توجه است كه شدت نفرت از خود، نفرت از ترك و بي پروائي و بي شرمي در جعل و تحريف و دروغپردازي از سوي محقق پان ايرانيست دوم يعني كاوه بيات بسيار بيشتر از محقق پان ايرانيست اول يعني احمد كسروي -كه اين سطور را به تقريب هشتاد سال پيش از كاوه بيات نگاشته - مي باشد. كسروي اقلا اهل دروغ و تحريف نبود و به هنگام ثبت وقايع و رويدادها عموما به جرح و تعديل فاحش آنها بر اساس ديدگاههاي سياسي خود دست نمي زد. كسروي از "رو به آزربايجان آوردن" عثمانيان سخن مي گويد، اما كاوه بيات ارتش عثماني را به صورت "قواي اشغالگر" تقديم مي كند. كسروي مي گويد "تقيخان بنزد عثمانيان رفت"، اما كاوه بيات اين را به "تقي خان به پابوسي قواي اشغالگر رفت" تبديل مي كند. كسروي مي گويد "روزنامه اي به زبان تركي نوشت"، اما كاوه بيات اينرا به "روزنامه اي به زبان تركي اسلامبولي در تاييد سياستها و خيالات ارتش عثماني منتشر كرد" مبدل مي سازد. كسروي مي گويد "در ستايش خليل پاشا شعر تركي گفت"، اما كاوه بيات اين را به صورت "كار خيانت را بدانجا پيش برد كه در وصف خليل پاشا مديحه سرائي نمود" بيان مي كند .... اين همه نشان مي دهد كه پروژه از خود بيگانه سازي تركان ساكن در ايران و مغزشوئي آنها و ايجاد حس نفرت به ترك و خويشتن پس از هشتاد سال شروع به بار دادن كرده است. كاوه بيات، اين محقق ترك پان ايرانيست به شدت ضد ترك و قرباني متنفر از خود، دليل اين ادعاست.

خليل پاشا نجات دهنده اي است كه به هر شهر آزربايجان كه وارد مي شد، مردم با شادي و شعف به پيشواز او و اردوي نجات بخشش مي رفتند و فرياد زنده باد سر مي دادند : ("اول ماه جمادي الاول ١٣٣٣ برابر با اسفند ١٢٩٤ شمسي (١٧ مارس ١٩١٥) لشكر بزرگي از عثماني به استعداد بيش از ده هزار عسكر به فرماندهي خليل پاشا به اورميه رسيد. آب و هواي آن سال بسيار معتدل و ملايم بود. اكثر درختها شكوفه داده و صحرا منظره با طراوت خاصي داشت. اهالي شادي كنان به پيشواز آنان آمده بودند. سپاهيان خليل بيگ بر خلاف عشاير با ادب و تربيت بودند و تحصيلاتي داشتند و با نزاكت رفتار مي كردند. مثلا هر گروهان و گردان كه به پيشوازيان نزديك ميشد سلام داده و "مرحه‌با افه‌ندي" مي گفتند و اهالي نيز فرياد مي زدند: "ياشاسين ايسلام قوشونو". شعف و شادي مردم از آن جهت بود كه از دست ارامنه و روسها خلاص شده بودند. مامورين و اتباع روسها نيز از مردم پولها گرفته و اخاذي نموده و به آزار مردم پرداخته بودند. آنان هموطنان مسيحي را براي آزار و اذيت مسلمانان اغوا و گمراه نموده و بعلاوه با ورود سپاه منظم و با تربيت عثماني، دست ياغيان و عشاير چپاولگر كوتاه شده بود. مردم همان اندازه كه از روسها و ارامنه همدست روسها بيزار بودند، به همان اندازه به قشون عثماني خوشبين و مهربان بودند.")

نمونه فوق كه در مورد استقبال مردم ترك اورميه از خليل پاشا و اردوي عثماني تحت فرماندهي اوست نشان مي دهد كه استقبال تقي رفعت از خليل پاشا هنگام ورود ارتش رهائيبخش عثماني به تبريز چيزي نبود به جز اداي وظيفه يك روشنفكر مسئول در صداي مردم خود شدن، تكرار نمودن منويات ملت ترك و شكرگزاري و قدرداني مردم آزربايجان از اردوي عثماني و خليل پاشا كه آزربايجان و ملت ترك را از ظلم و جور نيروهاي اشغالگر روسيه تزاري و متحدان ارمني-آسوري اش نجات داد. اين قدرداني و شكرگذاري خلق ترك از اردوي عثماني، نيروئي كه مانع قتل عام و كشتار خلق ترك توسط ارمنيان و آسوريان شد، در ادبيات پان ايرانيستي، پابوسي و خيانت شمرده مي شود. در حاليكه خائنين واقعي، فارس پرستاني بودند كه در يكي از سياه ترين برهه هاي تاريخ آزربايجان به سنگ اندازي و مخالفت با تنها اميد خلق ترك، نيروهاي آزاديبخش عثماني اقدام كردند.

تقي رفعت از نخستين و برجسته ترين نمايندگان ترك گرائي دمكراتيك در آزربايجان جنوبي

تقي رفعت از نخستين نمايندگان ترك گرائي دمكراتيك و مدرن در آزربايجان جنوبي قرن بيستم و برجسته ترين شخصيت در دو تشبث استقلال اين سرزمين در سالهاي جنگ جهاني اول است. وي در آزربايجان جنوبي نيمه مستقل- تحت الحمايه عثماني (٨ ژوئن ۱۹۱۸ - اول اکتبر ۱۹۱۸) به قواي عثماني پيوست و منشي يوسف ضياء بيگ مشاور سياسي و فرهنگي اردوي نجات بخش عثماني در آزربايجان جنوبي گرديد. يكي از ماندگارترين اقدامات تقي رفعت در اين دوره، سردبيري و نويسندگي روزنامه ملي تماما تركي آذرآبادگان است. (براي خواندن مطلبي در باره روزنامه آزآبادگان لطفا به اين لينك مراجعه كنيد: تقي رفعت سردبير روزنامه آذرآبادگان، اولين نشريه ملي-سياسي ترك در آزربايجان جنوبي- ). با تاسيس جمهوری آزاديستان ( ٨ آپريل، ١٩ فروردين ١٩٢٠- ١١ سپتامبر ٢٢ شهريور ١٩٢٠)، تقي رفعت بعد از شيخ محمد خياباني شخص دوم اين جمهوري گرديد.

تقي رفعت در تاريخ هويتخواهي ترك در آزربايجان جنوبي اهميتي سمبوليك نيز دارد. غرب آزربايجان به مركزيت اورميه-خوي در آغاز قرن بيستم زادگاه جنبش هويت خواهي تركي در آزربايجان و مامن نخبگان ترك گرا شمرده مي شود. اما شخصيتهاي پان ايرانيست ترك، چون اراني و كسروي و ايرانشهر و تقي زاده و ناطق و شفق و ... از دوره مشروطيت بدين سو در حال تبديل نمودن تبريز -مركز آزربايجان- به مامن نخبگان ايرانگرا، پان ايرانيست و فارس پرست بودند و تا حدي در اين امر موفق نيز شمرده مي شدند. در چنين اوضاع و احوالي صرف ظهور اديب و سياستمدار ترك گراي برجسته اي مانند تقي رفعت (و ابوالفتح علوي خلخالي، ميرزا آقا خان بلوري، ...) كه اصلا از تبريز بود، رشته هاي بافته شده توسط گروه ايرانگرا-فارس پرست مزبور را پنبه كرد و درهاي مركز و شرق آزربايجان جنوبي را نيز به روي جريان هويت ملي ترك گشود.

تقي رفعت پنج سال جوانتر از محمد امين رسولزاده بود، اما سي و پنج سال زودتر از وي دار فاني را وداع گفت. علي رغم اين تفاوت، بين تقي رفعت و محمد امين رسولزاده شباهتهاي بسياري وجود دارد: (براي خواندن نامه سرگشاده تقي رفعت به محمد امين رسولزاده، لطفا به اين لينك مراجعه كنيد: نامه سرگشاده تقي رفعت به محمدامين رسولزاده- ). اين دو در اساس روشنفكر، روزنامه نگار و اديب بودند، اما به مقتضاي شرايط و ضروريات زمان به عالم سياست قدم گزاردند. حيات فرهنگي و سياسي هر دو از ايرانگرائي آغاز و به ترك گرائي دمكراتيك ختم شد. اين دو شخصيت ترك عمري را در عثماني-تركيه گذراندند، تجربه اي كه در انكشاف و بلوغ شعور ملي ترك و هويت سياسي آنها نقش تعين كننده اي داشت. هر دو به سمبل نخستين تجربه استقلال آزربايجان، يكي در شمال ديگري در جنوب آن تبديل گرديدند، و هر دو به يكسان مورد نفرت پان ايرانيستها و روسپرستها قرار گرفتند، اتهام پان تركيست و عثمانيگرا خوردند و در تاريخنگاري استعماري روسي و فارسي سعي به حذف ياد و خاطره آنها شد. و در نهايت پايان كار هر دو حزين بود، محمد امين رسولزاده پس از عمري آوارگي و تبعيد در تركيه فوت نمود و تقي رفعت در عنفوان جواني بدست نيروهاي دولتي ايران به قتل رسيد.

تقي رفعت، به مساله قتل عامها و كشتارهاي تركان در غرب آزربايجان توسط نيروهاي ارمني-آسوري تحت حمايت روسيه تزاري حساس بود. اين حساسيت، در آن دوره مانند امروز، علامت فارقه بين نخبگان داراي شعور ملي ترك و نخبگان فاقد شعور ملي ترك به حساب مي آمد. كشت و كشتارهاي مذكور به منظور زمينه سازي براي الحاق اين بخش از آزربايجان به دو كشور مسيحي (ارمنستان بزرگ و آشورستان) كه قرار بود در آنجا تشكيل شوند انجام مي يافت. در آن سالها تجدد روزنامه ای بود که اخبار مربوط به کشتار دهها هزار نفری مردم اورمیه و ديگر نواحي غرب آزربايجان توسط جیلوهای آسوري و ارامنه را به طرزي گسترده درج و منعكس مي نمود. تقي رفعت در اين رابطه بويژه از خليل پاشا- نجات دهنده آزربايجان از اشرار آسوري و ارمني- با سرودن و تقديم شعري به تركي تمجيد و شخصا تشكر نمود. شعر سوخت ارومي تقي رفعت سروده شده در باره قتل عام مردم اورميه توسط نيروهاي مسيحي آسوري- ارمني، يكي از نخستين و معدود آثار ادبي است كه در مورد اين فاجعه آفريده شده اند و همچنين سندي تاريخي پربهائي است كه همزمان با تحقق جنايات مذكور آنها را ثبت نموده است.

جناحهاي سه گانه دمكراتهاي تبريز و رهبري آزاديستان

قيام آغاز شده توسط شيخ محمد خياباني در آغاز مضمون ملي ترك نداشت. قرار بود آزربايجان بار ديگر مانند دوره مشروطه پيشگام شده و ملت ترك با دادن هزينه، پرچمدار دمكراسي و ... براي نجات ايران و ملت ايران گردد: ("خياباني اميدوار بود كه دوباره همچون روزهاي درخشان مقاومت تبريز در مقابل مستبدين در سالهاي انقلاب مشروطيت، خورشيد آزادي از آزربايجان سر بر آورده بر ساير نقاط ايران بتابد. مردم ساير ايالات هم همگامش شوند و بدين ترتيب جنبش سراسري بر عليه ارتجاع و استعمار به وجود آيد. وي ميخواست نهضتي قوي و معنوي در آزربايجان بوجود آورد و بر تهران فاسد که به نظر او در دست اشراف مرتجع بود دست يابد. در اين نهضت آزربايجان مي بايست در صف اول قرار گيرد، اصلاحات را شروع کند و رهبري جامعه ايران را عهده دار شود. فرقه دموكرات، آزربايجان را جزء لاينفك ايران مي دانست،"). با اينهمه و هرچند قيام شيخ محمد خياباني به نيت رهائي ملت ترك و وطن آزربايجاني شروع نشده بود، اما اولا در ميان سران اين حركت، جناحي هر چند اقليت از درك كنندگان هويت ملي ترك و داراي شعور ملي ترك و طرفدار استقلال آزربايجان جنوبي وجود داشت و ثانيا در نهايت جنبش آزاديستان به تجزيه و انفصال عملي بخش اعظم آزربايجان از ايران منجر شد (بررسي موضوع انفصال عملي آزربايجان از ايران در نتيجه جنبش آزاديستان خارج از حيطه اين مقاله است). اما در بازگشت به سطح برنامه حركت، رهبري و سران جنبش آزاديستان و يا دمكراتهاي ترك آنروز تبريز را مي توان به سه جناح تقسيم كرد:

١-جناح فارس محور-پان ايرانيست- انگليس گرا- ارمني پرست (اكثريت): شامل سيد احمد كسروي، آقا سيد جليل اردبيلي، زين العابدين خان ايرانشهر (برادر كاظم زاده ايرانشهر، مدير روزنامه كاوه در برلين،....
٢-جناح ملي دمكراتيك-ترك محور (اقليت): شامل تقي رفعت، ميرزا آقا بلوري، ابوالفتح علوي خلخالي،..محسن رفعت، ....
٣-جناح ايرانگرا -ضد انگليس-بلشويك گرا (مياني): به رهبري خياباني، نوبري، اميرخيزي، ... اين جناح مياني كه داراي زيگزاگهاي سياسي بسيار بود، در مقاطع مختلف به يكي از دو جناح فوق و حتي داشناكهاي ارمني نزديك مي شد (خياباني و يارانش در دوره حيات سياسيشان در حزب دموكرات ايران نيز -كه به دو شاخه رفرميست و راديكاليست منشعب شده بود-، منتسب به خط مياني معروف به "مسلك تجدد" بودند.)

٤-علاوه بر دمكراتهاي ترك، در آن دوره در تبريز گروهي از سوسيال دمكراتهاي ارمني وابسته‌ به‌ حزب‌ داشناكسيون‌ نيز متشكل بودند. آنان‌ كه اكثرا تحصيلات‌ خود را در روسيه‌ گذرانده‌ بودند به‌ تبليغ‌ مرام‌ حزب‌ داشناكسيون‌ يعني تشكيل‌ ارمنستان‌ مستقل‌ و بزرگ‌ كه بخش اعظم خاك آزربايجان ائتنيك در شمال و جنوب و غرب ارس و وطن خلق ترك را شامل مي شد مي‌پرداختند و در عين حال مدافع سياستهاي تجاوزكارانه و توسعه طلبانه بلشويكهاي روس و مشغول به تبليغات و اقدامات مسلحانه و تروريستي ضد ترك و ضد عثماني نيز بودند‌. جناح خياباني اگر چه به لحاظ سياسي ايرانگرا بود و به نيت نجات ايران به حركت اقدام كرده بود، اما به لحاظ هويتي با تركيت مشكل آشكاري نداشت. با اينهمه ايرانگرائي مفرط و وجه مشترك بلشويك گرائي قوي اين جناح با سوسيال دمكراتهاي داشناك ارمني و بلشويكها باعث شد كه وي قبل از تبعيد شدن توسط عثمانيان به لحاظ سياسي در موارد بسيار بر خلاف منافع ملي ملت ترك و آزربايجان جنوبي و در دشمني با نيروهاي آزاديبخش عثماني و جمهوري مساوات و لاجرم همسو با داشناكهاي ضد ترك عمل كند.

با توجه به اين جناح بندي، رفتار پاره اي از اعضاي دموكرات در همان هنگام كه بدرستي اعلان استقلال و جمهوريت در آزربايجان جنوبي از سوي خياباني را كذب محض مي خواندند كاملا بجا و قابل درك است. زيرا اين نه خياباني، بلكه تقي رفعت است كه نماينده جناح ترك گرا و استقلال طلب در سطح رهبري حزب دمكرات آزربايجان و جنبش آزاديستان بود. شيخ محمد خياباني نه هرگز ترك گرا، نه مدافع حقوق ملي ملت ترك و نه هوادار استقلال آزربايجان نبوده است. حقيقت آن است كه وي در ادامه سنت رهبران ترك تبار مشروطيت، بر تركيت خود به عنوان هويتي ملي واقف نبود و هرگز بدان توجه نكرد، همه مبارزه و فداكاريهاي خود را به نام ايرانيت و وطن ايران انجام داد، هرچند جنبش آزاديستان وي ناخواسته به انفصال و تجزيه عملي بخش اعظم آزربايجان از اين منجر شد.

ادعاي پان ايرانيستي در باره رفتن تقي رفعت به پابوسي قواي اشغالگر عثماني

بين تاريخ واقعي ملت ترك-آزربايجان جنوبي و تاريخ نگاري دولتي-رسمي پان ايرانيستي-روس پرستانه در باره آن، پرتگاهي عميق موجود است. اين تثبيت در مورد نحوه و معني و نتايج حضور اردوهاي عثماني در آزربايجان جنوبي به سالهاي جنگ جهاني اول و مناسبت تقي رفعت و ديگر نخبگان و توده مردم ترك به حضور اردوي عثماني نيز صادق است.

كاوه بيات محقق پان ايرانيست و تاريخ نگار دولتي جمهوري اسلامي در كتاب خود "پان تركيسم و ايران" در اين باره چنين مي گويد: (.... ايرادها تنها به خيابانی نبود، به اطرافيان و محارم راز خيابانی منجمله ميرزاتقی خان رفعت نيز بود. او در دوره اشغال آزربايجان در جنگ جهانی اول توسط ارتش عثمانی به پابوسی قوای اشغالگر رفته و روزنامه‌ای بنام «آزربايجان» به زبان ترکی اسلامبولی در تاييد سياست‌ها و خيالات ارتش عثمانی منتشر کرده بود. رفعت کار خيانت را تا بدانجا پيش برده بود که در وصف خليل پاشا فرمانده قوای عثمانی در ايران مديحه ‌سرايی نموده و او را روشنی بخشنده و استقلال‌ دهنده ناميده بود. پس از خروج آن ارتش، اعضای کميته حزب دمکرات، ميرزا تقی رفعت را به جرم خيانت از حزب بيرون نمودند. اما زمانی بعد، خيابانی مسئوليت روزنامه تجدد ارگان حزب را به رفعت سپرده و در پاسخ اعتراض ديگر اعضای حزب، پاسخ داده بود که من او را دوست دارم - پايان نقل قول). مشابه اين ادعاها در آثار كسروي و نوشته هاي پان ايرانيستي متعدد ديگري تكرار مي شود: ("ميرزا تقي خان اينزمان به عثمانيان پيوسته...."، "در اين دوره تقی رفعت، مدیر و سردبیر تجدد به خدمت عثمانی‎ها درآمده، ..."، "درست است که در دوره شیخ محمد خیابانی چند تنی عثمانیگرا طرفدار این اندیشه بودند...". ميرزا تقيخان كه بنزد عثمانيان رفته و براي آنها روزنامه به زبان تركي نوشته و در ستايش خليل پاشا شعر تركي گفته و آنرا روز در آمدن پاشا به تبريز در ايستگاه سروده بود، ...")

ادعاهاي پان ايرانيستي فوق همه دروغ اند: در دوره جنگ جهاني اول ارتش امپراتوري عثماني در آزربايجان جنوبي اشغالگر نبود و بدان يورش نياورده بود، بلكه ارتشي آزاديبخش و محبوب توده ها و نخبگان ترك آزربايجان جنوبي بود كه به دعوت مكرر توده مردم ترك و نخبگان و مقامات محلي پاسخ مثبت داد و با فداكاريها و رشادتهاي به ياد ماندني و دادن هزينه هاي بسيار، به اشغال آزربايجان جنوبي از طرف روسيه تزاري و قتل و كشتار توده هاي ترك توسط اشرار آسوري و ارمني- متحدان روسيه تزاري- پايان داد. در سالهاي آغازين جنگ جهاني اول، غرب آزربايجان زير چكمه هاي اردوي اشغالگر روسيه تزاري و متحدان مسيحي او ارمنيان و آسوريان كه در ضمن مورد حمايت فعال انگلستان، آمريكا و فرانسه نيز بودند قرار داشت. توده پريشان ترك عملا نمي توانست كوچكترين دفاعي از خود بكند. تنها اميد او اردوي عثماني و تنها كاري كه از دست وي ساخته بود برآوردن فرياد امدادخواهي از دولت عثماني و طلب كمك از او بود. اين كار را نيز كرد: "مردم آزربايجان، علما و سادات، تجار و اعيان و اشراف كه از تهران و دولت مركز مايوس و نااميد بودند از خليفه عثماني و فرماندهي قشون ترك كمك الامان و الغياث خواستند" (ميرزا فتاح خال گرمرودي سرابي، سفرنامه ممسني. به كوشش فتح الدين فتاحي). دولت و اردوي عثماني نه تنها اميد مردم غرب آزربايجان، بلكه تنها ملجاء مردم در پايتخت آزربايجان، تبريز تحت اشغال روسيه نيز بود. به تصريح ويلهلم ليتن، سركنسول آلمان در آن ايام نه تنها تمام اتباع آلمان در تبريز تحت حمايت عثماني در آمده بودند، بلكه اهالي شهر نيز پرچم عثماني را بر فراز خانه هاي خود به اهتزاز در آورده بودند: "بر فراز كنسولگري آلمان در يك طرف پرچم آلمان و در طرف ديگر پرچم عثماني به اهتزاز در آمد. ... آلمانيها و كليه ايرانيان هوادار آلمان نيز پرچم عثماني را بر فراز خانه هاي خود به اهتزاز در آوردند. نظر به اينكه چنين كاري در مواقع بحراني و خطرناك مسري بود و شايعات عجيبي نيز پخش مي شد، در آن شهر تحت اشغال نظاميان روسي، تقريبا از هر دو خانه يكي به پرچم عثماني مزين گرديد" (خاطرات ليتن، سركنسول آلمان در تبريز در اثناي جنگ جهاني اول. ترجمه دكتر پرويز صدري). به نظر عاطيف بيگ، سركنسول عثماني در تبريز "این کار (افراشته شدن پرچم عثمانی بر فراز خانه هاي تبريز) این معنی را می دهد که اینک تبریز و اصولا تمامی آزربایجان تحت حمایت عثمانی است".

سيد احمد كسروي، بدخواه ميرزا تقي خان رفعت

بيشترين اطلاعات در باره تقي رفعت را احمد كسروي پان ايرانيست ضد ترك و ضد آزربايجاني مشهور داده است. وي كه كينه اي عميق نسبت به تقي رفعت داشت در كتاب خود بنام زندگاني من مي گويد: (چون سال ١٢٩٧ -١٩١٨ در آغازهاي بهار همچنان گرسنگي و بيماري در ميان مي بود. سپس گرفتاري ديگري آغاز يافت و آن اينكه عثمانيان رو به آزربايجان آوردند. .... يكدسته از سپاه ايشان بر سر ارومي و سلماس رفت كه با آسوريان جنگ كند و دسته ديگر يكسره به تبريز آمد. اينان به دموكراتها بدبين مي بودند و از روز نخست بدبيني و دشمني نشان دادند. خياباني و نوبري چاره را در خاموشي و كناره گيري ديدند. ولي بدخواهان ايشان كه فرصت يافته به عثمانيان پيوسته بودند خاموش ننشستند و اين بود يكماه كمابيش نگذشت كه عثمانيان خياباني و نوبري را با حاجي محمدعلي بادامچي دستگير گردانيده از تبريز بيرون فرستادند. ..... عثمانيان هر كجا مي رسيدند "اتحاد اسلام" پديد مي آورند. .... در تبريز هم كسان بسياري را خواندند و حزبي پديد آوردند. بسياري از آشنايان من، از جمله آقا ميرزا علي هيئت در آن حزب جا گرفتند. ولي من كناره جستم. .... شنيدني بود كه كساني از همان هكماوار بنزد عثمانيان رفته جاسوسي مرا كرده بودند كه از همراهان خيابانيست. .... عثمانيان اميدمند مي بودند كه در آزربايجان خواهند بود. اين بود رشته كارها را بدست گرفته به كوششهاي ديگري هم پرداختند. از جمله ميرزا تقي خان كه يكي از رازداران خياباني مي بود و اينزمان به عثمانيان پيوسته منشي يوسف ضياء نماينده سياسي ايشان شده بود، روزنامه اي به زبان تركي بنام "آذرآبادگان" بنياد گزاشت كه از شماره نخست آن از ترك بودن آزربايجانيان و اينكه آزربايجان از نخست سرزمين تركان بوده سخن راند- پايان نقل قول.)

بر خلاف ادعاي كسروي، عثمانيان به دمكراتها بدبين و دشمن آنها نبودند. بر عكس، جناح پان ايرانيست و ايرانگراي دمكراتهاي تبريز -بر خلاف توده هاي مردم ترك و جناح ملي دمكراتها به رهبري تقي رفعت- به نيروهاي آزاديبخش عثماني بدبين بود. همچنين كسروي در گفته هاي فوق، با تناقض گوئي دروغپردازي خود را ثابت مي كند. وي مي گويد كه بدخواهان خياباني داوطلبانه به عثمانيها پيوستند. منظور وي از بدخواهان، همان جناح ملي و ترك گراي دمكراتهاي تبريز است. سپس مي گويد كه تقي رفعت كه رازدار خياباني بود به عثمانيان پيوست. چگونه ممكن است رازدار خياباني در عين حال بدخواه او نيز بوده باشد و اين را خود خياباني ملتفت نشود؟ وانگاه، كسروي در اينجا اعتراف مي كند كه علاوه بر نخبگان ترك (كه كسروي آنها را بدخواهان مي نامد)، توده هاي مردم ترك حتي در محلات فقير تبريز مانند هكماوار داوطلبانه با نيروهاي آزاديبخش عثماني و بر عليه پان ايرانيستها همكاري مي كردند. با اين وصف و بنا به ادعاي كسروي، توده هاي مردم ترك نيز بدخواه خياباني بودند زيرا به نيروهاي آزاديبخش عثماني پيوسته و با آنها همكاري صميمانه مي كردند.

ديدگاههاي روس پرستانه در باره تقي رفعت و پاسخي بدانها

شيطان سازي از تقي رفعت، منحصر به جناح راست پان ايرانيستها نيست. جناح چپ پان ايرانيستها يعني استالينيستهاي ايرانگرا، روسوفيلهاي ترك و آزربايجانگرايان كلاسيك نيز – كه سنتا تمايلات ضد تركي شديد داشته و مدافع مطامع استعماري روسيه در ايران و آزربايجان اند- به لجن مالي شخصيت تقي رفعت پرداخته او را پان توركيست و تورانگرا و .... مي نامند. چنانچه در نوشته اي به امضاي نوروز- يك عامل روس- درج شده در نشريه آزربايجان به دوره حكومت ملي آزربايجان، در باره تقي رفعت چنين گفته مي شود: (.. "شئيخ`ين اطرافيندا اولانلارين ايچه‌ريسينده پان توركيزم طره‌فدارلارينا دا راست گليريك. ميرزا تقي خان رفعه‌ت و تجه‌ددود روزنامه‌سينين اسكي باش موحه‌رريري اولان "ميرزا ابولفه‌تح خان عله‌وي" مشهور پان توركيزم طره‌فدارلاريندانديرلار كي شئيخ اونلاري صميمييه‌تله قارشيلاييپ حتتا فيرقه‌نين اورقاني اولان تجه‌ددود روزنامه‌سيني اولارين ايختييارينا قويموشدور." پايان نقل قول. ترجمه نقل قول: "در ميان اطرافيان شيخ، با طرفداران پان تركيسم نيز مواجه مي شويم. ميرزا تقي خان رفعت و سردبير سابق روزنامه تجدد ميرزا ابوالفتح خان علوي، از طرفداران مشهور پان تركيسم بودند كه شيخ با صميميت با آنها برخورد كرده و حتي روزنامه تجدد، ارگان فرقه را در اختيار آنها گذارده بود." آزه‌ربايجان- سايي ٧٠- ايكينجي دؤوره- سه شنبه ١٣ آذر ١٣٢٤- ١٩٤٥- شيخ محمد خياباني، يازار: نوروز.). باز به همين قلم در شماره ديگري چنين گفته مي شود: ("٥٩ شوماره‌ده‌ن ٨٦ شوماره‌يه قده‌ر تقي`نين مودورييه‌تيله يازيلان نومره‌له‌رده بيز ايبتيدا آچيق مكتوب، آچيق سؤز قزئتي ناشيري مؤحته‌ره‌م محمد امين رسولزاده جنابله‌رينه عونوانلي بير تورك ديلينده يازيلميش مقاله‌يه راست گليريك. بو مقاله گؤرونور پان توركيسم طره‌فداري اولان تقي واسيطه‌سيله يازيليبدير. مقاله‌ده مولليف ايرشاد مجه‌ل.له‌سينده يازيلان تاريخي بير مقاله‌يه جاواب وئرمه‌ك ايسته‌ميشدير". ٢ شنبه، ١٤ آبان، ساي ٤٦. ترجمه: در شماره هاي ٥٩ تا ٨٦ [روزنامه تجدد] كه با مديريت تقي [رفعت] نشر مي شد، ما با مقاله اي نوشته شده به زبان تركي و با ابتداي "نامه سرگشاده به ناشر محترم [روزنامه] آچيق سؤز، جناب محمد امين رسولزاده" مواجه مي شويم. آنگونه كه ملاحظه مي شود اين مقاله توسط تقي [رفعت] كه پيرو پان توركيسم بود نوشته شده است. مولف اين مقاله، در صدد پاسخگوئي به مقاله اي تاريخي مندرج در مجله ارشاد برآمده است").

دو-در دوره ما سايت پان ايرانيستي شرمگين-استالينيستي آزرآنلاين، تلويحا تقي رفعت را تورانگرا معرفي كرده است. در نوشته اي درج شده در اين سايت به قلم سيروس مددي چنين گفته مي شود: ("می دانیم که این گرایش «ترک گرایی- تورانگرایی» در آزربايجان ما پدیده جدیدی است. درست است که در دوره شیخ محمد خیابانی چند تنی عثمانیگرا طرفدار این اندیشه بودند. البته از مخالفت خیابانی با این افراد هم خبر داریم. ولی در تاریخ ٧٠ ساله مبارزه ملی دمکراتیک ما علیه شوونیسم فارس، به خط فکری «تورکیسم» و «تورانیسم» برنمی خوریم. تاریخ پیدایش این خط به سالهای دهه نود، به دوره ی حاکمیت ائلچی بیگ ترکیه پرست در جمهوری آزربايجان باز می گردد". پايان نقل قولhttp://azer-online.com/melli/more/21Azer-Farsi.htm") )

ادعاهاي روس پرستانه فوق سخت مهمل اند:

-اتهام پان تركيست زدن به تقي رفعت، اين بنيانگزار شعر نوي فارسي و تجدد ادبي فارس، اتهامي حقيقتا ابلهانه است. ميرزا تقي خان رفعت پان تركيست نبود، بلكه واقف بر هويت ملي خود ترك و مدافع حقوق ملي و منافع سياسي خلق ترك ساكن در آزربايجان و ايران، يعني ترك گراي دمكرات بود. ترك گرائي غير از پان توركيسم، آن هم غير از تورانيسم - تورانگرائي است. حال آنكه نگرش و سنت پان ايرانيستي و فارسزدگي-روس پرستي، اين سه را يكي مي نماياند. در اين سنت و نگرش پان ايرانيستي-روس پرستانه، ادراك هويت ملي ترك از سوي يك ترك، مترادف با پان تركيسم و مساوي با تورانگرائي است. تقي رفعت بر هويت ملي تركي خود و توده ترك و حقوق ملي او واقف بود و از آنها دفاع مي نمود. اين، يعني وقوف تركان آزربايجان جنوبي و ديگر نقاط ايران بر هويت ملي و حقوق ملي ملت ترك و دفاع از آنها در ادبيات پان ايرانيستي و روس پرستانه "پان تركيسم" ناميده مي شود.

-در جنبش خياباني تورانگرائي اي موجود نبود، بلكه خطي مدافع ترك گرائي مدرن و دمكراتيك به رهبري تقي رفعت وجود داشت.

-جنبش هويتخواهي تركي و يا ترك گرائي مدرن و دمكراتيك در آزربايجان جنوبي همسن جنبش هويت خواهي فارسي و ايرانگرائي (جنبش مشروطه) است و عمري بيش از يك قرن دارد و ربطي به ائلچي بيگ و دهه نود كه يك قرن بعد بوده اند ندارد.

- جنبش ترك گرائي ملي و دمكراتيك و همسوئي و همكاري با نيروهاي نجات بخش عثماني، بر خلاف گمان پان ايرانيستها و روس پرستها، نه منحصر به چند تن، بلكه جنبشي توده اي و روشنفكري بود و در دوره مورد بحث خيل عظيمي از توده و اليت سياسي و فرهنگي ترك در سرتاسر آزربايجان جنوبي و ايران، از كلنل محمدتقي خان پسيان تا حيدرخان عموغلو بدان پيوسته بودند.

- در جنبش آزاديستان، همانگونه كه از نوشته نوروز نامي در نشريه آزربايجان كه فوقا نقل شد بر مي آيد، شخص خياباني از قضا مدافع همان چند تن ترك گرائي است كه سايت آزرآنلاين آنها را عثمانيگرا و تورانگرا ناميده است.

- در يك صد سال اخير جناح مترقي هويت خواهي در آزربايجان جنوبي همان ترك گرائي دمكراتيك و مدرن است كه تقي رفعت يكي از نخستين و در عين حال برجسته ترين نمايندگان آن شمرده مي شود. جرياني كه امروز سايت ضد ترك آزرآنلاين آخرين ممثل آن است نيز، معادل امروزين جريان مرتجع و ضددمكراتيك فارس زده و روس پرست در تاريخ گذشته آزربايجان است.

دسيسه جناح پان ايرانيستي دمكراتها بر عليه تقي رفعت و اخراج او از حزب دمكرات آزربايجان

پس از خروج ارتش عثماني از تبريز، جناح پان ايرانيست و فارسگرا-ارمنيگراي فرقه دمكرات آزربايجان به رهبري آقا سيد جليل اردبيلي، سيد احمد كسروي، زين العابدين خان ايرانشهر و ديگران فرصت را مغتنم شمرده تقی رفعت، رهبر جناح ملي دمكراتيك-ترك گرا را به جرم "خيانت" و "دوروئي" و "بدخواه" بودن از حزب اخراج كردند. كسروي در باره دسيسه اي كه آنها بر عليه تقي رفعت چيدند چنين مي گويد: ("ولي با همه اينها، چون جنگ جهانگير با شكست آلمان و همدستان او پايان يافت و گفتگوي آشتي آغاز يافت، در مهرماه آنان نيز تبريز را رها كرده بيرون رفتند. "اتحاد اسلام" كه پياپي "بيانيه"ها بيرون مي داد نيز نابود شد. پس از رفتن ايشان "مكرم الملك" نامي از اعيانزادگان تبريز نايب الاياله شد، و اين مرد از دشمنان آزادي مي بود و پي آزار آزاديخواهان مي گشت. ولي در بيرون آدمكشيهاي خياباني و نوبري و ديگر كارهاي ايشانرا بهانه مي گرفت. همچنان كارهاي بد برخي از دمكراتها را به رخ ما مي كشيد..... در اين هنگام آقا سيد جليل اردبيلي كه از پيشگامان آزاديخواهان تهران بوده و اين زمان از استانبول باز مي گشت، به تبريز آمد. من با او و با كساني از شناختگان دموكراتها با هم نشسته چنين نهاديم كه بكار پرداخته برخي كساني را كه در زمان نيرومندي دمكراتها به آزار مردم برخاسته يا در هنگام بودن عثمانيان دورويي نموده و به آنان پيوسته اند بيرون گردانيم. و بدينسان دسته دمكراتها را پيراسته زبان خرده گيران را ببنديم . ...... اين بود روزي نشست بزرگي در حياط تجدد برپا گردانيديم كه بيشتر دموكراتهاي بنام مي بودند. و پس از گفتارهائي كه رانده شد دو چيز برگزيده گرديد: يكي آنكه با پيشنهاد آقا سيد جليل، ميرزا تقيخان كه بنزد عثمانيان رفته و براي آنها روزنامه به زبان تركي نوشته و در ستايش خليل پاشا شعر تركي گفته و آنرا روز در آمدن پاشا به تبريز در ايستگاه سروده بود، به گناه دورويي از دسته بيرون رانده شد. ديگري آنكه نهاده شد كه در نشستهاي حزبي گفتارها با فارسي باشد و اين حزب يكي از خواستهاي خود رواج دادن زبان فارسي در آزربايجان را شناسد. .....").

همانگونه كه از گفته هاي كسروي معلوم مي شود، هر چند كسروي در اينجا دليل تصفيه تقي رفعت را پيوستن او و همفكران اش به نيروهاي آزاديبخش عثماني قلمداد مي كند، يكي از علتهاي اصلي دشمني جناح فارسگرا-ارمنيگرا و پان ايرانيست فرقه دمكرات با تقي رفعت، تركي گوئي و تركي نويسي، سرودن شعر تركي و انتشار روزنامه تركي توسط تقي رفعت بوده است. كسروي در كتاب "سرنوشت ايران چه خواهد بود، در موضوع پيشامد آزربايجان" اين حقيقت را صريحتر بيان كرده و اعتراف مي كند كه اين عمل خائنانه وي و همفكرانش، نه به دستور و خواست فارسها و ديگر بيگانگان، بلكه اقدامي راسا انجام شده از سوي مانقورتهاي دمكرات ترك- جناح پان ايرانيست فرقه دمكرات آزربايجان بوده است: ("پس از مشروطه گاهي گفتگو از زبان بميان مي آمد. كساني يادآوري مي كردند كه اگر درسها بتركي باشد شاگردها تندتر پيش خواهند رفت. بسياري هم اينرا مي پذيرفتند. ولي پس از چندي سياست پان توركيزم تركان عثماني بفعاليت پرداخته، دانسته شد آنها كه در آرزوي تاسيس يك امپراتوري بزرگ تركي مي باشند، آزربايجانيها را هم تركي نژاد شمارده پافشاري مي نمايند كه تبليغات خود را در ميان اينها رواج دهند. پافشاري مي نمايند كه آزربايجانيها را نيز به سوي خود كشند. در اينجا آزاديخواهان ديدند زبان تركي در آزربايجان عنوان بدست بيگانگان مي دهد. آنگاه آزربايجانيها كه ايرانيند و مي خواهند با ايران بسربرند، بلكه مي خواهند هميشه در راه آزادي و پيشرفت ايران فداكاريها نمايند. اختلاف زبان به آنهم زيان مي رساند، ميانه آزربايجانيها با ديگران رميدگي پديد مي آورد. يك تهراني ناتراشيده دشنامش تركه خر است و يك آزربايجاني نافهم ورد زبانش عراقلي ايشك اولار مي باشد. اينها را ديدند و بنام علاقه اي كه به ايران و آزربايجان داشتند دورانديشانه بچاره پرداختند و در يك نشستي كه دموكراتها (دموكراتهاي آنروزي) در اداره تجدد برپا گردانيده بودند تصميم گرفتند كه تا توانند برواج زبان فارسي در آزربايجان كوشند كه نه تنها درسها در دبستانها و دبيرستانها جز بفارسي نباشد، در اداره ها نيز، تا پيشرفت دارد، گفتگوها با فارسي باشد. اين تصميمي بود كه آزاديخواهان آزربايجان گرفتند. دولت يا تهرانيها در آن دخالت نداشتند").

كسروي در جاي ديگري چنين مي گويد: ("... ليكن در نتيجه آن [روزنامه آزرآبادگان]‌، دموكراتها [جناح پان ايرانيست] يك جلسه عمومي برپا كردند و از رفتار ميرزا تقي خان گفتگو به ميان آورده و او را يك مرد بدخواه كشور دانسته، از ميان فرقه بيرون كردند. و در همان نشست تصميم گرفته شد كه پس از آن گفتگو در مجالس حزبي با فارسي باشد. آن روز بيش از هزار تن حاضر بودند. و نيك به ياد دارم كه چون پيشنهاد در باره گفتگو با فارسي به ميان آمد و تصميم گرفته شد، گفتارها از همانجا به فارسي تبديل گرديد، ..... ."). ريز تصميماتي كه كسروي از آنها سخن مي گويد چنين اند: "تصميمات سه گانه دموكراتها: پس از تضييقات عده بسياري از منفعت پرستان نسبت به عناصر صالحه آزربايجان و تبليغاتي كه از جانب پاره اي اشخاص معلوم الحال براي تفرقه اهالي و تشتت آراء در آزربايجان به عمل آمد و بي نتيجه ماند، بعضي اهالي دوستان و دشمنان وطن خود را تشخيص دادند. جمعيت محترم دموكرات آزربايجان تصميمات سه گانه ذيل را اتخاذ و به عموم افراد خود و اهالي اعلام و اخطار نموده اند:
١-جمعيت مزبور تا افتتاح مجلس شوراي ملي از مداخله در سياست مملكت جدا احتراز خواهد داشت.
٢-در تمام حوزه هاي حزبي مطلقا به فارسي تكلم نموده و ترويج زبان ملي را جدا مطمع نظر و تعقيب خواهند كرد.
٣- ميرزا تقي خان (رفعت) سردبير جريده تجدد كه بدوا ناشر افكار جمعيت و اخيرا از نقطه نظر منفعت پرستي با مجدالسلطنه، عبد و عبيد يعني زرخريد عثمانيها، نويسندگي روزنامه توركيزم را پيشه خود كرده و مروج تبليغات بر ضد وطن خود شده بود، از عضويت جمعيت دموكرات اخراج نموده اند.")

ادعاهاي پان ايرانيستي در باره موضع خياباني نسبت به تقي رفعت

در فاصله خروج عثمانيان از آزربايجان جنوبي و بازگشت خياباني از تبعيد به تبريز، جناح فارسگرا-ارمنيگرا و پان ايرانيست فرقه دمكرات آزربايجان به رهبري آقا سيد جليل اردبيلي و احمد كسروي، با سوء استفاده از خلاء موجود و در غياب خياباني و در رفتاري فرصت طلبانه و خائنانه اقدام به اخراج تقي رفعت از حزب دمكرات آزربايجان رسميت دادن به زبان استعماري فارسي در نشستهاي حزب دمكرات آزربايجان نمود. اما پان ايرانيستها و روس پرستهاي معاصر در جعلي فاحش و تحريف واقعيتها، اين اقدامات ضد تركي جناح پان ايرانيست حزب دمكرات آزربايجان را به خود خياباني نسبت مي دهند:

يك- يك سايت پان ايرانيستي در نوشته اي سراسر دروغ و پريشان گويانه چنين مي نويسد: ("عثمانیها در چالش جنگ جهانی اول زمانی که تبریز و آزربايجان را اشغال نمودند نخست خیابانی و گروهی از یارانش را با خشونت تمام از تبریز اخراج و تبعید نمودند. و به زور بر ان شدند تا زبان روزنامه تجدد خیابانی را که فارسی بود به ترکی عثمانی بدل کنند. که این کنش بیگانه با عدم استقبال مردم تبریز واقع شد. و تقی رفعت از یاران پیشین خیابانی که عامل این کار شده بود پس از بازگشت خیابانی به تبریز و شکست و خروج عثمانی ها و پایان اشغال تبریز از حزب دموکرات خیابانی اخراج شد. و خیابانی که بیشتر به زبان آزربايجانی سخنرانی می کرد و فارسی می نوشت دستور داد که در تمامی واحد های حزبی و دفتر روزنامه تجدد همگان فارسی سخن بگوید، تا واکنشی شدید باشد در قبال بیگانه گرایان و مزدوران پانترک آن زمان".)

دو-كاوه بيات، تاريخنگار دولتي و محقق پان ايرانيست در اثر خود "پان تركسيم و ايران" به دروغپردازي در مورد اخراج تقي رفعت از حب دمكرات آزربايجان پرداخته مي گويد: (".. در واقع در اين مرحله فقط دمكراتهاي آزربايجاني شيخ محمد خياباني و هواداران او بودند كه با توجه به تجارب دست اولي كه از پان تركيسم داشتند، بعد از عقب نشيني عثمانيها از آزربايجان و شروع يك دور جديد از فعاليتهاي حزبي تصميم گرفتند من بعد ... در تمام حوزه هاي حزبي مطلقا به فارسي تكلم نموده و زبان ملي را جدا مطمع نظر ... قرار دهند. توقف انتشار گاه به گاه مطالب تركي در جرايدي كه در اين ايام در آزربايجان منتشر مي شدند، از جمله روزنامه تجدد ارگان دمكراتهاي تبريز، خود از نشانه هاي مهم اين حركت بود.")

سه-سيروس مددي در نوشته اي درج شده در سايت پان ايرانيستهاي شرمگين-استالينيستهاي آزربايجاني، آزرآنلاين چنين مي گويد: ("می دانیم که این گرایش «ترک گرایی- تورانگرایی» در آزربايجان ما پدیده جدیدی است. درست است که در دوره شیخ محمد خیابانی چند تنی عثمانیگرا طرفدار این اندیشه بودند. البته از مخالفت خیابانی با این افراد هم خبر داریم".)

خياباني پس از بازگشت از تبعيد به صورت يك ترك گرا عمل كرد

بر خلاف ادعاهاي پان ايرانيستي و روس پرستانه فوق، اولا اخراج تقي رفعت از حزب دمكرات آزربايجان و اقدام براي رسمي نمودن زبان استعماري فارسي، نه اقدام و مصوبه خياباني، بلكه دسيسه و اقدام جناح پان ايرانيست و فارسگرا-ارمنيگرا در اين حزب بود. دوما بنا به تصريح منابع موجود، خياباني نه تنها از اقدامات پان ايرانيستي مذكور كه در غياب او تحقق پيدا كرده بودند بسيار ناراضي و رنجيده بود، بلكه پس از بازگشت از تبعيد در جهت تلافي آنها اقدام نمود. واقعيت آن است كه بر خلاف دوران پيش از تبعيد كه وجه عمده حركات سياسي خياباني را ايرانگرائي تشكيل مي داد، پس از بازگشت از تبعيد وي به صورت يك ترك گرا عمل كرده است:

يك- بر خلاف دسيسه چينيهاي جناح پان ايرانيست، خياباني پس از بازگشت از تبعيد همچنان تقي رفعت را به لحاظ سياسي معتمد، رازدار و دست راست خويش ميشمرد. او براي نشان دادن حمايت بي قيد و شرط اش از تقي رفعت در اقدامي عملي وي را كه پان ايرانيستها به رهبري كسروي فرصت طلبانه از حزب دمكرات اخراج كرده بودند به حزب بازگردانيده به عنوان مشاور خود برگزيد و مجددا مسئوليت سردبيري روزنامه تجدد ارگان حزب دمكرات را به او سپرد.

دو-خياباني شماري از دموكراتهاي فارسگرا و پان ايرانيست از جمله احمد كسروي را از حزب اخراج كرد.

سه- مهمتر از همه، مصوبه خائنانه جناح پان ايرانيست به رهبري كسروي براي كاربرد زبان فارسي را به هيچ شمرد و به اداي سخنرانيهاي خود به زبان تركي- اما اين بار نه مانند دوران پيش از تبعيد و از سر عادت، بلكه از سر آگاهي و انتباه- ادامه داد.

چهار-بخشي از نيروهاي مسلح عثماني كه آزربايجان جنوبي را آزاد كرده بودند به استخدام نيروهاي مسلح آزربايجان در آورد.

پنج-اينبار و بر خلاف قبل از تبعيد شروع به مبارزه با داشناكهاي ارمني كرد.

شش-به تشكيل دولت ملي در آزربايجان و انفصال گام به گام آن از ايران دست زد.

تادئوس سويتوچووسكي در اينباره چنين مي گويد: "خياباني از اين تدابير فارسسازي ناراضي بود، وي دوباره تقي رفعت را به سردبيري تجدد ارگان حزب دمكرات آزربايجان انتخاب نمود. مهمتر از آن به اداي سخنرانيهاي خود به زبان تركي ادامه داد. خطاب كردن خياباني به زبان تركي به توده هاي مردم، نتيجه بسيار مثبتي داد و باعث رشد بدون وقفه محبوبيت سياسي او شد (منبع: Russia And Azerbaijan: A borderland In Transition By Tadeusz Swietochowski).

اعتراف كسروي، بدخواه و دشمن اصلي تقي رفعت در اين باره چنين است: ("چون پس از چند روز خياباني و نوبري كه از دستگيري رهيده بودند به تبريز بازگشتند، در ميان آمد و رفتها و گفت و شنيدها دانسته شد خياباني از كارهاي ما [اخراج تقي رفعت، رسمي نمودن فارسي] رنجيده مي باشد و اينست ميرزا تقي خان را همچنان از رازداران خود مي شناسد. .... ليكن چندي نگذشت كه كارهائي پيش آمد و باز رنجشهائي رخ داد. يكي آنكه روزنامه تجدد كه بار ديگر پراكنده مي شد، خياباني ميرزا تقي خان را آورده نويسنده آن گردانيد، ..... ديگري آنكه كسان نادرست و بدنام را به حزب مي آورد و پيش مي كشيد و چون گفته مي شد، پاسخ مي داد: "من اينها را دوست مي دارم". از اين رفتار او كسان بسياري رنجيدند كه يكي نيز من بودم و چون آزادانه ايراد مي گرفتم، نامم به زبانها افتاد".)

قتل تقي رفعت

کيفيت، محل و تاريخ فوت تقي رفعت به طور دقيق معلوم نيست. سرلشكر عبدالله خان امير طهماسبي در كتاب خود "آشوبهاي عشايري و سياسي آزربايجان" ادعا مي كند كه "ميرزا تقي خان رفعت در حال رفتن به روسيه بوده كه در صوفيان خبر شهادت شيخ محمد خياباني را استماع و اقدام به انتحار خود مي نمايد". در بسياري از نوشته هاي ديگر روايت مشابهي آمده است: "با شکست قیام آزربايجان و پايان يافتن کار جمهوری مستقل آزاديستان، روح حساس و شکننده رفعت بسيار آزرده شد و او از شدت تأثر یک (يا دو) روز بعد از کشته شدن خياباني در روز چهارشنبه ٦ سپتامبر ١٩٢٠ (٢٤ شهریور سال ١٢٩٩) به سن ٣١ (و يا ٣٣) سالگی در خفاگاه خویش در محال‌ ارونق‌ و انزاب‌ و يا روستاي‌ قيزيل‌ ديزج دست به خودکشی زد".

كسروي نيز ‌به پايان‌ كار تقي رفعت در چند جا از آثار خود اشاره كرده است. او به عنوان بدخواه ديرينه تقي رفعت، در اين اشارات كينه توزانه با بكار بردن تعبيرات ناشايستي چون "اين مرد"، "گريخته بود"، "تيره بخت"، "از ترس و بيم يك سوار"، "(بي) دست و پا"... سعي به تحقير نمودن و خوار شمردن تقي رفعت دارد. وي گاها ادعا نموده كه تقي رفعت خودكشي كرده است: (".... از ياران‌ خياباني‌ تنها كسي‌ كه ‌كشته‌ گرديد ميرزا تقي‌ خان‌ رفعت‌ بود. وي‌ در همان‌ روز كه‌ قزاق‌ها به‌ شهر درآمدند با چند تن‌ ديگر به‌ يكي‌ از ديه‌هاي‌ محال‌ ارونق‌ گريخته‌ بودند. و روزي‌ در آنجا آگاهي‌ مي‌يابند كه‌ سواري‌ از شهر براي‌ گرفتاري‌ ايشان‌ آمده‌ است‌. آن‌ چند تن‌ ديگر دست‌ و پايي‌ كرده‌ و مي‌گريزند. و رفعت‌ چون‌ گريختن‌ نمي‌تواند، جوان‌ تيره ‌بخت‌ از ترس‌ و بيم‌ با طبانچه‌ (اي‌) كه‌ داشته‌ خود را مي‌كشد"). اما كسروي در تاريخ هجده ساله آزربايجان از نحوه كشته شدن تقي رفعت اظهار بي اطلاعي كرده است: ("اين مرد [تقی رفعت] با تنی چند از شهر گريخته به آرونق و انزاب رفته و در آن جا خود را کشت. يا ديگران کشتند و ما از داستان او نيک آگاه نگرديده ايم)".

برخي منابع فارسي به درستي به كشته شدن تقي رفعت اشاره كرده اند، اما اين امر را به غلط ناشي از خصومت مخبرالسلطنه با وي در ساحه ادبي دانسته اند: (".... [احتمال دارد] به دليل آن خصومت ها و آن مبارزه های قلمي، بدخواهانی از جمله خود مخبرالسلطنه که ادعای اهليت ادبی داشت، کسانی را به کشتن او برانگيخته باشند"). مخبرالسلطنه در مورد خيابانی هم مدعی شده بود که او خودکشی کرده است (خاطرات مخبرالسلطنه هدايت، مهدي قلي ص ٣١٨) و می گفت اسنادی دارم که حرف مرا تأييد می کند اما هرگز آن اسناد را ارائه نکرد. بر اساس اظهار بريستف عضو كنسولگري انگلستان در تبريز، قزاقها شيخ را در محل مخفي گاهش يافته وكشتند. (گزارش وزارت امور خارجه انگلستان، شماره ١٢٧٨-٣٧١، مورخ ١٥ سپتامبر ١٩٢٠). واقعيت قتل خياباني به امر مخبرالسلطنه هدايت آنچنان بديهي شمرده مي شد كه حتي مجلس چهارم به مشیرالدوله و مخبرالسلطنه هدایت به اتهام امر به قتل شیخ محمد خیابانی رای اعتماد نداد.

پايان دادن به عمري سراسر افتخارآميز با انتحار از سوي رهبري دورانديش و سياستمداري انقلابي كه در نوشته جات و سخنرانيها و سروده هايش همواره جوانان را به راه ندادن ياس و اضطراب به دلهايشان پند مي دهد و خواستار رهسپار شدن آنها به جانب فردا با عزم و اراده اي راسخ مي گردد بسيار بعيد مي نمايد: "به خصوص ياس و اضطراب، خستگي و لاقيدي را نگذاريد در دلتان راه يابد و با يك عزم و اراده راسخ، با يك قوت ‌قلب ثابت به جانب فردا رهسپار شويد." (تقي رفعت- به جوانان، شماره اول آزاديستان- ١٥ خرداد ١٢٩٨- ١٩١٩). به نظر مي رسد در مورد تقي رفعت ادعاي دوم مقرون به حقيقت باشد و او به جرم ترك گرائي، عنصر اصلي در دوره استقلال كوتاه مدت آزربايجان جنوبي تحت الحمايه عثماني، به عنوان دبير دوم حزب دمكرات آزربايجان، شخص دوم جمهوري آزاديستان و مانند دبير اول حزب دمكرات آزربايجان شيخ محمد خياباني كه در متن سركوب جمهوري آزاديستان و حذف رهبران آن يك روز قبل بدست نيروهاي دولت ايران كشته شد، در اسارت و بدون محاكمه به قتل رسيده است. چرا كه در نگرش پان ايرانيستي و ايران محورانه، از همان روز اول غضب حاكميت دولت ايران پس از انقلاب مشروط، در گذشته نيز مانند امروز، ترك گرائي و استقلال طلبي، خيانتهائي هستند كه كمترين جزايشان مرگ است. به همه حال علي رغم گفته كسروي "جنازه‌ خون‌ آلود او را به‌ تبريز آورده‌ و به‌ خاك‌ سپردند"، از محل دفن و آرامگاه تقي رفعت، از پيشگامان خودآگاهي ملي ترك و حركت ترك گرائي دمكراتيك و از برجسته ترين دولتمردان آزربايجان جنوبي نيمه مستقل-تحت الحمايه عثماني در سالهاي جنگ جهاني اول اطلاعي در دست نيست.

گرچه‌يه‌هو!!!

Saturday, December 24, 2011

TAĞI RƏFƏT`İN MƏHMƏD ƏMİN RƏSULZÂDƏ`YƏ YAZDIĞI AÇIQ MƏKTUB

Mehran Baharlı



------------------------------------------------------------------------------------------------------

AÇIQ MƏKTUB [*]

MİRZA TAĞI XAN RƏF`ƏT

Tǝcǝddüd, sayı 68, 23 ocaq 1918, odgün, ilan il 1296

[*. Mǝktubumuzun Türkcǝ olaraq Tǝcǝddüd’dǝ dǝrc olunmasının M. Ə. Rǝsulzâdǝ cǝnablarına qarşı bir cǝmilǝ-yi ǝdǝbiyyyǝ kimi tǝlǝqqi edilmǝsini ayrıca rica edǝriz].

Açıq Söz qǝzetǝsinin nâşir-i möhtǝrǝmi, Mǝhmǝd Əmin Rǝsulzâdǝ cǝnablarına:

Azǝrbaycana dâyir Qafqas mǝtbuatında tǝsâdüf edilǝn nǝşriyyat dolayısıyla, İrşad cǝrîdǝ-yi Îrâniyyǝsinin milli vǝ mühiqq bir nǝzǝriyyǝni mudafiǝ üçün dǝrc etdiyi câhilanǝ vǝ âdǝtǝn tiflânǝ bir mǝqâlǝ, zât-i âlinizin müfǝssǝl bir cavabınıza meydan vermiş; vǝ bu vǝsilǝ ilǝ mǝs`ǝlǝni uzaqdan yaxından tǝ`qib eylǝyǝnlǝr, buna dâyir ǝn sǝhih vǝ ǝn ǝsaslı bǝyânatı sǝlâhiyyǝtdar bir ağızdan eşitmǝk müvǝffǝqiyyǝtini iktisab etmişlǝrdir.

Azǝrbaycan ismi yad olunduğu zaman, tǝbii bir ârizǝ ǝdd edilǝn Aras sularının hankı sâhilindǝ mǝskun bulunan xalq murad edildiyini dǝrhal tǝ`yin etmǝyir vǝ arada bir su-i tǝfahum (?) luğǝvi bir iştibah hâsil olur ki bunu izâlǝyǝ zât-i âliniz âtidǝki vǝchlǝ ibtidar (1) edir vǝ diyirsiniz: “Bugün mǝşhur bir coğrafiya istilâhı olmaq üzǝrǝ Azǝrbaycan kǝlmǝsi ancaq Aras`ın ötǝsindǝ vǝ Îrân qǝlǝmrovunda bulunan Tǝbriz vilâyǝti ilǝ Ərdǝbil mahalına ǝlǝm olmuşdur. Halbu ki İrǝvan, Gǝncǝ vǝ Bakı quberniyaları dǝxi bugünkü siyâsi coğrafiya ilǝ olmasa da qovmi coğrafiya ilǝ hǝman Azǝrbaycandır.”

Vǝ bir az daha ötǝdǝ ǝlâvǝ edirsiniz: “Qafqasiya müsǝlmanları öz Türkcǝlǝrinǝ Azǝrbaycan Türkcǝsi, ǝdǝbiyyatlarına Azǝrbaycan ǝdǝbiyyatı, öz quberniyalarına da Rusiyǝ Azǝrbaycanı diyirlǝr. Azǝrbaycan kǝlmǝsi Âzǝrbâdegan`dan müştǝq olub da, vǝch-i iştiqâqı Âzǝr`dǝn isǝ, ÂzǝrÎlǝrin (Âtǝşpǝrǝstlǝrin) tǝvaf etdiklǝri âtǝşkǝdǝlǝr Bakı ǝvizdi (?) âsâr-i ǝtiqǝsini tǝşkil etmǝyir mi?”

Vâqiǝn şu bǝhs olunan mǝmlǝkǝtlǝrdǝ sâkin bulunan xalq, o dǝrǝcǝ bǝrâbǝr yaşamış vǝ murur-i zaman ilǝ eyn-i müǝssirat altında yekdigǝrlǝşmişlǝrdir ki bunların hǝp bir ırqdan doğduqlarını isbata ehtiyac hiss etmǝdǝn bilǝ, bir birlǝrinǝ iki qardaş kimi bǝnzǝmǝkdǝ olduqlarını qǝbul eylǝmǝk gǝrǝkir.

Bakı şǝhǝrindǝn Îrân Azǝrbaycanının ǝqsâ-yi hududuna imtidad edib yayılan topraqlarda âtǝşpǝrǝst dövrünün zâyil olmaz âsârı bâriz, qeyr-i qâbil-i ictinab bir surǝtdǝ movcud bulunmaqdadır. Soraxana`dakı âtǝşgah qǝdim ÎranÎlǝr üçün ǝrâzinin mǝhrǝm vǝ öz bir cövlangah, bir yurd tǝşkil etdiyini iddia edǝn yalnız vǝ yegânǝ bir dǝlil deyildir.

Buralarda iqâmǝt edǝn, Îrân xânǝdanına mǝnsub qovm, âtǝşǝ tapınmış vǝ âtǝşǝ tapınan ǝqvam arasında müstǝsna bir mövqe` dǝ ihrâz edǝbilmişdir. Bir dǝrǝcǝdǝ bu hal bu iqlimdǝ hâkim vǝ mǝşhur olmuşdur ki o zamanın âtǝşpǝrǝstlǝri indindǝ millǝt vǝ qovmiyyǝt mǝsayilinin ǝn ziyâdǝ movzu`-i bǝhs edilmǝsi lâzim gǝlǝn tǝqdirlǝrdǝ bilǝ, Tǝbriz hǝvâlisindǝki Âzǝrkǝdǝlǝr mühüm vǝ qǝt`i bir mövqe` tutmaqdan geri qalmamışdır. Azǝrbaycanda îqâd olunub ǝnǝnǝ e`tibâriylǝ hǝnuz tǝmâmǝn intifâ qǝbul etmǝmiş olan Âzǝrkǝdǝ ocaqları, bu ǝqvamı hǝrârǝtli bir sǝhriyyǝtlǝ (3) ǝqvâm-i Îrâniyyǝ nǝslinǝ mǝzc etdiyi kimi, bu nǝslin mǝhd-i zuhur vǝ ârâmı olan mǝrkǝzlǝrǝ dǝ âtǝşin yollar ilǝ rǝbt vǝ vǝsl eylǝmiş ….. bugünǝ pǝk yaxın bir zamana qǝdǝr qismǝn bilǝ olsun, ürǝklǝrindǝ ırqî vǝ nijâdî bir tǝrǝddüd, bir şǝk, bir şübhǝ oyandırmamışdı.

Musâvât firqǝsinin fǝ`al vǝ mǝşhur lideri olan zât-i âliniz, movcudiyyǝti mǝlhuz bulunan hǝr nov` su-i tǝfahumu aradan qaldırmaq ǝndişǝsiylǝ mǝqâlǝnizin nǝhâyǝtlǝrindǝ şu sǝtirlǝri dǝrc edirsiniz: “Munâsibǝt gǝlmişkǝnn söylǝyǝlim: Bütün Îrânlılar bilirlǝr ki Azǝrbaycan diyincǝ, bütün bǝhsimiz, müddǝamız ancaq Rusiyyǝ qǝlǝmrovundakı Azǝrbaycandır. Îrân Azǝrbaycanının tǝqdirât-i siyâsiyyǝsinǝ qarışmaq haqqımız, hǝddimiz deyildir.”

Bu xusuda Îrânda şimdiyǝ qǝdǝr bir şübhǝ vârid olmamış, vǝ ǝrbâb-i vuquf indindǝ bu bǝyânata eyniylǝ mutâbiq bir qǝnâǝt vǝ e`tiqad-i kâmil âlimǝn movcud olmuşdur.

“Azǝrbaycan bir millǝt isǝ, o millǝtin mütǝmǝddin bir millǝtǝ yaxışacaq dǝrǝcǝdǝ mǝtbuata, muâsir ǝdǝbiyyata, muâsir mǝktǝblǝrǝ vǝ az çox tǝrbiyǝ-yi siyâsiyyǝyǝ mâlik olan qismi hǝman Aras şumalında sâkindir. Bunlar özlǝrinin bir millǝt olduqlarını daha Rus istibdadı altında ǝzilirkǝn dǝrk etdilǝr” diyǝ Îrân Azǝrbaycanı haqqında ittihamâmîz, ǝzici… olmaq istǝyǝn bir lǝhcǝ qullanmaq ehtiyâcını bilmǝyiz nǝçün hiss etmişsiniz? …. Bu sözlǝr bir qaç senǝ ǝvvǝl Fuyuzat ilǝ Hǝqâyiq qǝzetǝlǝri arasında açılıb kǝndi imlâ inşâ qǝlǝtlǝrinǝ qarşı bilǝ muhâfizǝdǝn âciz olan Hǝqâyiq mudâfiinin inzihâmiylǝ nǝhâyǝtlǝnǝn bir munâqişǝ-yi qǝlǝmiyyǝni ixtar edir.

Bu mǝsǝlǝ o zaman hǝr türlü ǝhǝmmiyǝtdǝn ârî kimi tǝlǝqqi edilmiş vǝ vǝqâyi-i yövmiyyǝ-yi âdiyyǝdǝn biri kimi olmuş bitmişdi. O mâzini ehyâ etmǝk fikrindǝ tǝbii deyiliz.

Sǝlâhiyǝtdar mǝqâlǝnizin bütün mündǝrǝcâtına mǝzkur mǝqâlǝni xǝtm edǝn iki sözün hǝr tǝcâvuz vǝ tǝǝrüzü öncǝdǝn mǝhkum eylǝyǝn qüdsiyyǝti altında yer vermişdiniz: “İki qardaş millǝt arasındakı uxuvvǝt-i İslâmiyyǝ nâmına” sǝrd olunan mutâliâtı yenidǝn bir munâqişǝ tǝrzinǝ ircâ` etmǝk arzısı –tǝkrar ediriz- bizdǝ yoxdur. Hǝtta bu ǝndişǝdǝn bilkülliyyǝ ârî bulunsa idi, vicdânımız istitrâd qǝbilindǝn olan bu mücmǝl mutâliatı da bizǝ mǝn` eylǝrdi.

Bir taxım vǝqâyi` vardır ki tǝkǝrrür etdikcǝ xâtirâtı oyandırarlar. Oyananları dâyimǝn rǝdd etmǝk, sukuta mǝcbur eylǝmǝk, bird aha oyatmaqlarına bâis olabilǝcǝyi ilǝ işimiz yox. Fǝqǝt mümkün olan kiçik kiçik istifâdǝ fürsǝtlǝrini dǝ hǝba vǝ hǝdǝr edǝbilǝcǝyi üçün şâyân-i tǝǝssüf bir hǝrǝkǝtdir.

Tǝxǝttür etmǝkdǝ olduğumuz munâqişǝ ǝsnâsında idi ki tǝrǝqqiyâtını qâbil-i lǝms, müntǝzǝm usulllar dâyirǝsindǝ tǝşhir edǝbilǝn bir İslam mǝdǝniyyǝtindǝn bǝhs edǝrkǝn, Fuyuzat`ın istişhad eylǝdiyi istatistik rǝqǝmlǝri muqâbilindǝ Hǝqâyiq`in bir türlü tǝsbit vǝ tǝqrir edǝmǝdiyi dǝlâyil mǝhv olub meydandan çǝkilmişlǝrdi.

Bu iki qǝzetǝ beynindǝki duello, hǝqiqǝtǝn dǝ iki cǝrǝyanın tǝlâqigâhında husula gǝlǝn bir qǝlǝyan qǝdǝr şumullu vǝ mǝ`nidâr idi. Hǝqâyiq böyük tǝzyiqlǝr altından fışqıran cǝrǝyanlara qarşı o nǝhif, bâ xusu tǝchizâtı nâqis sǝhâyifiylǝ muqâvimǝt göstǝrǝmǝzdi …..

Daha mükǝmmǝl şǝrâyit ilǝ hazırlanmış olsa idi bilǝ, yenǝ Hǝqâyiq`in Fuyuzat`a istifâzǝ (4) cǝrǝyanlarına qǝlǝbǝ çalabilǝcǝyi şübhǝli idi. Mütǝâqibǝnn Hǝqâyiq inzihâmını bir çox vǝqâyi daha, tovsi` edǝrǝk mǝsǝlǝyi bilǝ aradan qaldırıb muîn vǝ fâyiq bir cǝrǝyâna sǝrbǝst yollar açmışdı.

İqtibâs etdiyimiz parçayı zât-i âliniz şu surǝtlǝ xǝtm edirsiniz: “Mǝârif vǝ ǝdǝbiyyatca Rusiyǝ Azǝrbaycanlıları tibq-i Îrân Azǝrbaycanı kimi Farslaşmış ikǝn (?) Rus politiqiyyǝsinin tǝzyiqi altında oyandılar.”

Heyhat! Aras dalqalarının ǝsrlǝrdǝn bǝri gǝmirib durduğu iki qardaş Azǝrbaycan`ı târixi yazan ǝllǝr o dǝrǝcǝ evirib çevirmiş vǝ bir şǝkildǝn dîgǝr bir şǝklǝ ifrağ (5) ilǝ nǝhâyǝt yenǝ muvǝqqǝt bir öylǝ şǝkl-i dîgǝrlǝ meydana atmışdır ki ǝgǝr çǝkdiklǝri fǝlâkǝt, bugünǝ qǝdǝr tǝhǝmmül etdiklǝri mǝsâyib bütün movcud ağırlığıyla omuzları üzǝrinǝ çǝkmǝmiş bulunsa idi, yekdîgǝrlǝrini tanımağa, biri birlǝriylǝ anlaşmağa müştǝrǝk bir zǝminǝ, müttǝhid bir lisan bilǝ bulmaqdan âciz qalacaqlardı.

Biri birindǝn ayrı böyümüş iki qardaş arasında bugün yalnız bir râbitǝ, yalnız bir ǝlâqǝ movcud: hǝmdǝrdlik, nǝsibdaşlıq!

Cǝrǝyanlar, pıroqramlar tǝbii imiş kimi pürşiddǝt inhimaklar (6) bu iki qardaşı hayat çarpışmalarında hǝyǝcanlı mâcǝralara sovq edǝrkǝn, zǝnn ediriz ki bugün ǝn ziyâdǝ munâsib hǝrǝkǝt sǝbr vǝ süküt vǝ tǝhǝmmüldǝn başqa bir şey olamaz.

Gözlǝyǝlim….. zaman gǝlsin vǝ bir az daha tǝcrübǝ dîdǝ, bir parça daha mütǝkâmil iki qǝdim qardaş hayâtın qâmiz mǝsâyilini bir türlü hǝll ilǝ deyil, nǝzǝriyyâtı hayâta tǝtbiq ilǝ uğraşmış, buruşmuş alınlarını biri birinǝ yaxlaşdıraraq daha vâzih, daha sǝmimi lisanlarla mâzidǝn vǝ istiqbaldan bǝhsǝ girişsinlǝr …..

------------------------------------------------------------------------------

1-İbtidar: Çǝtin vǝ tudamlı (tǝhlikǝli) bir işǝ ǝl atma, girişmǝ
2-Əvizdi: ?
3-Sǝhriyyǝt: Evlǝnip düyün etmǝk
4-İstifâzǝ: Öfkǝli olma, qızqınlıq
5-İfrağ: Qalıba tökmǝk, ǝridip biçimlǝndirmǝk
6-İnhimak: Aşırı özǝnlǝ bir işǝ girişmǝk


Saturday, December 17, 2011

مجدالسلطنه و آذرآبادگان در مقاله "اللغه التركیه فی ایران" كسروي

مئهران باهارلي

بخش اول: جمشید خان مجدالسلطنه افشار اورومي والي آزربايجان جنوبي نيمه مستقل- تحت الحمايه امپراتوري عثماني (٨ ژوئن ۱۹۱۸ - اول اکتبر ۱۹۱۸)
http://sozumuz.blogspot.com/2011/12/blog-post_17.html

بخش دوم: مجدالسلطنه افشار اورومي از نخستين نمايندگان جنبش خود آگاهي ملي ترك در آغاز قرن بيستم
http://sozumuz.blogspot.com/2011/12/blog-post_5561.html

بخش سوم: مجدالسلطنه و آذرآبادگان در مقاله "اللغه التركیه فی ایران" كسروي
سؤزوموز

كسروي مجدالسلطنه افشار اورومي را بنيان گذار روزنامه آذرآبادگان معرفي كرده است: ("چون جنگ جهانگير سال ١٩١٤ برخاست و كم كم دامنه آن تا به ايران و آزربايجان رسيد و در سال ١٩١٨ سپاه عثماني به آزربايجان آمده مجدالسلطنه افشار را كه با خود آورده بودند از سوي خود والي گردانيدند. اين مجدالسلطنه هوادار زبان تركي بود و يك روزنامه‌ اي بتركي بنام "آذرآبادگان" بنياد نهاد كه گفتارهاي آنرا ميرزا تقيخان رفعت مينوشت.... ولي اين روزنامه نيز پيش نرفت و پس از چند شماره اي از ميان رفت". پايان نقل قول از كسروي). در منبع غيردقيق ديگري مجدالسلطنه تشكيل دهنده انجمن اتحاد اسلام و حامي روزنامه آذرآبادگان معرفي شده است: ("او [مجدالسلطنه] در زمان تسلط عثمانی‌ها بر این سرزمین، انجمن اتحاد اسلام را تشکیل داد و در مدت اقامتش در تبریز از روزنامه آذرآبادگان به مدیریت محسن‏خان رفعت (برادر تقی رفعت) حمایت نمود و اینچنین با نویسندگی تقی رفعت، روزنامه ‌ای به زبان ترکی استانبولی در تبریز منتشر شد").

آذرآبادگان با حمايت معنوي، سرمايه و تحت نظارت مجدالسلطنه افشار اورومي در تبريز منتشر مي شد

در سال ١٩١٨ با آزادسازي آزربايجان جنوبي از قواي اشغال روسيه تزاري توسط اردوي عثماني، دوره حاكميت آزربايجان جنوبي نيمه مستقل – تحت الحمايه عثماني آغاز شد. نيروهاي نجات بخش عثماني، مجدالسلطنه افشار اورومي را به واليگري آزربايجان جنوبي نصب كردند. حاكميت جديد تحت رهبري مجدالسلطنه اورومي با تشكيل جمعيت اتحاد اسلام در اورميه، تبريز، خوي، سلماس و ديگر شهرهاي آزربايجان جنوبي به متشكل شدن پرداخت. والي جديد مجدالسلطنه كه داراي عقايد ترك گرائي دمكراتيك بود اقدام به نشر روزنامه اي تركي بنام آذرآبادگان كرد. اين روزنامه ارگان رسمي جمعيت و يا حزب اتحاد اسلام آزربايجان جنوبي به رهبري يوسف ضياء بيگ- ميرزا علي هئيت بود. با خروج عثمانی‎ها از آزربايجان جنوبي عمر روزنامه آذرآبادگان پايان يافت. روزنامه آذرآبادگان كه در دوره كوتاه مدت حيات سياسي آزربايجان جنوبي نيمه مستقل-تحت الحمايه عثماني توسط و با حمايت معنوي، سرمايه و تحت نظارت مجدالسلطنه افشار اورومي والي ملي و مردمي آزربايجان در تبريز منتشر مي شد، از حمايتهاي همه جانبه وي برخوردار بود. تقي رفعت - اديب و روزنامه نگار انقلابي مسلط بر نگارش‌ و ادب تركي‌ -‌ سردبير و نویسنده اين نخستين روزنامه ملي و تماما تركي زبان آزربايجان جنوبي و برادر بزرگتر وي محسن خان رفعت مدير آن بود. روزنامه آذرآبادگان با چاپ سربی به صورت هفتگي در تبریز انتشار مي يافت و در سرتاسر آزربايجان توزيع مي شد.

روزنامه آذرآبادگان با ارزيابي دقيق از تاريخ و شرايط آزربايجان جنوبي و در راستاي برآوردن خواست و نياز تاريخي توده ترك، براي اولين بار در تاريخ ايران و آزربايجان جنوبي، تماما به زبان ملي تركي منتشر مي شد. از اينرو نيز مورد تحسين‌ عموم‌ طبقات‌ مردم در سرتاسر آزربايجان واقع‌ شده بود. اين روزنامه محتواي ملي كاملا تركي داشت؛ حامي حقوق فرهنگي و سياسي ملت ترك و مردم آزربايجان جنوبي و ابرازي مهم در روشنگري و ايجاد و تعميق شعور ملي ترك در ميان توده و نخبگان آزربايجان جنوبي بود؛ به كاراكتر تركي هويت و تاريخ آزربايجان و ريشه هاي ديرين ميراث فرهنگي تركي آن تاكيد مي كرد، به يگانگي ائتنيكي توده ترك دو سوي ارس و سرنوشت مشترك اين دو معتقد بود و تفرق شيعه –سني را مضر شمرده ناديده مي گرفت. انتشار روزنامه آذرآبادگان -اين نخستين تجربه نشريه ملي سياسي تماما ترك در آزربايجان جنوبي- نقطه عطفي در تاريخ زبان تركي و مطبوعات ترك، روند ملت شوندگي تركان ساكن در آزربايجان جنوبي و حيات سياسي آن بشمار مي رود. با انتشار اين روزنامه، سنت انتشار مطبوعات تماما ترك زبان در آزربايجان جنوبي پايه گذاري شد. حكومت ملي آزربايجان كه ٢٧ سال بعد در آزربايجان جنوبي تاسيس شد، در پيروي از اين سنت حاكميت آزربايجان جنوبي نيمه مستقل-تحت الحمايه عثماني، به انتشار گسترده نشريات ترك زبان دست زد. روزنامه آذرآبادگان براي اولين بار در تاريخ معاصر ايران موضوعاتي مانند ترك بودن آزربايجانيان و اينكه آزربايجان سرزمين تركان است در تريبون مطبوعات و خطاب به عموم بر زبان آورده شد و تابوي لزوم بررسي هويت تركان ساكن در آزربايجان جنوبي و خود آزربايجان در بستر تاريخ ايران، هويت ايراني و فارسيت در هم شكسته شد. تا آن زمان همچو چيزي در آزربايجان جنوبي و ايران مسبوق به سابقه نبود. تابوشكني و بي پروائي روزنامه آذرآبادگان در بيان حقايق و تاكيد بر هويت و ماضي و سرنوشت خلق ترك و آزربايجان جنوبي، به علاوه تركي زبان بودن سراسر آن، سبب پريشاني و وحشت فوق القاعده ايرانگرايان، فارس محورها و روس پرستها گرديد. اين وحشت و پريشاني تا به امروز ادامه دارد. (براي اطلاع بيشتر در باره روزنامه آزرآبادگان به نوشته زير مراجعه كنيد: تقي رفعت سردبير روزنامه آذرآبادگان، اولين نشريه ملي-سياسي ترك در آزربايجان جنوبي).

مجدالسلطنه و آذرآبادگان در مقاله "اللغه التركیه فی ایران" كسروي

كسروي در مقاله عربي خود بنام "اللغه التركیه فی ایران" (زبان‌ تركی‌ در ایران، مجله العرفان چاپ سوريه، جلد ٨، شماره هاي ٢، ٣، ٤، ٥؛ ١٩٢٣- ١٩٢٢)، مجدالسلطنه را "مشهور به طرفداري از عثماني و از زعماي دعوت تركها در آزربايجان" معرفي كرده است. در اينجا قصد كسروي از دعوت، سياست عثماني و حزب اتحاد اسلام آزربايجان جنوبي در دفاع از اتحاد ملل مسلمان بر عليه استعمارگران و امپرياليزم روسيه-بريتانيا است. ترجمه كلمه به كلمه متن عربي به فارسي چنين است: ("به غیر از این‌ها، دو نشریه دیگر نیز در تبریز به زبان تركي منتشر می‌شدند: آزربايجان و ملانصرالدین كه ما از ذكر آنها صرفنظر كردیم. زيرا اولی (آزربايجان) به هزینه عثمانیها و در زمانی تاسیس شده بود كه اردو به تبریز سوق داده و شهر را با آن به تصرف درآورده بودند و مجدالسلطنه، معروف به طرفداريش از عثمانیها و از زعمای دعوت تركها در آزربايجان را به عنوان والی منصوب كرده بودند و اين به سال ١٣٣٧ – ١٣٣٦ [١٩١٨] بود. مدیر و موسس نشریه آزربايجان، دو برادر از اتباع ایران‌ [ميرزا تقي خان رفعت، ميرزا محسن خان رفعت] بودند كه در ترابزون از شهرهاي عثماني متولد شده و در همانجا بالیده و از مدرسه فرانسوی ترابزون فارغ‌ التحصیل گردیده بودند. از این نشریه بیش از شش شماره انتشار نیافت و با خروج عثمانی‌ها از ایران تعطیل شد").

متاسفانه در ترجمه اين مقاله و بخش مربوط به مجدالسلطنه آن، مترجم متن عربي به انگليسي (ايوان سئگال) و مترجم ترجمه انگليسي به فارسي (محمدعلي شهابي شجاعي) رعايت امانتداري را نكرده و چيزهائي به متن اصلي افزوده و يا از آن كاسته اند. (هر چند خود متن عربي نوشته شده توسط كسروي، بسيار ضعيف و در مواردي داراي اغلاط گزاف و بخشهائي غير قابل خواندن و غيرقابل درك است).

ترجمه انگليسي متن عربي توسط ايوان سئگال: در اين ترجمه به متن اصلي كسروي چيزهائي افزوده شده است. از جمله سال ١٣٣٦ را به اشتباه ١٣٣٤ و عبارت "بتحزبه للعثمانيين" (به طرفداري اش از عثمانيان) را به اشتباه به صورت "بتجزيه للعثمانيين" خوانده و به خطا به صورت (خواستار تجزيه از ايران و اتحاد با عثمانيان) ترجمه كرده است. در نتيجه اين خوانش و ترجمه كاملا مخدوش، مجدالسلطنه خواهان جدائي (آزربايجان) از ايران و اتحاد آن با عثماني قلمداد شده كه در متن وجود ندارد. همچنين ايوان سئگال به هنگام ترجمه اين مقاله كسروي، نشريه آذرآبادگان را كه توسط مجدالسلطنه –برادران رفعت در سال ١٩١٨ در تبريز منتشر مي شد و مورد اشاره كسروي در اين مقاله نيز مي باشد، با نشريه آزربايجان كه در دوره مشروطيت چاپ مي شد به هم آميخته و آنها را يكي شمرده است. در نتيجه اين اشتباه نيز ادعا كرده است كه (كسروي‌ در مورد آذربايجان‌ اشتباه‌ مي‌گيرد، او با مجله‌ دوران ‌مشروطيت‌ آذرآبادگان‌ اشتباه‌ مي‌كند. ايوان سئگال). در حاليكه اين خود ايوان سئگال است كه واقف بر جدائي دو نشريه "آزربايجان" در دوره مشروطيت و نشريه "آذرآبادگان" چاپ شده در سال ١٩١٨ نيست. متن ترجمه غيردقيق ايوان سئگال چنين است:

Two other magazines were published in Turkish in Tabriz: Azarbayjan and Molla Nasr od-Din. We neglected to mention them because the first was founded under the auspices of the Ottomans while they were sending their armies to Tabriz and occupying it. They installed Majd os-Saltane, a notorious advocate of separation from Iran and unity with the Ottomans and a leading exponent of Turkish in Azerbaijan, as governor when they were there, from 1334 to 1337 AH [1915-18]. The manager of this paper and its editor were two brothers, Iranian citizens but born and raised in Trabezon, an Ottoman city, and had graduated from the French school there. They did not publish more than six issues of the magazine, and it closed with the evacuation of the Ottomans from Azerbaijan.

‌ترجمه فارسي متن انگليسي توسط محمد علي‌ شهابي:‌ اين ترجمه بسيار ضعيف، مخدوش و نادرست است. علاوه بر اشتباهات ايوان سئگال كه مترجم آنها را تكرار كرده، از خود اشتباهات جديدي نيز بر آنها افزوده است. از جمله نام "مجدالسلطنه" را به اشتباه "مجدالسلطان" آورده و از او به عنوان "رهبر تركها در آزربايجان" ياد كرده، در حاليكه در متن اصلي همچو چيزي وجود ندارد. همچنين در اين ترجمه از "مليت ايراني" دو برادر ياد شده كه در متن اصلي "تابعيت ايراني" است، به جاي "عثماني"، "تركيه" نوشته شده و ...... ترجمه كاملا مخدوش محمدعلي شهابي چنين است: ("دو مجله‌ ديگر به‌ تركي‌ در تبريز چاپ‌ مي‌شد: آذربايجان‌ و ملا نصرالدين‌. ما در ذكرشان‌ اهمال‌ كرديم‌، چون‌ اولي‌ تحت ‌حمايت‌ عثماني‌ها وقتي‌ كه‌ آنها قشون‌ خود را جهت‌ اشغال ‌تبريز به‌ اين‌ شهر ارسال‌ مي‌كردند انتشار مي‌يافت‌. تركها مجدالسلطان‌ را كه‌ حامي‌ جدائي‌ از ايران‌ و اتحاد با عثماني ‌مشهور بود به‌ عنوان‌ رهبر تركها در آذربايجان‌ و حاكم ‌آذربايجان‌ بين‌ سالهاي‌ ١٣٣٧ - ١٣٣٤ هجري‌ قمري‌ برابر با ١٩١٨ - ١٩١٥ ميلادي‌ كه‌ در آنجا بودند منصوب‌ كردند. مدير و سردبير مجله‌ آذربايجان‌ دو برادر بودند كه‌ مليت‌ ايراني ‌داشتند اما در ترابوزان‌ متولد شده‌ و آنجا بزرگ‌ شده‌ بودند. اين‌ دو فارغ‌ التحصيل‌ مدرسه‌ فرانسوي‌ شهر ترابوزان‌ تركيه‌ بودند. آنها بيش‌ از ٦ نسخه‌ از اين‌ مجله‌ را نتوانستند چاپ ‌كنند، وقتي‌ كه‌ قشون‌ عثماني‌ تبريز را تخليه‌ كرد آنها نيز اين ‌مجله‌ را بستند.")

گرچه‌يه هو!


مجدالسلطنه افشار اورومي از نخستين نمايندگان جنبش خود آگاهي ملي ترك در آغاز قرن بيستم

مئهران باهارلي


بخش اول: جمشید خان مجدالسلطنه افشار اورومي والي آزربايجان جنوبي نيمه مستقل- تحت الحمايه امپراتوري عثماني (٨ ژوئن ۱۹۱۸ - اول اکتبر ۱۹۱۸)

بخش دوم: مجدالسلطنه افشار اورومي از نخستين نمايندگان جنبش خود آگاهي ملي ترك در آغاز قرن بيستم

بخش سوم: مجدالسلطنه و آذرآبادگان در مقاله "اللغه التركیه فی ایران" كسروي

 سؤزوموز

"جمشيد خان افشار بکشلو اورومي" ("جمشيد اردشير افشار") ملقب به مجدالسلطنه، فرزند "اردشیر خان بكشلو سرتیپ افشار" از روشن ‌انديشان و از نظاميان دلاور اورمو (اورميه)، از دولتمردان و سياستمداران، از ثروتمندان و بزرگان آزربایجان است. مجدالسلطنه افشار اورومي يكي از نخستين نمايندگان جنبش خودآگاهي ملي ترك در آغاز قرن بيستم و به همراه تقي رفعت يكي از دو سيماي برجسته نخستين تشبث استقلال آزربايجان جنوبي- حاكميت نيمه مستقل آزربايجان جنوبي تحت الحمايه عثماني - در سال پاياني جنگ جهاني اول ١٩١٨ است. او موسس نخستين نشريه ملي-سياسي ترك در تاريخ آزربايجان جنوبي (آذرآبادگان) است كه تحت نظارت و با سرمايه و كمكهاي مالي خود وي منتشر مي شد. مجدالسلطنه افشار اورومي همچنين سياستمدار و نظامي تركي است كه در يكي از بحراني ترين برهه هاي تاريخ آزربايجان جنوبي در تضمين امنيت توده ترك و دفاع از شهرهاي آزربايجان جنوبي در مقابل متجاوزان روس، انگليس، ارمني، آسوري و كرد نقش به سزایی ايفا نموده است.

حيات و فعاليتهاي اجتماعي، سياسي و نظامي و مناصب دولتي مجدالسلطنه افشار اورومي صرفا در دفاع از توده ترك و تركيت و آزربايجان خلاصه مي شود. وي در دوره جنبش مشروطه و علي رغم كسوت نظامي – اميرتوماني (ژنرالي) خويش، همسو و همكار با آزاديخواهان بود. با اينهمه و بر خلاف رهبران ايران گراي مشروطيت آزربايجان و قيام آزاديستان، مجدالسلطنه افشار اورومي در هيچ عمل سياسي و يا نظامي ماجراجويانه، غير عملي، ايدئاليستي و غير ملي اي چون تلاش براي نجات ايران، سپر بلا كردن آزربايجان براي ايران و يا قيام به نام ملت ايران شركت نكرد. اما هر جا كه ملت ترك، هويت تركي و وطن آزربايجاني در معرض تهاجم و اشغال و قتل و كشتار و امحاء دشمنان و بدخواهان بود؛ در مصاف نيروها و اردوي اشغالگر روسيه تزاري، اشرار و متجاوزين ارمني-قاچاق، جانيان و اشقياي آسوري-جيلو و حاميان انگليسي آنها، غارتگران كرد-سيميتقو و همه فارس انگاران نوكيسه؛ مجدالسلطنه افشار اورومي در آنجا بنام و براي دفاع از ملت ترك آگاهانه و داوطلبانه، در لباس دولتمرد، سياستمدار، نظامي، روشنفكر و يا پوبليسيست حضور داشت. بدين سبب نيز در تاريخ نويسيهاي ايران گرايانه و روس پرستانه ذكري از مجدالسلطنه افشار اورومي در ميان نيست.

زندگي پر تلاطم و پربار

مجدالسلطنه افشار اورومي هنگامي كه نائب الحكومه اورميه و محتملا پيشتر از آن زماني كه حاكم خوي بود، با اتخاذ تدابير سياسي و نظامي، اكراد ياغي و شورشي را كه شهرها و روستاهاي ترك در غرب آزربايجان را مدام مورد تهاجم و غارت قرار مي دادند مطيع ساخت. در سال ١٩١٥ موقع عقب نشيني نيروهاي نجات بخش خليل پاشا سردار عثماني به واسطه فشار روسها و مانند بسياري ديگر از مبارزين ترك، مجبور به ترك شهر اورميه و رهسپار شدن به حيات تبعيد گرديد. او در معيت اردوي خليل پاشا و همراه با همسر خود و فرزندانش آزربايجان را ترك و به استانبول پايتخت امپراتوري عثماني مهاجرت نمود و چند سالي در آن شهر زيست. در سال ١٩١٨ با گروهي از فدائيان ترك آزربايجان جنوبي كه مانند وي در سالهاي قبل به استانبول مهاجرت كرده بودند، در تركيب نيروهاي مسلح متحد ترك (مركب از داوطلبان آزربايجان جنوبي- اردوي عثماني) به وطن برگشت؛ در آزادسازي تبريز از اشغال اردوي روسيه تزاري اشتراك نمود و پيروزمندانه وارد اين شهر شد. پس از آن بي درنگ به جبهه جنگ با اشرار و متجاوزين ارمني و آسوري در غرب آزربايجان شتافت و ضربه اي كاري بر ستون فقرات نيروهاي مسلح داشناك-جيلو در حال فرار وارد نمود. در بازگشت، از سوي عثمانيان به سمت والي آزربايجان منصوب و در راس حاكميت آزربايجان جنوبي نيمه مستقل-تحت الحفاظه عثماني قرار گرفت. او در اين مقام به جمعيت اتحاد اسلام آزربايجان جنوبي پيوست و ارگان اين جمعيت، روزنامه تماما تركي و ملي آزرآبادگان را منتشر ساخت. پس از شكست روسيه در جنگ جهاني اول و خروج اردوي عثماني از آزربايجان جنوبي، به قفقاز رفت و در تفليس پايتخت جمهوري گرجستان – كه در آن موقع مركز فرهنگي قفقاز بود- رحل اقامت افكند.

مجدالسلطنه افشار اورومي مرد بسيار متمولی بود و در ايران و خارج از ايران خانه های مجلل و ملک و باغ و زمين پرسود بسيار داشت. اما همه اينها را در نتيجه مبارزات بي وقفه براي سعادت خلق ترك در طول زندگی پر تلاطم خود از دست داد. وي كه در اواخر عمر بيمار و بستری شده بود، در تهران سكونت كرد و در همان جا وفات یافت.

مجدالسلطنه افشار اورومي: صاحب سيف و قلم

مجدالسلطنه افشار اورومي مردي بود صاحب سيف و قلم و اهل فضل و كمال، با افکار بسيار روشن و آزاده كه در آن روزهای تاريک در نتيجه همين آزاد فکری مصائب گوناگون کشيد. وي تحصيلات اوليه خود را در زادگاهش اورميه به انجام رسانيد. او در اين دوره از شاگردان ملا محمد رضا مفتی از شاعران و معلمان نامی اورمیه بود. سپس به خدمت نظام وارد شد و در اثر كارداني و لياقت تا درجه امير توماني (ژنرال-مايور) اردوي دولت تركي آزربايجاني قاجار ارتقاء يافت. همسر وي دختر امامقلی میرزا ملک قاسمی كه نوه فتحعلي شاه قاجار و از خانواده هاي آزادیخواه و مقتدر آزربايجان بود مي باشد.

مجدالسلطنه مسلط به زبان و ادبيات تركي و "هوادار زبان تركي" بود. محاوره وي به تركي – كه آن را به عنوان يك مقام دولتي و نظامي در ديدار با خارجيان نيز بكار مي برد- "روان و مطبوع" توصيف شده است. وي همچنين به زبان فرانسه تسلط داشت و با زبان عربي نيز آشنا بود. مجدالسلطنه افشار اورومي مولف چند اثر از جمله كتابهای "عشق ارغوانی"، "طوق لعنت" و "ماشاالله خانم" است كه پيش از جنگ اول جهانی در تفلیس چاپ شده اند. از او اشعار چندي نيز به يادگار مانده است. ادعا شده كه وي در تفليس با میرزاعبدالرحیم نجارزاده (طالبوف ۱۸۳۴ -١٩١٣) مولف كتاب احمد و يا سفينه طالبي در ارتباط و مراوده بوده و با وي مكاتبه مي كرده است. طالبوف و كتاب احمد نقش عظيمي در ورود و بسط و توسعه افكار جديد در نيمه دوم قرن نوزده به ايران داشته اند.

مجدالسلطنه افشار اورومي از ديد پروفسور ويليامز جكسن: جامع سه شخصيت نظامي، درباري و دانشمند

پروفسور آ. و. ويليامز جكسن (Abraham Valentine Williams Jackson) متخصص و استاد بخش زبانهاي هندوايراني دانشگاه كلمبياي شهر نيويورك ايالات متحده آمريكا كه در سال ١٩٠٥ ميلادي يعني يكسال پيش از امضاء فرمان مشروطيت، در زمان سلطنت مظفرالدين شاه، پادشاه سلسله تركي-آزربايجاني قاجار به آزربايجان جنوبي و ايران سفر كرده بود، در شهر اورميه با مجدالسلطنه افشار اورومي نائب الحكومه وقت اين شهر نيز ملاقات داشته است. وي در كتاب خود كه بدين سفر اختصاس دارد (Persia Past and Present, A Book of Travel and Research) مجدالسلطنه افشار اورومي را بسيار ستوده و او را جامع سه شخصيت نظامي، درباري و دانشمند دانسته چنين معرفي مي كند: "دانشمندي تحصيل كرده، با فرهنگ، داراي ذوق دانشمندان، شخصيتي با مطالعات بسيار در آثار مولفين شرقي، با دلبستگي ذاتي و موهبتي به تاريخ و ادبيات؛ نيك مردي آزاده و آراسته، داراي وسعت نظر و فارغ از قيد تعصب، بي نهايت نجيب و آداب دان و نكته سنج؛ سخت رشيد و دلاور، فرماندهي خشن، داراي لياقت نظامي، سريع در تصميم گيري، آماده و چابك دست در كارها، سپاهي اي مورد احترام مردم به درجه رعب و هيبت؛ داراي ذوق و سليقه در تزئين و ظرائف و عتيقه جات". ترجمه فارسي بخش مربوط به مجدالسلطنه اين سفرنامه انگليسي چنين است:

("[روز ٢٤ مارس ١٩٠٥ برابر با ٤ فروردين ١٢٨٤] هنگام ديد و بازديد سال نو (نوروز) اين سعادت و افتخار را داشتم كه با دكتر جي. پي. كاچران پزشك هئيت مبلغين مسيحي آمريكائي اورميه همراه باشم. از نخستين كساني كه ديدن كرديم، مجدالسلطنه نائب الحكومه جديد بود كه دو روز قبل شاه رسما بدين مقام منصوبش كرده و فرمان نيابت حكومت را با يك قبضه شمشير گرانبها به عنوان هديه به وي داده بود. او ما را چنانكه مرسوم است با لطف و مرحمت پذيرفت و پس از سلام و تعارفهاي معمول با تركي روان مطبوعي به سخن گفتن پرداخت. ديگر مهمانان نيز تركي را بخوبي صحبت مي كردند. اما من چون تركي نمي دانستم، مجدالسلطنه به فرانسه با من حرف مي زد.

شخصيت مجدالسلطنه مي توان گفت مركب است از نظامي، درباري و دانشمندي تحصيل كرده. در عين آنكه سخت رشيد و دلاور است، فرماندهي خشن به شمار مي رود و با اينهمه بي نهايت نجيب و آداب دان و نكته سنج است. منتهاي دلبستگي را به تاريخ و ادبيات دارد و اين صفت در وي ذاتي و موهبتي است. احترامي كه مردم به خصال سپاهيگريش مي نهند به درجه رعب و هيبت مي رسد. لياقت نظامي، سرعت در تصميم گيري و آمادگي و چابكدستي در كارها، وي را شايسته احراز مقامي كرده است كه اكنون دارد.. ....

در مقام ميزباني مجدالسلطنه نيك مردي آزاده و آراسته بود و شاني بالاتر از شان نظامي و سربازي داشت. خانه اش گواهي بر فرهنگ و ذوق دانشمندانه ميداد. در كتابخانه اش گذشته از كتابهاي فارسي و عربي كه داراي جلد و صحافي زيبا بودند، چند كتاب نمونه فرانسه ديده مي شد و چنين مي نمود كه به راستي به تاريخ دلبستگي دارد. چون بر وسعت نظر و فارغ بودن وي از قيد تعصب پي بردم، از اين رو بي ترديد و تامل از دين زردشت پرسيدم و از سئوالاتي كه خود او در باره رابطه نام زرتشت با نام اردبيل و كوه سبلان كرد، به زودي دانستم دامنه مطالعات وي در كتابهاي مولفين شرقي كه در قفسه هاي كتابخانه خود چيده بود، مي بايست قابل ملاحظه باشد. چگونگي تزئين اطاقهايش از ذوق و سليقه اش حكايت مي كرد و مجموعه ظرايف و اشياء عتيق او ديدني بود. هنگامي كه خواستم از او جدا شوم وعده داد همين كه آهنگ حركت همدان به سوي جنوب كردم دو تن نگهبان كرد بفرستد تا سه روز همراه من باشند".)

در مصاف غارتگران و متجاوزين كرد عثماني- جنگ چمه‌ن انبي

يكي از نخستين حوادثي كه در منابع تاريخي به مناسبت آن از مجدالسلطنه افشار اورومي ياد مي شود، اقدام داوطلبانه وي به عنوان فرماندهي نظامي در مقابله با غارتگران كرد عثماني است. در سال ١٩٠٧ یعنی یک سال پس از جنبش مشروطیت، در زمان سلطان عبدالحميد عثماني و محمدعلی شاه قاجار "غارتگران كرد" عثمانی، محتملا به تحريك اولي و اغماض دومي و تباني هر دو، وارد خاک آزربايجان جنوبي در غرب آن حدود ساوجبلاغ (مهاباد) و اورمیه شده، آشوب بر پا ساختند و به ايجاد هرج و مرج و غارت و تاراج روستاها و شهرها و قتل و کشتار مردم بي دفاع و صلحجوي ترك پرداختند. در آن زمان انجمن اورميه در تلگراف هفت ارديبهشت خود به انجمن تبريز وضعيت را چنين ترسيم كرد: "آتش بيداد در اورميه و اطراف آن افروخته، تمامي دهات را قتل و غارت زائد برد و هزار مرد و زن و بچه سربريده و شكم دريده اند ....الان فقط در قريه شيئتانووا (شيطان آباد) و قريه داش آغاييل (داش آغل) زياده بر يك صد جنازه مسلمان آغشته به خون بي غسل و كفن مانده اند. راههاي شهر از چهار طرف مسدود، هر چه مال التجاره و غيره در راه بود كلا برده اند و مسافرين را لخت كرده سر مي برند و شكم مي درند و از طرف حكومت هم اقدامي به عمل نمي آيد". اما انجمن تبريز گويا چون اسمي از عثمانيها برده نمي شد و تنها عنوان غارتگران اكراد در ميان بود، به موضوع اهميت چندان نداد. مردم اورمیه پس از ديدن زبوني انجمن خود و بي كفايتي انجمن تبريز، ناچارا خود درصدد دفاع بر آمدند:

"مجدالسلطنه پيشگام شد، راسا به جمع آوري قوا پرداخت، از انجمن قورخانه و ساير لوازم جنگ تهيه كرد و قشوني مجهز و منظم به فرماندهی خود مركب از دو واحد پياده و سواره از بوميان ترك اورميه تشکیل داد. سپس از شهر بيرون رفته و در چند فرسخي اورميه اردوگاهي به وجود آورد. در مناطق مرگور، ترگور و دشت شهرستان اورميه بر دستجات غارتگران و متجاوزين كرد عثماني تاخت و با غلبه در اين نبردها، در اندك مدتي اشرار را عقب زده و امنيت را برقرار ساخت. ولي روز نهم مرداد ناگهان اردوي عثماني بدون آنكه اطلاع قبلي دهد و يا گفتگوئي در ميان باشد در تپه هاي اطراف ديده شد. مجدالسلطنه تا مدتها باور نمي كرد كه مهاجمين اخير از اردوي عثماني باشند و تصور مي نمود اكراد دوباره به حمله پرداخته اند. از اين جهت فرمان حمله صادر و سعي كرد كه از حمله آنها جلوگيري به عمل آورد. ولي سپاهيان عثماني لشکر مجدالسلطنه را محاصره كردند. چون گلوله هاي توپ در نزديك سنگرها منفجر شد، مجدالسلطنه دريافت كه مهاجمين اخير، قواي عثماني اند. كسي را پيش فرمانده عثماني فرستاد و پيغام داد كه ما جنگي با شما نداريم. فرمانده عثماني جواب داد ولي ما به جز جنگ با شما نيامده ايم. حال كه چنين اظهار مي داريد بايد تا دو ساعت ديگر قواي خود را برداشته به شهر بازگرديد. مجدالسلطنه به سبب آنكه از حيث نيرو با آنها برابر نبود و مهمتر از آن روياروئي و تخاصم با اردو و دولت عثماني- كه در آن مقطع زماني تنها متحد واقعي و حامي صميمي تركان آزربايجان بود- را مصلحت نمي شمرد، دستور عقب نشيني و بازگشت داد. در اين نبرد نابرابر و ناخوش بين قشون ترك اورميه و اردوي ترك عثماني، قريب به ٣٥٠ نفر از داوطلبان ترك اورميه اي به قتل رسيدند و قورخانه شان به دست عثمانيها افتاد".

در كتاب تاريخچه اورميه در باره جنگ مذكور چنين گفته مي شود: "بد آموزي و ستم اكراد روز به روز افزوده و حتي در سال ١٣٢٦ قمري (١٩٠٧) جمشيد خان مجدالسلطنه اورومي عده اي از سربازان و فدائيان (ترك) را جهت سركوبي اكراد از اورومي حركت داده. با اينكه اين اردو فوق العاده منظم و عده ي آنها كافي بود، پس از زد و خورد جزئي با اكراد در چمن انبي دوباره عثمانيان از آنها پشتيباني نموده و منجر به شكست و عقب نشيني اردوي مجدالسلطنه گرديده، باز اكراد در تجاوزات خود جري تر شده و حكومت و مشروطه خواهان قدرت جلوگيري از آنها را فاقد بودند. (تاريخچه اروميه. رحمت الله توفيق. ص ٣)". "پس از عقب نشيني مجدالسلطنه، اكراد ميدان را خالي يافته به قتل و غارت دليرتر گرديدند. چنانچه هر روز از گوشه اي ناله ستمديدگان بلند مي شد و زنان و كودكان نالان و گريان به شهر مي آمدند. پيش آهنگ اين قتل و غارتها اسمعيل آغا سيميتقو بود كه به كينه كشته شدن برادرش جعفر آغا دست به خون بيگناهان آلوه مي كرد. .... چند روز پس از عقب نشيني مجد السلطنه، انجمن اورميه در تلگرافي به انجمن تبريز اينبار چنين گفت: "تمام دهات شهر غارت، ذخائر و قورخانه اردو منهزم، حاليه قريب سيصد و پنجاه مسلمان مقتول، اجساد برادران در بيرون شهر، قادر به دفن نيستيم. كليه اهالي شهر مضطرب، امشب را نمي دانيم بسر خواهيم برد يا نه. آني نمانده كه به شهرغلبه يابند، تمامي مسلمانان منتظر مرگ و قتل، ... از دهات جائي نمانده كه قتل و غارت نشود. عموما در شهر متحصن، .....". در جواب اين و ديگر تلگرافات از مجلس شوراي تهران پيشنهاد شد كه: "به كيفر اين رفتار عثمانيها ما نيز از رفتن زوار به عراق جلوگيري كنيم"!.

تدابير سياسي مجدالسلطنه به عنوان نائب الحكومه اورميه در مقابله با اشرار و غارتگران كرد

مواجه نظامي تنها روش مجدالسلطنه در حل مساله غارتگران كرد مرزي نبود. وي قبل از و همزمان با متوسل شدن به گزينه جنگ و دفاع نظامي، به ابتكارات سياسي نيز دست مي زد. چنانچه آ. و. ويليامز جكسن در خاطرات خود به يكي از تدابير سياسي مجدالسلطنه به عنوان نائب الحكومه اورميه در مقابله با اشرار و غارتگران كرد، دو سال قبل از جنگ چمن انبي اشاره كرده است: "اورميه نزديك سرحد عثماني و مجاور قلمرو كردها مي باشد. اين منطقه، همانگونه كه تهاجمات كردان در سال ١٨٨٠ به اثبات رسانيد، مشخصا در معرض خطر حمله سركشان و غارتگران قرار دارد. كردها حتي امروز نيز مايه تهديد دائمي اورميه اند و مجدالسلطنه متوسل به اين سياست شده است كه از خود اين عشاير جنگي كوه نشين دسته اي براي حفظ نظم و امنيت تشكيل دهد. با اين همه بعدها آگاه شدم كه وي در حين ملاقات با نمايندگان يكي از شيوخ ياغي آن سوي مرز كم مانده بود جان خود را از دست بدهد. طرفين بر متاركه جنگ و مذاكره توافق مي كنند. اما در اين ميان ياغيان دست به تهديد و تجاوز مي برند و پيش از آنكه در كار خود موفق شوند، مجدالسلطنه رهبرشان را در جا با تير مي كشد و به فرمان او ديگران را دستگير مي كنند و در ميدان بزرگ شهر اورميه به دهانه توپ مي بندند".

در مصاف اشرار و جانيان آسوري و ارمني، متحدان روسيه و انگليس

در سالهاي جنگ جهاني اول و دهه پيش از آن، دستجات و نيروهاي مسلح آسوري و ارمني متحد روسيه تزاري و انگليس، سالهاي مديد غرب آزربايجان را به خون و آتش كشيده به كشت و كشتار مردم بي دفاع ترك و غارت و تاراج روستاها و شهرهاي ترك بويژه اورميه و حوالي آن مي پرداختند. هدف آنها از اين خونريزيها، الحاق مناطق ترك نشين مذكور به دو دولت مسيحي (ارمنستان بزرگ و آشورستان) كه قرار بود توسط دول اروپائي در اين بخش از آزربايجان تاسيس گردد و همچنين گشودن جبهه اي جديد در شرق براي تسهيل تهاجم روسيه تزاري و متحدانش بر عليه عثماني بود. در اين دوره طبق برآوردهاي ارتش تركيه اقلا بين ١٥٠ تا ١٨٠ هزار تن از تركهاي غرب آزربايجان توسط نيروهاي ارمني-آسوري متحد روسيه تزاري و همچنين عشاير گوناگون كرد قتل عام شدند. طبق تخمين مجله بليژني وستوك به سال ١٩٣٠، در اين دوره ١٥ درصد از جمعيت آزربايجان جنوبي يعني قريب به ١٥٠ هزار تن كشته شدند: "اكثريت قريب به اتفاق خانه هاي شهريان غارت شد، هست و نيست آنها از دست رفت. تمام روستاها و دهات ترك در غرب آزربايجان تخيله و ويران گرديد. باغات و مزارع مردم پايمال شد، دار و ندار دهاتيان از دستشان رفت. بازار شهرها بارها و بارها غارت گرديد، مال التجاره تجار و كسبه از بين رفت. ...."

در چنين وضعيتي ما مجدالسلطنه را دوباره در شكل ناجي توده ترك مي بينيم. به عنوان مثال در كتاب آزربايجان در جنگ جهاني اول – ص ٢١٢ (توحيد ملكزاده ديلمقاني) از جنگ محمود چؤكوي با نام "حمله مجدالسلطنه"، پس از آزادسازي اورميه توسط نيروهاي عثماني در آوگوست ١٩١٨ و در تعقيب قواي مسلح ارمني و آسوري فراري سخن گفته مي شود: "حمله مجدالسلطنه: ...در قوشاچاي (مياندوآب) ارامنه ١٣ اسير عثماني را به شهادت رساندند. در ادامه تعقيب ارامنه، در محمود چؤكوي در درگيري به مدت ٧.٥ ساعت بيش از ٤٠٠ ارمني كشته و ٤ توپ به غنيمت گرفته شد. در بين مقتولين ٢ افسر انگليسي نيز به چشم مي خورد. در اين جنگ يك افسر با ٢٠ سرباز عثماني شهيد و ١٤ سرباز به اسارت ارامنه درآمد. اردوي مسيحيان پس از رسيدن به سايين قالا با اردوي ٣٠٠ نفري انگليسيها به جنوب فرار كرده و در مسير بيجار به قواي انگليسي مي رسند".

جنگ سولو تپه

در اكثر منابع تاريخي مربوط بدان سالها، حادثه اي معروف به سولوتپه (سئوگيلي تپه) به كرات نقل مي شود: "... اورومي به دست عثمانيها آزاد شد و آنجا را لشگرگاه گردانيدند. مسيحيان طبق اوامر افسران انگليسي در صدد برآمدند از طريق سولدوز، قوشاچاي، سايين قالا، تيكان تپه و از مسير بيجار خود را به قرارگاه انگليسيها در همدان برسانند. (در آن موقع اين بخش از آزربايجان يعني ازسايين قالا و تيكان تپه و بيجار به جنوب تا خود همدان آزربايجان در اشغال و كنترل ارتش انگليس بود). كاروان مسيحيان شامل ٢٠ هزار نفرات مسلح داشناك-قاچاق-جيلو و بين ٣٠-٢٥ هزار تن ميسحي شهري از اورومي و محال اطراف آن خارج و به سوي محال سولدوز حركت كردند. در ميان نيروهاي مسيحي كونسول ايالات متحده آمريكا در اورميه دكتر شئد، كه يكي از عوامل اصلي و طراحان قتل عامهاي تركان انجام شده توسط نيروهاي مسيحي بود نيز جاي داشت. آنها اموال و اشياء قيمتي دهها شهر و روستاي ترك را كه تاراج و غارت كرده بودند نيز به همراه داشتند.

از همان روز اول حركت از اورومي ميان خودشان بي ترتيبي رخ داد. هيچ كس جز به فكر خود نبود. در راه به جان يكديگر افتادند و در نتيجه آن تعدادي از آنان مخصوصا اطفال و پيرها تلف شدند. قاچاقها [شبه نظاميان و داشناكهاي متجاوز ارمني قفقاز و عثماني] و جيلوها [باندهاي مسلح آسوري عثماني] نيز مايه بدبختي مسيحيان شهري شدند. هر كس از مسيحيان شهري اسب و يا عرابه و درشكه داشت قاچاقها و جيلوها از دست آنها گرفته و در فرار سبقت مي كردند.عثمانيها قدري تعقيبشان كردند. كساني از آنان كه در پشت سر بودند كشته شدند و يك دسته از زنان و اطفال را دستگير كرده بازگشتند. در سولدوز اهالي منطقه و افراد مسلح ايل قاراپاپاق آنها را محاصره مي كنند. جيلوها خود را با وضع بسيار فلاكت باري از محاصره نجات مي دهند. در ساوجبلاغ دست به شرارت زده و به قتل و غارت شهر مي پردازند. در نتيجه عده اي از سران و ريش سفيدان و معتمدين شهر به مشكلات زياد شبانه از شهر خارج شده خود را به سولدوز مي رسانند و به ايل قاراپاپاق پناهنده مي شوند. به دنبال آن افراد مسلح قاراپاپاق براي نجات ساوجبلاغ رهسپار مي شوند. در اين بين نماينده اي از انگليسيان وارد سولدوز شده و به رئيس ايل قاراپاپاق براي رفع مزاحمت از جيلوها اخطار مي دهد. و تهديد مي كند كه و گرنه نيروي مسلح انگليسي مستقر در مرز حاج عمران به سولدوز حمله خواهد كرد. با اين حال پس از آن در راه كسي از تركان و اكراد به جلوگيري از آنها نپرداخت و به آنها تعرض ننمود. با اين وضعيت كاروان عظيم مسيحيان از ساوجبلاغ (مهاباد) گذشته به سولو تپه كه نزديكهاي قوشاچاي (مياندوآب) است رسيد و به طرف سايين قالاي افشار يعني محل اقامت انگليسيها روان شد.

در اين ايام مجدالسلطنه افشار اورومي در تركيب نيروهاي متحد مسلح ترك مركب از داوطلبان آزربايجان جنوبي (فدائيان و آزاديخواهان ترك كه به استانبول مهاجرت نموده بودند) و اردوي عثماني از آنجا حركت كرده به تبريز وارد و آنرا آزاد كرده بود. مجدالسطنه چون از فتح اورومي و مغلوبيت مسيحيان در مقابل قواي عثماني در آنجا نيز يقين كرد و خط فرار آنها را هم كاملا مي دانست، با يك عده دسته سوار از مبارزين ترك محلي داوطلب در قريه حسين آباد در كمين نشسته منتظر رسيدن مسيحيان شد. كم كم جلو آمده و قله هاي كوه سولو تپه در نزديك قوشاچاي را نيز گرفت. كليه قواي داوطلب مجدالسلطنه كه يك عراده توپ هم همراه داشت، از شصت نفر تجاوز نمي كرد. همين كه مسيحيان با آن ازدحام و عجله وارد دره سولو تپه گرديدند، مجدالسلطنه و نفرات وي يك دفعه از كمينگاه بلند شده با توپ و تفنگ آنها را گلوله باران نمودند. مسيحيان غافلگير و تعداد زيادي از آنها كشته شدند. هر كس به نجات جان خويش مي كوشيد. بسياري، زن و فرزندان خود را گذاشته جان خود را از معركه به در بردند. هر كس كه سواره بود خود را به ميان آتش گلوله زده يا مرده و يا خود را نجات داد، ..... "

توپي كه مجدالسلطنه همراه آورده بود، از آنجائي كه پشت سر هم به كار مي انداختند لوله آن شكاف خورده از كار افتاد و چند تن از تفنگچيان ترك آن از جمله غلام بيك تركماني از اهالي اورميه هدف گلوله مسيحيان گرديد. سواره نظام مسيحيان پس از اكتشاف خط و قرارگاه حمله، برگشته به حمله متقابل دست زد. مسيحيان در مقابل مجدالسلطنه مقاومت جزئي نموده تا كليه بازماندگان جيلو و داشناك از دره گذشته باز با هئيت اجتماع راه فرار را گرفته و رفتند. عده اي كه توانستند از دست مجدالسلطنه خلاص شوند در حوالي سايين قالا دوباره مورد تعرض تفنگچيان چارداول و افشار گرديدند. اما نهايتا خود را به سايين قالا (صائين قلعه) آزربايجان رسانيدند. كاروان مسيحيان به محض ورود به سايين قالا انتقام مغلوبيت سولو تپه را از توده بي دفاع ترك گرفته شهر را قتل عام و غارت كردند. سپس به طرف تيكان تپه حركت كرده و در آن جا به قواي انگليس ملحق شدند و از آنجا به همدان پايگاه انگليسي ها گريختند". (احمد اورمواوغلو- اورمو سوي قيريمي: سولو تپه ساواشي).

نتايج عمليات سولوتپه

هر چند نبرد سولو تپه داراي صحنه هاي بسيار دلخراش و فوق العاده رقت آوري است، اما در حافظه تاريخي مردم مستاصل غرب آزربايجان به صورت گرفته شدن قصاص خون بيش از ١٨٠ هزار تن از همشهريان و هموطنانشان كه در شهرهاي اورمو، سلماس، خوي، ماكو، قوشچي، كهنه شهر، سولدوز و.... بدست مسيحيان داشناك، قاچاق و جيلو از دم تيغ گذرانده شده بودند ثبت گرديد. كسروي نيز اين حوادث را "جانگداز" ناميده اما اضافه مي كند كه "كسانيكه هزار سال در كشوري آسودي زيسته و با همه جدائي در كيش همه گونه مهرباني از مردم ديده بودند، چه سزيدي كه نمك ناشناسي نمايند و همينكه پاي بيگانگاني به كشور رسيد، به آنان گرائيده و با هم ميهنان خود بدخواهي نمايند و به دلخواه بيگانگان تفنگ بدست گرفته خون مردم بريزند؟ به چنين كساني كيفر سختي بايستي و آنچه مي ديدند و مي كشيدند كم بوده و آنچه دل مرا به درد مي آورد، حال زنان و كودكان است كه گناهي نمي داشتند" (تاريخ ١٨ ساله آزربايجان، جلد پنجم. س ٨٠-٨٦). به باور مردم مجدالسلطنه قصاص همشهريهاي خود و بويژه انتقام دو قتل عام فجيع مردم اورميه توسط نيروهاي جيلو و داشناك (٢٢ فوريه، ٢ آوگوست، ١٩١٨) را از جلوها-داشناكها گرفت و توانست بخشي از اموال و دارائيهايشان را كه توسط داشناكها و جيلوها غارت و تاراج شده بود، به آنها بازگرداند.

اما در واقع مجدالسلطنه به عنوان يك استراتژيست نظامي با انجام عمليات سولو تپه، ضربه اي نهائي بر نيروهاي مسلح داشناك و جيلو زد و امكان تبديل اين فرار به عقب نشيني اي تاكتيكي و بازگشت و قابليت حمله نظامي مجدد آنها در آينده– مانند آنچه بارها قبل از آن اتفاق افتاده بود- را تماما از بين برد و گزينه فرار را نيز براي آنان بسيار هزينه دار كرد. آزربايجان جنوبي پس از نبرد سولوتپه هرگز – در ابعاد گسترده گذشته- مورد تجاوز دوباره نيروهاي مسلح ارمني-آسوري قرار نگرفت. در واقع نيز طبق يادداشتهاي ژنرال دنسترويل، انگليسيها به مسيحيان دستور داده بودند كه ستون عثمانيان در جنوب درياچه را شكافته و خود را به سايين قالا رسانيده و از اسكاندران بنگالي-هندي انگليسها كه در آنجا مستقر بود، اسلحه و مهمات كافي گرفته دوباره به اورميه مراجعت نمايند و جلو عثمانيان در آزربايجان غربي را بگيرند و بدين ترتيب سراسر خط همدان-اورميه در دست انگليسها بيفتد و آزربايجان را دو شقه كرده پيوستگي عثمانيان با تبريز را ببرند و "آنچه عثمانيان اندوخته اند بدست آنها بيافتد". اما عمليات سولو تپه به فرماندهي مجدالسلطنه همه بافته هاي آنها را پنبه كرد.

مهاجرت خانواده مجدالسلطنه به تفليس

در منابع گفته مي شود پس از شكست روسها در جنگ جهاني اول مجدالسلطنه که والی آزربايجان بود به قفقاز (تفليس-گرجستان) رفت و در آنجا اقامت نمود. به نظر مي رسد كه اين اقامت در تفليس، دومين سكونت وي در اين شهر باشد. نخستين اقامت مجدالسلطنه در قفقاز قاعدتا مي بايست در سالهاي پيش از جنگ جهاني اول و احتمالا قبل از تصدي مقام حكومت خوي و در دهه آخر قرن نوزده ميلادي (سالهاي ١٨٩٠ و بعد) بوده باشد. داده هاي بسياري اين احتمال را تقويت مي كنند:

١-مجدالسلطنه داراي چند كتاب از جمله "عشق ارغوانی"، "طوق لعنت" و "ماشاالله خانم" است كه پيش از جنگ اول جهانی در تفلیس- محتملا هنگام اقامت نخست وي در آن شهر- چاپ شده اند.

٢-گفته شده وي به هنگام اقامت خود در تفليس با میرزاعبدالرحیم نجارزاده (طالبوف) از بزرگان اهل قلم جمهوری آزربايجان و مولف كتاب احمد و يا سفينه طالبي – كه در نيمه دوم قرن نوزده نقش عظيمي در ورود و بسط و توسعه افكار جديد در ايران داشته است- در ارتباط و مراوده بوده و مكاتبه داشت. سفر مجدالسلطنه با خانواده خود به تفليس در پايان جنگ جهاني اول به سال ١٩١٨ و فوت طالبوف پنج سال پيشتر از آن به سال ١٩١٣ مي باشد. بنابراين ممكن نيست كه اين دو در اين سفر ارتباطي با يكديگر برقرار نموده باشند. آنها تنها در صورتي مي توانسته اند در تفليس و قفقاز با يكديگر مراوده و ارتباط داشته باشند كه مجدالسلطنه پيش از جنگ جهاني اول و يا در دهه آخر قرن نوزده نيز مدتي در تفليس سكونت كرده و مهاجرت وي به آنجا پس از جنگ جهاني اول، دومين اقامت او در آن شهر بوده باشد.

٣-مستوره افشار دختر بزرگ مجدالسلطنه كه متولد ١٨٩٨ ويا ١٨٨٠ ميلادي است، دوران كودكي اش را به همراه خانواده در تفليس پايتخت گرجستان گذرانده و در آنجا زبان روسي را آموخته است. بنابراين مجدالسطنه مي بايست در دهه آخر قرن نوزده و يا دهه اول قرن بيست، به همراه خانواده اش در تفليس مقيم بوده باشد.

٤-به نظر مي رسد كه بخشي از خانه هاي مجلل و باغ و زمين و .. مجدالسلطنه افشار كه در منابع از آنها صحبت مي شود، در تفليس قرار داشته است. با اين وصف مجدالسلطنه بعد از پايان جنگ جهاني اول به تفليس رفته، زيرا قبلا در آنجا مقيم و داراي خانه و كاشانه بوده است.

غارت كتابخانه، اشياي عتيقه و موزه مجدالسلطنه توسط روسها

مجدالسلطنه افشار اورومي كتابخانه ای مفصل و معتبر و موزه ای گرانبها داشت. بخشي از كتابخانه وي پس از درگذشت او دانشسراي مقدماتي اورميه واگذار شد. اما بخش اعظم كتابخانه و موزه و كلكسيون اشياء عتيقه وي توسط اردوي اشغالگر روسيه به تاراج رفته به تفليس منتقل شد. آ. و. ويليامز جكسن در خاطرات خود به كتابخانه و اشيا عتيقه و كلكسيون ظريفه وي اشاره كرده است: ("خانه اش گواهي بر فرهنگ و ذوق دانشمندانه ميداد. در كتابخانه اش گذشته از كتابهاي فارسي و عربي كه داراي جلد و صحافي زيبا بودند، چند كتاب نمونه فرانسه ديده مي شد و چنين مي نمود كه به راستي به تاريخ دلبستگي دارد. ... به زودي دانستم دامنه مطالعات وي در كتابهاي مولفين شرقي كه در قفسه هاي كتابخانه خود چيده بود، مي بايست قابل ملاحظه باشد. چگونگي تزئين اطاقهايش از ذوق و سليقه اش حكايت مي كرد و مجموعه ظرايف و اشياء عتيق او ديدني بود").

مجدالسلطنه افشار اورومي عمر خود را در مجادله با اردوي اشغال روسيه و متحدين او يعني متجاوزين و اشرار ارمني و آسوري گذرانده بود. او همچنين متحد سرسخت نيروهاي نجات بخش عثماني كه براي آزادسازي آزربايجان در جنوب و شمال از سيطره روسيه تزاري مبارزه مي كردند بود. از اين رو نيز مورد بغض و كینه روس ها قرار گرفته بود. در يكي از كشمكشهاي سال آخر جنگ جهاني اول كه اورميه بارها بين قوي اشغالگر روسيه و اردوي نجات بخش عثماني دست به دست شد، هنگامي كه قوای روس وارد شهر اورمیه شد، قبل از همه به سراغ مجدالسلطنه رفتند و تمامی اموال و موزه گرانبهای وي را به غارت برده، آنها را به بهانه همکاری وي با عثمانی‌ها در جنگ جهانی اول توقیف وبه تفلیس فرستادند. (در برخي منابع گفته مي شود كه بعد از تبعيد مجدالسلطنه به استانبول، املاك و دهات وي در محال اورميه تحت كنترل بارون رستم شاه گلديان در آمده است).

در منابع تاريخ اورميه به تاراج اشياء عتيقه مردم توسط اردوي اشغالگر روسيه اشاره شده است. كلا در دهه مورد بحث، نيروهاي مسيحي مركب از سالداتها، قزاقها، دراگونهاي (نيزه داران) روس و قاچاق و داشناكهاي ارمني و جيلوهاي آسوري، هرچند روز يكبار به دهات منطقه ريخته و نقدينه و طلا و اشياء قيمتي تركها را تاراج كرده صاحبان آنها را به قتل مي رساندند.: "در اواخر ارديبهشت ماه عثمانيها شهر اورومي را رها كرده به سوي خاك خود عقب نشستند و مجاهدين [ترك آزربايجان جنوبي] نيز با آنها رفتند. اينبار جيلوها بيرون ريخته دست به تاراج و آزار مردم زدند و كينه عثمانيها را از مردم شهر مي گرفتند و نيز در آباديها دست به كشتار مردم بي دفاع مي زدند. پس از ده روز نخستين دسته قزاق روس به شهر رسيد. در آن چند روز شهر و اطراف آن ميدان آشوب و تاراج جيلوها [اشرار و متجاوزين آسوري عثماني] بود. روسها شرايطي را پيشنهاد كردند و انجمن شهر [براي رها شدن از قتل عام دوباره] ناچار تمام پيشنهادات آنها را متحمل و قبول نمودند و بدين ترتيب شهر از فرمان قتل عام عمومي نجات يافت..... اهالي شهر اورميه خلع سلاح شدند. در اين موقع تمام اسلحه ادوار قديمي متعلق به خانواده هاي اصيل اورميه از قبيل كلاه خود، زره و شمشيرهاي مرصع و نگين دار و سپرهاي قديمي و عتيق كه در منازل مردم شهر به طور وفور يافت مي شد، تماما به وسيله قواي روس ضبط گرديد".

فرماندهي خشن و سختگير

ويليامز جكسن در سفرنامه خود از مجدالسلطنه با صفت "فرماندهي خشن" ياد كرده است. در برخي منابع نيز از وجود داستانهائي در باره سختگيري هاي مجدالسلطنه در ميدان جنگ-بدون ذكر آنها- سخن مي رود. اما كسروي در نوشته هاي خود بسياري از اين داستانها را كه توسط آسوريان پراكنده مي شد، آميخته به گزافه گوئي و دروغ و به منظور بر انگيزاندن دشمني اروپائيان با ايرانيان دانسته است (سرزمين زردشت. پاورقي صفحه ٢١). مولف كتاب تاريخ اروميه، احمد كاويانپور نيز در اصالت اين داستانهاي ادعائي ترديد كرده و مي گويد كه اين داستانها را نميتوان به آساني باور كرد. با اينهمه واقعيت آن است كه مجدالسلطنه افشار اورومي يك دولتمرد ترك با تربيت نظامي است. (از مناصب دولتي مجدالسلطنه، حاكم خوي ١٩٠٣؛ نائب الحكومه اورميه ١٩٠٥ و والي آزربايجان جنوبي نيمه مستقل- تحت الحمايه عثماني ٨ ژوئن ۱۹۱۸ - اول اکتبر ۱۹۱۸ بود. در بایگانی وزارت خارجه ايران، اسناد و مدارک مهمی مربوط به حكومت مجدالسلطنه در خوي وجود دارد. این اسناد در کتاب فهرست اسناد تاريخى وزارت امورخارجه، دوران قاجاريه سالهای ١٣٢٢ - ١٣٢٠ق معرفی شده اند. از جمله: كارتن شماره ١٣، پوشه ١١، ٢٢ سند: مكاتبات وزارت خارجه با مجدالسلطنه حاکم خوى در خصوص دعاوى اتباع ايران و عثمانى و تابعيت افراد، زمان مكاتبه، ١٣٢١ق ١٩٠٣، ص ٢٤٢). با نظر بر حوادثي مانند واقعه سولو تپه – كه در اين مقاله نيز ذكر شد- مي توان پذيرفت كه وي يك فرمانده نظامي قاطع و در مواردي خشن، بي رحم و انتقامجو بوده است.

واقعه اي كه ويليامز جكسن در باره مجازات كردان ياغي عثماني كه حين مذاكرات صلح، قصد كشتن مجدالسلطنه را داشته اند نقل كرده نيز مويد تثبيت فوق است: (بعدها آگاه شدم كه وي در حين ملاقات با نمايندگان يكي از شيوخ ياغي آن سوي مرز كم مانده بود جان خود را از دست بدهد. طرفين بر متاركه جنگ و مذاكره توافق مي كنند. اما در اين ميان ياغيان دست به تهديد و تجاوز مي برند و پيش از آنكه در كار خود موفق شوند، مجدالسلطنه رهبرشان را در جا با تير مي كشد و به فرمان او ديگران را دستگير مي كنند و در ميدان بزرگ شهر اورميه به دهانه توپ مي بندند).

نظر مولف كتاب تاريخ اروميه در اين باره چنين است: "همينكه رفتن روسها معلوم شد، سپاه عثماني كه در نزديكيها بودند رو به اورميه آوردند و پيشاپيش آنها اكراد در حدود سي هزار تن از كوهها سرازير شدند. دسته اي از آنان در روستاها پراكنده شده به تاخت و تاز و تاراج پرداختند و يك دسته ي بزرگ رو به شهر آوردند. دو روز پس از رفتن روسها بود كه اكراد به شهر رسيدند و دست به تاراج گشودند. دو روز و دو شب غارت و آشوب ادامه داشت. تا اينكه سپاه عثماني به فرماندهي رشيد بيگ از پشت سر رسيد و از تاراج و آشوب جلوگيري نمود و چند تن از اكراد را به جرم دزدي و قتل به قتل رساند. چند روزي كه رشيد بيگ در شهر بود، آرامش بر قرار شده و مردم چه مسيحي و چه مسلمان آسوده بودند. ولي چون روسها خوي را گرفتند و در آنجا سپاه داشتند، رشيد بيگ با سپاه خود به مقابله آنان شتافت. در شهر رشته كارها به دست نوري بيگ و راغب بيگ كه دو تن از افسران بدرفتار عثماني بودند افتاد. ايشان با مسيحيان سختگيري زياد نمودند. ارشد همايون رئيس شهرباني وقت تا مي توانست از نگهداري مردم كوشيد و مسيحيان رضايت كامل از او داشتند، ولي از راغب بيگ و از مجدالسلطنه كه با عثمانيان بودند و دسته اي از مجاهدان را در اختيار داشت و از قوچعلي خان و ديگران بسيار ناليده و داستانهائي نوشته اند كه نمي توان به آساني باور كرد".

فرزندان مجدالسلطنه: مستوره افشار فعال ترك حقوق زنان؛ جلال افشار دانشمند ترك علم حشره شناسي

مستوره افشار: دختر بزرگ مجدالسلطنه افشار اورومي است (در باره سال تولد و وفات مستوره افشار دو قول مختلف وجود دارد: -١٩٤٥-١٨٨٠ و ١٩٦٣-١٨٩٨). مستوره افشار از نسل اول فعالان آزادی و حقوق زنان در ایران، از موسسين و عضو هیئت مدیره "جمعیت نسوان وطنخواه" و "انجمن حقوق زنان" در تهران است. وي دوران كودكي را در تفليس پايتخت گرجستان گذراند و در آنجا زبان روسي را آموخت. سپس در استانبول پايتخت امپراتوري عثماني بر ادبيات زبان ملي و مادري خود تركي تسلط يافت و در همانجا زبان فرانسه را نيز فرا گرفت. (در باره اينكه وي كجا و چگونه زبان فارسي را آموخت اطلاعي در دست نيست). استانبول همچنين شهري است كه وي در آن ازدواج كرد. مستوره افشار در ادبيات دست داشت و مخصوصا ادبيات ترک و اروپا را به خوبي می دانست. او "بيان بسيار ساده و روان و قلمی توانا و تاثيرگذار داشت. منطق اش بسيار محکم و قوی بود و با جاذبه و قوه استدلال و ايقان و سادگی اي که داشت همه را به تسليم وا می داشت". مستوره افشار كه در خارج از كشور تجارب بسياري در زمينه فعاليتهاي اجتماعي اندوخته و با محافل فرهنگي آشنا شده بود، در بازگشت به ايران در مطبوعات تهران مقالات و مطالبی رسا و بی ‏پروا راجع به زنان می‌نوشت و با ايراد سخنراني‌هايي در جهت روشن ساختن افكار زنان مي كوشيد. او در تاسيس انجمنها و مدارس، كلاس اكابر و به ويژه در اداره كلاسهاي شبانه زنان به شدت فعاليت مي كرد. مستوره افشار شش ماه پس از تأسیس "جمعيت نسوان وطن خواه" توسط محترم اسکندری (داراي مليت ترك است) به دعوت او به عضویت آن دعوت شد. مرام و مقصد این جمعیت در آغاز عبارت از سه چیز بود: تعیین سن ازدواج، جلوگیری از تعدد ازدواج و محفوظ ماندن حقوق زنان و اطفال آنها در موقع طلاق. وي پس از درگذشت موسس انجمن در سال ١٩٢٥، ریاست آن را تا پایان کار در دست گرفت و تلاش بسیار کرد انجمن را همچنان زنده نگه دارد. در اين راه موفقیت‌هایی نیز بدست آورد. چنانچه تشكيل كلاسهاي اكابر و سوادآموزی، انتشار مقالات حقوق زنان در روزنامه‌ها و برپايي جلسات سخنرانی از سوي اين انجمن با ممارست و مشاركت او تا سال ١٩٣٢ ادامه یافت. سه تن خواهران كوچكتر مستوره افشار توران، آلجای و هايده نيز همراه او از اعضاي فعال انجمن نسوان وطن خواه بودند. جمعيت نسوان وطن مجله اي داشت كه يازده شماره آن از ١٩٢٣ تا ١٩٢٦ به مديریت شاهزاده خانم ترك ملوک اسکندری منتشر شد. اولين "کنگره نسوان شرق" به همت جمعيت نسوان وطن خواه ايران در زمان فعاليت مستوره افشار در خانه مجدالسلطنه اورومي در تهران واقع در چهارراه وزارت جنگ، کوچه پشت مدرسه صنعتی ایران و آلمان (کوچه انتخابیه) با نمايندگاني از کشورهای مختلف اسلامی تشکيل شد. اکثر جلسات جمعیت نسوان وطن‌خواه و همچنین پذیرایی یک ‌ماهه از زنان کنگره نسوان شرق در اين منزل انجام می‌شد. مستوره افشار در اين كنگره به نمايندگي از جمعيت نسوان وطن خواه در نطقي گزارش چگونگي فعاليت اين انجمن را ارايه كرد. وي در سال ١٩٣٠ که کنگره زنان شرق در دمشق تشکیل گردید موضوع جلوگیری از تعدد ازدواج را به اعضای کنگره کتبا تذکر داد و خواستار پاره كردن زنجيرهاي قيود و آداب قديمي شد. دومين كنگره زنان شرق به رياست انور حماده و مستوره افشار در روز يكشنبه ششم آذر ماه سال ١٩٣٢ در تهران برگزار شد. جلسه مقدماتي كنگره به پيشنهاد مستوره افشار و به منظور بررسي اهداف و جوانب، در منزل او ترتيب داده شد. مستوره افشار در پايان زندگی سرپرستی شيرخوارگاه شهرداری تهران را بر عهده داشت. او در سالهاي آخر عمر به بيماري سرطان مبتلا شد و براي معالجه به اروپا رفت، تحت عمل جراحی قرار گرفت اما مثمر ثمر واقع نشد و به سن شصت و پنج سالگي چشم از جهان فرو بست. (برخي از منابع: بدرالملوك بامداد. زن ايراني از انقلاب مشروطيت تا انقلاب سفيد. تهران، ابن‌سينا، ١٣٤٧. رنگ خاطره، مستوره افشار زني پايدار، جسور و مشتاق. نويسنده: نيلوفر انسان؛ بانو مستوره افشار را بشناسیم. نویسنده : مسافر زمان، ....)

جلال افشار: دانشمند حشره شناس ترك، فرزند مجدالسلطنه افشار، متولد سال ١٨٩٤ در اورميه آزربايجان است. جلال افشار بنیان گذار علم حشره شناسی در ايران به شمار ميرود و در سطح جهانی دارای مقام علمی شناخته شده ايست. همسر وی خواهر شاعر نوپرداز شعر فارسي، نيما يوشيج اسفندياری ميباشد. وي دوره هاي آموزش مقدماتي را در اورميه طي نمود و در شانزده سالگي براي ادامه تحصيل رهسپار كشور روسيه شد. جلال افشار دوره متوسطه تحصيلات خود را در تفليس پايتخت گرجستان گذراند و سپس به مسكو رفت و در دانشكده علوم طبيعي شانياوسكي تحصيلات عالي را در رشته جانور شناسي به پايان رسانيد و در سال ١٩١٩به ايران بازگشت. از سال ١٩٢٦ به بعد تدريس علوم جانور شناسي، حشره شناسي و دفع آفات نباتي مدرسه فلاحت (دبيرستان و دانشكده كشاورزي كرج فعلي) به وي محول گرديد و آزمايشگاه كوچك حشره شناسي را در دانشكده كشاورزي بوجود آورد. از سال ١٩٣٤ به بعد با حفظ مقام تدريس در دانشكده كشاورزي، در اداره كل فلاحت فعاليت هاي دفع آفات نباتي كشور را رهبري نمود و براي اولين بار در شمال كشور مبارزه بيولوژيكي را عليه شپشك استراليايي مركبات بنيان نهاد. در سال ١٩٤٤ به رياست آزمايشگاه حشره شناسي دانشكده كشاورزي كرج و مدتي بعد مديريت آزمايشگاه حشره شناسي وزارت كشاورزي كه بعدها بصورت موسسه تحقيقات گياهپزشكي كشور و سازمان حفظ نباتات شكل گرفت منصوب شد. او موزه جانور شناسي و حشره شناسي علمي ذيقيمتي كه از جنبه هاي مختلف در ايران كم نظير مي باشد را در دانشكده كشاورزي كرج بوجود آورد. او همچنين موسس آزمايشگاه حشره شناسی ايران در دانشگاه تهران است. جلال افشار جزو هشت تن از افرادی ميباشد كه در راه پايه گذاری و گسترش علم كشاورزی در ايران خدمات شايان ذكری انجام داده اند. جلال افشار كتاب ها و مقالات علمي و آثار فرهنگی ارزشمندی از خود به يادگار گذاشته است. وي متوفی تهران به تاريخ ١٤ اسفند سال ١٩٧٤ در سن هشتاد سالگي است.

گرچه‌يه هو!