AZADİSTAN (ERKİN YURD) -XİYABANİ

Thursday, September 09, 2004

مرگ هاى رازآلود



مرگ هاى رازآلود- از روزنامه پان ايرانيستى "شرق"

شيخ محمد خيابانى، متولد ۱۲۵۸ در تبريز بود. تحصيلات دينى داشت و به زبان هاى آذرى و فارسى وعظ مى كرد. در جوانى به نهضت مشروطه پيوست و عليه استبداد صغير جنگيد. به نمايندگى از مردم تبريز به مجلس دوم راه يافت و از دموكرات ها بود. پس از انحلال مجلس در ماجراى اولتيماتوم روسيه (ماجراى شوستر) به قفقاز رفت و در بازگشت به تبريز همراه دوستان دموكراتش فعاليت سياسى را از سر گرفت. نفوذ آنها در شرايطى كه دولت مركزى ضعيف بود، هر روز افزايش مى يافت تا اينكه اواخر سال ۱۲۹۸، با همراهى فرمانده قشون آذربايجان، اداره ايالت را عملاً به دست گرفتند.

•قيام خيابانى

ماهيت حركتى كه به قيام خيابانى شهرت يافت، موضوع مناقشه بوده است. گروهى اين حركت را جنبشى در مبارزه با قرارداد ۱۹۱۹ تلقى كرده اند و گروه ديگرى آن را يك حركت تجزيه طلبانه خوانده اند. عده اى خيابانى را مردى وطن پرست و مستقل دانسته اند و عده اى ديگر به او اتهام وابستگى به عثمانى و حتى گرايش به بلشويسم زده اند.

بى ترديد روزنامه هاى وابسته به حزب دموكرات خيابانى در تبريز، قرارداد ۱۹۱۹ را بدون تصويب مجلس بى اعتبار خواندند؛ اما مخالفت آنها در مقايسه با هياهويى كه در تهران عليه قرارداد در جريان بود، چندان پررنگ نبود. خيابانى حتى بعداً مخالفت با عملكرد وثوق الدوله را در امضاى قرارداد، به گلايه از پنهانكارى و تكروى او فروكاست.

احتمالاً يكى از دلايلى كه دولت وثوق الدوله، حكومت خودمختار شيخ را تحمل كرد، نرمش عملى او در مقابل سياست هاى دولت مركزى بوده است. تقريباً در هيچ يك از منابع دست اول تاريخى كه ماجراى قيام خيابانى را روايت كرده اند، نشانه قاطعى مبنى بر تجزيه طلبى او ديده نمى شود. به نظر مى رسد خيابانى آذربايجان را قسمت جدانشدنى ايران مى دانست، اما انتظار داشت نوعى خودمختارى كه زمينه هايش در قانون اساسى مشروطه پيش بينى شده بود، به اين ايالت داده شود. او گلايه داشت كه تعداد نمايندگان آذربايجان در مجلس، با جمعيت آنجا و مجاهدتى كه آذرى ها براى جنبش مشروطه نشان داده اند، تناسب ندارد. خيابانى در ابتدا مى خواست انجمن هاى ايالتى كه در قانون اساسى مطرح شده بود تشكيل شود، مجلس شوراى ملى در تهران كار خود را از سر بگيرد (مجلس در فترت بود) و حاكم مقبولى براى آذربايجان منصوب شود. حتى به نظر مى رسد استفاده از اصطلاح «آزاديستان» به جاى آذربايجان، بيشتر به منظور يادآورى مجاهدت هاى آذرى ها براى كسب آزادى ايران بوده است تا تأكيدى بر تجزيه طلبى.

در مورد دشمنى خيابانى با عثمانى ها نيز نمى توان ترديد كرد، چنانكه به هنگام اشغال تبريز توسط ارتش عثمانى، او و هم مسلكانش در حزب دموكرات، همگى گريخته و يا تبعيد شده بودند. يكى از خواسته هايى كه قيام خيابانى مطرح مى كرد اما، با اتهام تمايل به بلشويسم تا حدودى سازگار بود: تقسيم اراضى مالكان، ميان كشاورزان.

•قتل كنسول

ووسترو، كنسول جوان و تندرو آلمانى در تبريز، پس از ورود بلشويك هاى روس به انزلى و با الهام گرفتن از آنچه ميان آنها و جنگلى ها در جريان بود، به تحريك بلشويك هاى تبريز مشغول شد، يا دست كم تبريزى ها چنين تصور مى كردند. گويى ووسترو مى بايست جانش را بر سر اثبات عدم وابستگى حزب دموكرات به بلشويك ها مى گذاشت.

خيابانى، روحانى جوان و پرشور از انديشه قدرت گرفتن انديشه هاى بلشويكى در آذربايجان نگران شد. پس عجيب نبود كه هواداران او به سوى كنسولگرى حركت كردند. حمايت ووسترو از بلشويك ها، حمايتى تاكتيكى و براى رقابت با بريتانيا بود، اما او ناچار شد در مقابل دستگيرى سران بلشويك مقاومت كند. هواداران خيابانى كنسولگرى را محاصره كردند. ووستر، خشمگين از سرپيچى كارمندان كنسولگرى از دستور مقاومت، شخصاً به پشت بام رفت و شروع به تيراندازى كرد. اما چند لحظه بعد، صداى اسلحه اش خاموش شد. جسد او را در حالى يافتند كه گلوله اى به دهانش خورده بود. هرگز روشن نشد اين گلوله از سوى هواداران خيابانى شليك شده و يا او در تنگنا خودكشى كرده است. مرگ مبهم ووسترو، گويى پيشگويى سرنوشت شوم شيخ محمد خيابانى را با خود داشت.

•مرگ شيخ

رابطه حكومت خيابانى با دولت مركزى، حتى پس از سقوط كابينه وثوق الدوله بد نبود. دولت مشيرالدوله حتى دو بارى براى كمك به مخارج حكومتى، براى خيابانى پول فرستاد. خيابانى دو والى دولت مركزى را نپذيرفته بود، اما هنگامى كه مخبرالسلطنه خوشنام به والى گرى آذربايجان برگزيده شد، خيابانى پيشنهاد كرد كه او بدون نيروى مسلح وارد تبريز شود. هنگامى كه مخبرالسلطنه به تبريز آمد، خيابانى از تحويل دادن مراكز دولتى و حتى ملاقات با او سر باز زد و سرانجام برايش پيغام فرستاد كه شهر را ترك كند. مخبرالسلطنه كه توانسته بود حمايت قزاق ها را جذب كند هنگامى كه از مصالحه نااميد شد، غافلگيرانه به مراكز دولتى حمله برد و شهر را تصرف كرد. شيخ و يارانش گريختند. قزاق ها، خيابانى را كه در زيرزمين خانه همسايه اش پنهان شده بود يافتند. كسى به درستى نمى داند تيراندازى را چه كسى شروع كرد، فقط هنگامى كه غرش تفنگ ها خوابيد، جسد بى جان خيابانى را در زير زمين يافتند در حالى كه معلوم نبود به ضرب گلوله قزاق ها كشته شده است و يا براى اينكه اسير نشود به سر خود شليك كرده است. مرگ شيخ هم براى هميشه مبهم و رازآلود باقى ماند.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home