AZADİSTAN (ERKİN YURD) -XİYABANİ

Wednesday, June 16, 2004

آذربايجان



آذربايجان


از مقاله شماره 34 جريده "تجدد" که چند ماه قبل از قيام بقلم شيخ نوشته شده


در هنگامه انقلاب، در بحبوحه آن هنگامه فراموش نشدني، اولاد آذربايجان، بر طبق امتحاناتي که قبلاً از رشادت و شجاعت خودشان داده بودند، باز ميدان سربازي و فدائيگري را خالي نگذاشته، گوي خون اندود سبقت و استقامت و پافشاري را بردند. در مقابل بيگانه بهانه جو، و در مقابل بيگانه کينه ورز، آذربايجاني زد، خورد، کشت، کشته شد و دنبال گيرودار کنوني ادامه و امتداد داد ...

قتل عامها، غارتها، بيدادگريها، ستم کاريها، نهضت استقلال آزادي طلبانه آذربايجان را از پاي در نينداخت ...

خارجي و داخلي، هر يک با نظري که داشتند و نيتي که در قلبشان بود، چوبه هاي دار را در سينه مجروح اين سرزمين غيرت سرشت فرو بردند و سايه هاي تيره و تار آن آئينه ظلم و اعتساف، بروي اين خاک گلگون دراز کشيد. ولي جوانان با استخوان و پيرمردان قهرمان اين ايالت، در اوج آن قائمه هاي هنر سرهاي خودشان را بلند کرده جهان را - جهان بيقرار ظلم و بيداد را - در زير پاي خود ديدند. يک عده با ناصيه هاي پاک و ناکام خودشان، شيواترين نگاه لعن و نفرين را، از بالاي آن مقام ارجمند، بر آفاق جور و جفا عطف نمودند. يک عده قد خميده خود را در ميان زمين محدب و آسمان مقعر راست کرده، فضيلت استقامت را مجسم ساختند و ريش سفيد آنها، قاتلين آنها را الي الابد روسياه گردانيد. در ميان فرزندان آذربايجان که زندگاني خودشان را جوانمردانه فداي حقيقت و آزادي نمودند، اطفال معصوم نيز يافت شد که حتماً چوب دار از تشنجات عضلات نحيفه شان بلرزش در آمد. در پيش چشمان خارج از حدقه و لبهاي کبود و گلوي فشرده ايشان سراسيمه شد و رنگ از روي بي وجناتش پريد ...

هر چه در حوصله وهم و خيال بود، از مصائب و آلام، از اشکنجه ها و دردها هر چه در دائره امکان و احتمال بود، پي در پي، پشت سر هم در سرگذشت خوف انگيز آذربايجان توالي نمود. جنگ و تجليات مخالف طالع جنگ، دشمنان خارجي و داخلي اين ايالت بردبار و روئين تن را عرصه وقوعات خود اتخاذ کردند. پنجه هاي سخت ترين تعرض و تعدي، سينه نازنين اين وطن را شخم و شيار کرد، آتش واقعي و سوزان قشونهاي غالب و مغلوب، آبادي هاي آن را مبدل به تلهاي خاک و خاکستر ساخت، تيغ بي شعور عناصر نمک بحرام در عضلات نامحرم دختران آذربايجان زخمهائي گشاد که هرگز لباسهاي خونچکان آنها دم فرو نخواهد توانست بست!

هنوز خون آذربايجان جاري است. امروز چشم طهران بر جسد ملمع آذربايجان افتاده و از دور نظري ترحم آميز بر پيکر سرخ و سفيد آن مي افکند. زبانهاى طهران و قلمهاي او غموم و هموم آذربايجان را تشريح مي نمايند. در کلام زبانها و در جريز قلمها کلمات تقدير و نواهاي تحسين شنيده مي شود.

ولي اي آذربايجان غيور، اي فرزند مستقيم اسراي وطن، اي قهرمان بي پرواي آزادي، اي آذربايجان مستغني از توصيف، اي آذربايجان! اين تقديرات و تقديسات خونبهاي آنهمه شهدائي است که داده اين صداي همان جوانان جاودان، پيران جوانمرد، کودکان اولوالعزم و زنان و دختران تسليت ناپذير تو است که در آفاق ايران اين تقديرات و تقديسات را بترنم مياورد. اين صداي ايشان است که مي شنوي.

بيدار شو! گوش فرا ده! اي آذربايجان، اي دموکراسي آذربايجان، سرت را بلند کن گيرم که امروز در گرداب فلاکت و سفالت تا گلو فرو رفته و مصائب وارده در کالبد تو ياراي تحمل و مستأصل ساخته و در ميان سخت ترين احتياجات بي تاب و توان دست و پا ميزني؛ گيرم که اين سرماي زمستان بر عرياني جسمت نيشهاي سهمناک ميزند؛ پريشان و پژمرده خاطر، گرسنه و بي سر و ساماني؛ گيرم که سخت بدبختي. ممالکي که در جنگ سهيم بودند بقدر تو خار نديده اند. ملل گناهکار بقدر تو دچار عذاب و اشکنجه نگرديده اند. مستحق ترين عاصيهاي دنيا همه خلاصي يافته اند و تو هنوز گرفتاري ...

گيرم که سر تا پا زخم و جريحه؛ باز تو، آن سر آبرومندت را بلند کن! و آن صداي تقدير و تقديس، آن صداي تسليت را که از قبلگاه وطن بلند مي شود، گوش ده! و بگذار اين صدا در ته قلب و روح تو طوفان نيرومند يک انتباه عميقي را بر انگيزد. زيرا که تو آن پهلوان درمانده، آن قهرمان از پاي در افتاده هستي که براي تشجيع و اقامه او تأثير در رگ حميت و غيرت او مؤثرترين چاره و تدبيري است.

تو، نخستين مددکار توئي، تو، تو را نجات خواهي داد! هرگاه آن جوهر زندگي، آن آتش فعاليت و بسالت که در خميره تو بود بکلي بريده و تمامي خاموش گرديده است. هرگاه ديگر آن نيستي که بودي، بايد بدرودت گفت. ولي اگر شمه اى از آن جوهر تابناک، اگر شراره اى از آن آتش سيال حميت در رگهاي تو هنوز پيدا است. يک فرادي فرخجسته در پيش تو است، و آن فرادي کاميابي و نائليت بر مرام بر تو مبارک باد

اي دموکراسي آذربايجان! تو يکه تاز يک ميدان وسيع تجدد و تکامل هستي، تجربت ديده، از امتحان درآمده، و اينک يک دوره جديدي در پيش تو گشاده مي شود. ديدي که فداکاري هاي تو چه ثمرات عظيم بخشيد. پايمال شدي، خونت ريخت، رمقي از زندگانيت باقي ماند. ولي به شهراه با شرافتي که مشرف بسر منزل مقصود است قدم گذاشتي. در پيش استقامت و پافشاري تو همه هر قدر قوي و مقتدر که بودند، ظلم و اعتساف، زجر و اشکنجه، دار و زنجير و زندان، همه يکي پس از يکي مضمحل گشتند. بيگانگان مستولي و يگانگان دست نابردار، همه بقدر استحقاق خودشان تار و مار شدند ...

تخويفات، تعديات، حملات، محاصره ها و قتل عامها، ترا چاک چاک و زير و رو کردند ولي مغلوب نه. افتادي، به زمين خوردي، ولي هر دفعه با نيروي تازه تري بلند شدي، برخاستي و استقامت ورزيدي. حوادث و وقايع از روي عزم و اراده مغول تو گذشتند، ولي پس از مرگ و افول آنها تو زنده ماندي، زيستي ...آن دوره زندگانيت از تو سربازي، فداکاري، خواست، خون خواست، اينها را بفراواني پيش او انداختي.


نهضت ها، قيامها، عصيان ها، محاربه ها خواست همه را متحمل شدي، آب را بر روي تو بستند، بي نان و بي آذوقه ماندي. ولي بر مرام خود فائق آمدي: استبداد را سرنگون ساختي. اين يک عمليه تخريب بود، مي بايست يک بناي کهنه و پوسيده از هزار جا شکاف خورده را با خاک يکسان کني و کردي. اين عمل هدم و اعدام بود که احتياج به آتش و خون، آهن و فولاد داشت. قواي ماديه، قدرت عضلات در آن هنگامه مقتضي بود، آنها را بخرج دادي. و امروز، در يک طرف، انقاض متراکم خرابيها و ويرانيهاي موجود، زحمات گذشته، احتياجات مبرمه، تقاضاهاي بيشمار سفالت و فلاکت حاضره و آلام کنوني را بر تو متذکر مي شوند. و در طرف ديگر صداي مطبوعات مرکز، يعني مبرزين افکار منوره وطن را مي شنوي که بر فضائل نجيبه تو آفرين مي خوانند. در پيش اين منظره عبرت انگيز - وقت آن رسيده است - که لحظه اى تأمل و تفکر فرمائي ... ممکن نيست خودت را نائل يک نوع کاميابي آشکار و غير قابل انکار، مشاهده بنمائي ... اگر تو همان دموکراسي آذربايجان هستي که قواي ماديه و عضليه انقلاب و مبارزه را تهيه ديدي و بکار بردي. اگر آن خوني که شالوده مشروطيت و آزادي ايران را عجين کرد و محکم و رصين ساخت از رگهاي تو جاري شد، بايد دوره اصلاح و تعمير، تنسيق و ترميم نيز که مي رود در ايران شروع شود. تو را همان طور آماده و مهيا به سعي و عمل پيدا کند. تخريب آسان بود، امروز بايد تعمير و ترميم کرد، بايد آباد ساخت. قيام برضد استبداد، مقاومت بر عليه استيلاي اجانب، مبارزه با عناصر فاسده داخلي ... شجاعت و غيرت، حميت و استقامت لازم داشت. همه اينها در يک عنصر پاک در ميان فرزندانت پيدا شد. از قوه بفعل آوردن آمال مذکوره، و بالاخره ويران ساختن مبناي استبداد، "زور، عناد و بردباري" را مقتضي بود، اينها نيز، بدرجه اعلي در نهاد تو تجلي کردند. و اينک امروز دوره استفاده از زحمات ماضيه فرا مي رسد در روي خرابه هاي ديروزي بايد عمارت فردا را بلند کرد. و بلند کردن اين عمارت فکر ميخواهد: فکر دوربين و دورانديش، فکر تعقل و تدبير، فکر ايجاد و تمثل، فکر تطبيق و اجرا، فکر تنسيق و اصلاح، همه نوع فکرهاي کمياب که بيشتر از چشمهاي عضلي، عرض افتقار ب ورزشهاي دور و دراز دماغي مي نمايند، صبر و ثبات مي خواهد و اصول پرستي، ديسيپيلين، تشکيلات، بيداري، اميدواري و فداکاري!


بلي، فداکاري! هميشه فداکاري! هرگز نبايد به خستگي و يأس اعتقاد داشت، هرگز ولي بخصوص وقتي که بار سنگين زندگي يک ملت از يک موي باريک آويزان مي باشد. اي آذربايجان و قواي دموکراسي اين ايالت غيرتمند که در ماضي پشتيبان ايران و در همان زمان پيشواي ايران بوده. دموکراسي ايران در مشي با زحمت خودش بطرف تجديد و تکامل و يا بطور ساده تر و عمومي تر بجانب زندگي و بقاء، ترا هميشه در پيش خود در موضع ارشاد و هدايت ديده، و باز تو را در عقب خود احساس کرده پشت گرمي و اطمينان بر تو را پيشه و آئين خود قرار داده است، يعني تو زره و سپر، تو سنان و سرنيزه ايران بوده. تو اي دموکراسي مستأصل، تا امروز در موقع خطرناک، تقدم جايت بوده، و در اين جايگاه تا امروز بسرفرازي و سربلندي شناخته آمده ... اين مسابقه نجابت و اشرافت امروزي از تو تقاضاي وفا و صداقت دارد. وفا بر وعده هاي سابقي، صداقت بر خصائلي که معرفي نموده! ... نميتواني از زير اين تکليف مقدس شانه خالي کني.

اي آذربايجان عزيز! تو يک چشم بينا هستي که ايران بطرف مدنيت غرب گذاشته است، يک قلب حساس و تأثرپذير هستي که اين وطن بطرف حصه روشنائي جهان توجيه نموده. تو يک حصه از خاک ايران هستي که گويا اين سرزمين کهن سال با يک تقلص صرع آميز تمام عضلات فرسوده خودش را يک کوشش ديوآسا بلند کرده، بسوي اروپاي متمدن پرتاب نموده است. بنام آنهمه فداکاري ها که تا امروز متحمل شده، بنام آنهمه خونهاي پاک که بر خاک تو جاري گرديده اند، اي آذرباجان لايموت، اين انتظارات را تکذيب منما! سرت را بلند دار و زنده و پاينده باش!

شيخ محمد خياباني

2 Comments:

  • دوست محترم لطفا يک آدرس ايميل نصب کنيد !!!

    درود بر شما

    By Anonymous Anonymous, at 10:31 AM  

  • lotf konid va yek adrese e-mail dar site begozarid keh tamas begirim...

    doroud bar shoma

    javan

    By Anonymous Anonymous, at 6:02 AM  

Post a Comment

<< Home